وبلاگ حقوقی وحید چرخکاریان
وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی
آخرين مطالب
لينک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان   ----------------------- وبلاگ حقوقی چرخ کاریان ///////  وکیل / وکالت / وکیل دادگستری / سایت حقوقی / مشاوره حقوقی و آدرس charkhkarian.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





تصرف به عنوان مالکیت

تصرف واژه‌ا­ی است عربی که به معنی دست در کار کردن است.[۱] در  زبان فارسی هم واژه‌ی تصرف به معنی دست به کار شدن و ایجاد تغییر در چیزی است.[۲] مالکیت نیز در لغت به معنی صاحب چیزی بودن است.[۳] هر دوی این واژه­ها در علم حقوق، مفهوم اصطلاحی مشخصی دارند. تصرف در علم حقوق عبارت است از اینکه مالی[۴] در اختیار شخصی باشد و او بتواند در مورد آن مال هر تصمیمی که بخواهد، بگیرد.[۵] باید در نظر داشت که حقوقدانان به تصرف، ید[۶] نیز می­گویند.[۷] مالکیت نیز عبارت است از رابطه­ای میان شخص و مال که به شخص اجازه می­دهد از آن مال همه­گونه استفاده­ای بکند و در عین حال از تصرفات دیگران در آن مال، جلوگیری کند. در این رابطه به شخص، مالک می­گویند و به مال نیز، مملوک (یا مملوکه) گفته می­شود.[۸]


 
عنوان تصرف
تصرف هر مالی، عنوانی دارد. عنوان تصرف یک مال به رکن معنوی تصرف آن مال مربوط است؛ به همین خاطر باید ابتدا ارکان[۹] تصرف را مورد بررسی قرار داد.
 
الف) ارکان تصرف
ارکان تصرف،[۱۰] اموری هستند که تصرف یک مال در گرو موجود بودن آن­ها است. این ارکان عبارتند از: ۱- رکن مادی ۲- رکن معنوی[۱۱]

............


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

قانون زمین شهری

ماده ۱ - به منظور تنظیم و تنسیق امور مربوط به زمین و ازدیاد عرضه و تعدیل و تثبیت قیمت آن به عنوان یکی از عوامل عمده تولید و تامین رفاه عمومی و اجتماعی و ایجاد موجبات حفظ و بهره برداری هر چه صحیح تر و وسیع تر از اراضی و همچنین فراهم نمودن زمینه لازم جهت اجرای اصل ۳۱ و نیل به اهداف مندرج در اصول ۴۳ و ۴۵ و ۴۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران برای تامین مسکن و تاسیسات عمومی مواد این قانون به تصویب می رسد و از تاریخ تصویب در سراسر کشور لازم الاجرا است.
ماده ۲ - اراضی شهری زمینهایی است که در محدوده قانونی و حریم استحفاظی شهرها و شهرکها قرار گرفته است.
ماده ۳ - اراضی موات شهری زمینهایی است که سابقه عمران و احیا نداشته باشد.
زمینهای مواتی که علیرغم مقررات قانون لغو مالکیت اراضی موات شهری بدون مجوز قانونی از تاریخ ۵/۴/۱۳۵۸ به بعد احیا شده باشد همچنان در اختیار دولت می باشد.
ماده ۴ - اراضی بایر شهری زمینهایی است که سابقه عمران و احیا داشته و به تدریج به حالت موات برگشته اعم از آنکه صاحب مشخصی داشته و یا نداشته باشد.
ماده ۵ - اراضی دایر زمینهایی است که آن را احیا و آباد نموده اند و در حال حاضر دایر و مورد بهره برداری مالک است زمینهای دایر مشمول این قانون صرفا اراضی کشاورزی یا آیش اعم از محصور یا غیر محصور می باشد.
ماده ۶ - کلیه زمینهای موات شهری اعم از آنکه در اختیار اشخاص یا بنیادها و نهادهای انقلابی دولتی و یا غیر دولتی باشد در اختیار دولت
جمهوری اسلامی است و اسناد و مدارک مالکیت گذشته ارزش قانونی ندارد. ادارات ثبت اسناد و املاک مکلفند به درخواست وزارت مسکن و شهرسازی اسناد آنها را به نام دولت صادر نمایند مگر آنکه از تاریخ ۲۲/۱۱/۱۳۵۷ توسط دولت واگذار شده باشد.
تبصره - اسناد مالکیت زمینهای مواتی که در وثیقه می باشند و به موجب قانون لغو مالکیت اراضی موات شهری و قانون اراضی شهری مصوب ۱۳۶۰ و این قانون به اختیار دولت درآمده و یا در می آیند آزاد تلقی می شوند و غیر از مطالبات اشخاص ناشی از فروش آن گونه اراضی که منتفی می گردد مطالبات دیگر وسیله طلبکار از سایر اموال بدهکار وصول خواهد شد.
ماده ۷ - کسانی که طبق مدارک مالکیت، از زمینهای موات شهری در اختیار داشته اند مشروط بر آنکه از مزایای مواد ۶ یا ۸ قانون اراضی شهری مصوب ۱۳۶۰ استفاده نکرده و مسکن مناسبی نداشته باشند، طبق ضوابط مسکن و شهرسازی در سراسر کشور قطعه و یا قطعاتی جمعا معادل ۱۰۰۰ (هزار) متر مربع در اختیارشان گذاشته می شود تا در مهلت مناسبی که در آیین نامه تعیین خواهد شد عمران و احیا کنند در صورت عدم عمران و احیا بدون عذر موجه اجازه مذکور ساقط و زمین به دولت بازمی گردد.
تبصره - در مورد کسانی که به تاریخ قبل از قانون لغو مالکیت اراضی موات شهری مصوب ۵/۴/۱۳۵۸ با اسناد عادی دارای زمین بوده و در مهلت های تعیین شده قبلی از طرف مراجع مربوطه تشکیل پرونده داده اند و یا در شهرهایی که تاکنون مهلت های مذکور برای تشکیل پرونده اعلام نشده است در صورتی که تاریخ تنظیم سند عادی و صحت معامله از طرف مراجع قضایی ذیصلاح تایید گردد برابر ضوابطی که در آیین نامه اجرایی این قانون تعیین می شود اجازه عمران داده خواهد شد.
ماده ۸ - کلیه اراضی بایر شهری که صاحب مشخصی نداشته باشد در اختیار ولی فقیه می باشد.
ماده ۹ - وزارت مسکن و شهرسازی موظف است زمینهای مورد نیاز برای امر مسکن و خدمات عمومی را ضمن استفاده از کلیه اراضی موات و دولتی در شهرهایی که به پیوست این قانون به دلیل عدم تکاپوی اراضی مذکور در این شهرها ضرورت آن حتمی است به ترتیب از زمینهای بایر و دایر شهری تامین نماید.
مالکان اراضی بایر و دایر شهری اعم از اشخاص حقیقی یا حقوقی و بنیادها و نهادها و ارگانهای دولتی و غیر دولتی موظفند زمینهای مورد نیاز دولت یا شهرداریها را که موضوع این قانون است به منظورهای ذیل و با تقویم دولت به آنها (دولت و شهرداریها) بفروشند:

.............


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

-تعريف ضمانت :


 ضمانت، عقدي است كه شخصي پرداخت مالي را كه بر ذمه ديگري است به عهده بگيرد،كه در آن متعهد را ضامن ، طرف ديگررا مضمون له(ذينفع) وضمانت شده را مضمون عنه يا مديون اصلي گويند.


2-تعريف ضمانت نامه بانكي


تعريف1: ضمانت نامه سندي است كه به موجب آن بانك، بر اساس مقررات اين دستور العمل بنا به در خواست  اشخاص حقيقي يا  حقوقي ايفاء تعهدات آنان را به مبلغ ومدت مشخص در مقابل اشخاص ثالث (ذينفع ضمانت نامه ) تعهد مي نمايد


تعريف 2 : ضمانت نامه سندي است كه متضمن تعهدغيرقابل برگشت يک بانک (به عنوان ضامن)براي پرداخت مبلغي معين ،درصورت عدم انجام تعهدتوسط ضمانت شده(مضمون عنه) مي باشد.


3 – ضمانت شده يا مضمون عنه:


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

افرادی که از چک استفاده می کنند حتما این نکات را خوانده و در هنگام کار از آن استفاده کنند تا دچار مشکل نشوند:

1- هيچ گاه چک سفيد امضا صادر نکنيد.

2 - مراقب باشيد امضاي شما با نمونه امضاي بانکي يکي باشد. چون در غير اين صورت موجب مسئوليت و تعقيب کيفري خواهد بود.

3- هنگام امضا، نام و نام خانوادگي خود را نيز کنار آن، به عنوان بخشي از امضا بنويسيد؛ يعني اگر امضاي شما از يک عبارت (نام و نام خانوادگي) و يک شکل (شکل امضا) باشد، امکان جعل امضا، کاهش مي يابد و در صورت جعل، اثبات و شناسايي جاعل ساده تر خواهد بود.

4- روي چک دقيقا قيد کنيد، چک بابت چه معامله و يا تعهدي صادر شده است

5- از چک هايي که صادر مي کنيد، اسکن يا عکس تهيه و در بايگاني خود، نگه داري کنيد.

6- مبلغ و تاريخ صدور و گيرنده چک را روي قسمت جدانشدني دسته چک بنويسيد.

بانکی دات آی آر

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

شماره پرونده ۱۵۲۱ ـ ۵۱ ـ ۹۳

 

سؤال

 

۱ـ با توجه به اینکه جرایم قابل گذشت در ماده ۱۰۴ قانون مجازات اسلامی مصوّب ۱۳۹۲ احصاء گردیده، علت وضع ماده ۱۰۳ قانون مذکور چه بوده؟ آیا ایجاد مزاحمت تلفنی  مصداق ماده ۱۰۳ است؟

 

۲ـ فردی در شهر الف به شهر ب زنگ می‌‌ زند و به دروغ خود را کارمند دادگستری معرفی می‌‌کند. در صورت طرح شکایت علیه نامبرده آیا دادسرای شهر الف صالح به رسیدگی است یا ب؟

 

۳ـ در صورت ارسال پیامک حاوی توهین و افتراء از طریق تلفن همراه از شهر الف به شهر ب، آیا شهر مبداء صالح به رسیدگی است یا شهر مقصد؟ (رأی وحدت رویه صرفاً در خصوص مزاحمت تلفنی محل مقصد را صالح اعلام نموده است)

 

۴ـ چنانچه مادری قیم فرزند خردسال خود شود، آیا بعد از طرح شکایت می‌‌تواند اعلام رضایت کند یا حضور پدر و اعلام رضایت ولی ضروری است؟

 

نظریه شماره ۲۳۲۶/۹۳/۷ ـ    /۹/۱۳۹۳

 

نظریه مشورتی اداره کل حقوقی قوه قضائیه

 

۱ـ با توجّه به صدر مادّه ۱۰۳ قانون مجازات اسلامی مصوّب ۱۳۹۲، اصل بر غیرقابل گذشت بودن جرایم است و جرایم قابل گذشت در مادّه ۱۰۴ قانون فوق ­الذکر احصاء شده است و جرم موضوع مادّهّ ۶۴۱ قانون مجازات اسلامی مصوّب ۱۳۷۵ از جمله آنها نیست و در نتیجه قابـل گذشت نمی‌باشد، زیرا قانـونگذار که در مقام بیان جرایم قابل گذشت بوده، مع­ الوصف جرم مزاحمت تلفنی را قابل گذشت ندانسته است. بدیهی است قسمت اخیر ماده ۱۰۳ قانون مجازات اسلامی مصوّب ۱۳۹۲ ناظر بر جرایم منصوص در شرع نظیر قصاص و قذف می‌‌باشد.

 

۲و۳ـ شرط تحقق جرم مزاحمت تلفنی، استماع الفاظ یا رسیدن اعمال موضوع جرم به مخاطب است و این بخش از عنصر مادی جرم در محلّ اقامت بزه دیده محقق می‌‌شود لذا این محلّ ، محلّ وقوع جرم محسوب می‌‌شود.

 

۴ـ قیّم موّقت که در اجرای مادّه ۷۲ قانون آئین دادرسی کیفری منصوب می‌‌گردد، اختیارات عام و کلّی ولی را ندارد و لذا حق گذشت مجانی نسبت به حقوق صغیر را ندارد.

 

مواد قانونی مرتبط :

 

از قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲ :

.........,


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

آیا کسی می‌داند که اگر در هر یک از فرودگاههای کشور با تأخیر یا لغو پرواز مواجه شد چطور می‌تواند خسارت وارده را مطالبه نماید؟

در این نوشتار تشریح خواهد شد که نه تنها خسارات مادی مثل هزینه بلیط یا هزینه اقامت بلکه خسارات روحی و معنوی نیز قابل جبران خواهد بود.

یکی از معیارهای توجه به ارزش انسان و وقت او احترام به انسانیت در تمام اماکن عمومی و خصوصی است.

ضمانت اجرای این احترام و تکریم، پیش بینی اعاده حیثیت از دست رفته در قوانین و مقرارت هر کشور است.

این امر می‌تواند وجه تمایز کشورهای توسعه یافته ازتوسعه نیافته باشد. اعاده حیثیت نیز صرفاً به جبران خسارت محدود نمی‌شود.

گاهی اوقات عذرخواهی، بعضاً یک روز اقامت رایگان در مورد تأخیر پرواز، گاهی جبران خسارت مادی، زمانی استعفا یا برکناری مسئول مربوطه می‌تواند جبران یا تسلی خاطر زیان دیده را فراهم آورد.

ولی این امر در کشور ما حلقه‌ای مفقوده محسوب می‌شود. بارها شنیده‌اید هواپیمایی سقوط می‌کند و عده‌ای جان خود را از دست می‌دهند و عده زیادتری داغدار می‌شوند.

در برابر چنین حادثه دلخراشی معمولاً شناسایی مقصر و برکناری او حتی اگر وزیر مربوطه باشد امری ابتدایی در سایر کشورهاست ولی در کشور ما برعکس حتی ابزار تأسف از جانب وزیر مربوطه امری نادر است.

 

.............


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

بنا به ضرورت اجتماعی و برای تنظیم بهتر روابط زوجین در نهاد خانواده، شرایطی از سوی طرفین در ضمن عقد نکاح مقرر می‌شود که امروزه در اسناد نکاح به صورت چاپی برخی از رایج‌ترین شرایط آن بیان می‌شود.

 در زمره‌ شروط معمول ضمن عقد نکاح، شرط موصوف به «تنصیف دارایی» است. بر اساس این شرط، زوج با تحقق شرایطی، باید تا نصف دارایی خویش شامل دارایی‌های منقول یا غیرمنقول را که در زمان زوجیت به دست آورده است، زمان طلاق به همسرش بدهد. در گفت‌و‌‌گو با كارشناسان حقوقی به بررسی این شرایط می‌پردازیم...

ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]
یکى از موضوعهایى که براى طبیعى مسلکان صدر اسلام و طرفداران برابرى همه جانبه زنان با مردان در عصر کنونى، بهانه‏اى شده براى حمله به اسلام، موضوع ارث زنان است. اشکال به این صورت مطرح مى‏شود که اسلام در باب ارث با تصویب کمتر بودن نصیب زن از مرد، شخصیت و ارزش انسانى زن را نادیده گرفته است! طرفداران امروزین حقوق زن مى‏گویند: دیگر جهان آزاد و افکار زنده نمى‏تواند قبول کند که هرگاه مثلا شوهر بمیرد، زن از او یک چهارم (در صورت نداشتن فرزند) و یا یک هشتم (در صورت داشتن فرزند) ارث ببرد؛ ولى چنانچه زن بمیرد، شوهر یک دوم (در صورتى که زن فرزند نداشته باشد) و یا یک چهارم (در صورت داشتن فرزند) از اموال او را به عنوان میراث، مالک شود!چرا زن بیچاره که ناتوانتر است باید یک سهم و مرد که تواناتر است دو سهم ببرد؟ آیا این از انصاف و عدالت به دور نیست؟ نگارنده براى آن که اشتباه طرفداران تساوى حقوق زنان با مردان را روى دایره تحقیق ریخته و فلسفه این حکم اسلامى را در باب ارث، از روى منابع حقوق اسلامى توضیح دهد، بعد از بیان مفهوم ارث، در بخشهاى زیر به بحث و تحقیق مى‏پردازد: 1ـ تاریخچه ارث زن در میان اقوام و ملل مختلف؛ 2ـ ارث زن، در ادیان الهى غیر از اسلام؛ 3ـ فلسفه تفاوت ارث زن و مرد. مفهوم «ارث»، در لغت و اصطلاح در قاموس اللغة آمده است: ارث و میراث به معناى بقاء و باقیمانده چیزى است و وارث به معناى باقى، یکى از نامهاى خداوند است. ارث در لغت عرب از «ورث یرث، ورثا و ارثا...» به معناى‏انتقال مال یا دارایى متوفى به دیگرى (خویشاوندان نسبى یا سببى)، بدون عقد (قهرا) است.(2) همچنین در فرهنگ معین براى واژه ارث، چند معنا ذکر شده است، از جمله: «میراث بردن، مال و دارایى شخص متوفى را صاحب شدن، ترکه، باقى گذاشتن مالى پس از مرگ خود، خواه با وصیت نامه باشد یا بدون آن، حقوقى که شخص به سبب مرگ افراد، مستحق مى‏گردد.»(3) اغلب فقهاى اسلام «ارث» را تعریف نکرده‏اند؛ چنان که محقق حلى در شرایع الاسلام بحث ارث را با موجبات آن آغاز نمود. ولى شهید ثانى در شرح لمعه مى‏نویسد: میراث، صیغه مفعال، و اصل آن از موراث بوده و «یاى» آن منقلب از واو است. میراث یا از ارث گرفته شده یا از موروث. بنابر اول [معناى مصدرى]، یعنى: استحقاق انسان، نسبت به مال متوفى، اصالتا به دلیل خویشاوندى نسبى یا سببى و بنابر معناى دوم (مفعولى)، یعنى: آن چیزى که انسان در اثر فوت دیگرى، مستحق مى‏شود.(4) و نیز در مفتاح الکرامة آمده است: میراث عبارت است از آنچه که انسانى با مرگ دیگرى در اثر رابطه خویشاوندى نسبى و یا سببى اصالتا استحقاق پیدا مى‏کند.(5) در قانون مدنى ایران نیز مانند اغلب قوانین دنیا، ارث تعریف نشده؛ با این حال، در ماده 140 قانون یاد شده، ارث را از اسباب تملک شناخته شده است و در تعریف آن آمده است: «انتقال قهرى دارایى و ترکه متوفى به ورثه او. منظور از دارایى، حقوق مالى متوفى است که هنگام فوت، دارا بوده است.»(6) تاریخچه ارث زن در میان اقوام و ملل مختلف از زمانى که بشر، مفهوم مالکیت را درک کرد و زندگى جمعى پا گرفت، هرکس از جهان رخت برمى‏بست، اموال و دارایى‏اش به تصاحب دیگران درمى‏آمد. قبل از اسلام در میان اقوام و ملل متمدن و غیر متمدن جهان، این مصادره تابع زور مدارى بود؛ به گونه‏اى که هرکس نیرومندتر بود، اموال شخص متوفى را به تصاحب درمى‏آورد و افراد ضعیف و ناتوان و از جمله زنان و کودکان را محروم مى‏ساخت. در اینجا، براى فهم بهترمطلب، نگاهى اجمالى مى‏افکنیم به تاریخچه ارث زن در میان اقوام و ملل مختلف قبل از اسلام: 1ـ ارث زن در روم رومیان با وجود این که تمدن درخشانى داشته‏اند، زنان را همانند دیگر اموال، ملک مرد محسوب مى‏کردند و موجوداتى ناقص و ضعیف الارده مى‏انگاشتند.(7) آنان، براى خانواده و دودمان استقلال اجتماعى خاصى قائل بودند؛ استقلالى که آن را از نفوذ و تأثیر حکومت نسبت به حقوق افراد آن خانواده در برابر هم، مصون دارد. در حقیقت، هر خانواده‏اى در حوزه خانوادگى خود از لحاظ امر و نهى و قوانین جزائى و سیاسى، استقلال داشت. طبق همین اصل، سرپرست هر خانواده مورد اطاعت آن خانواده بود و نسبت به آنها سمت فرمانروایى و قیمومت کامل داشت و افراد خانواده از قبیل زن و فرزند و بردگان و خدمتگزاران، همگى در تحت سیطره و سرپرستى‏اش بودند و با وجود او، مالک چیزى نبودند. از این رو، هنگامى که یکى از دختران آن خانواده، مالى را که به عنوان مهریه به اذن سرپرست، مالک گردیده بود و یا یکى از پسران که به اذن او صاحب مالى شده بود، از دنیا مى‏رفت، سرپرست آن خانواده براساس سیطره و مالکیت مطلق خود، تمامى آن اموال را به ارث مى‏برد.بر طبق الواح دوازده‏گانه ژوستیى نیانوس، امپراطورى روم که از کهنترین اسناد تاریخى حقوق روم است، دختران و زنان به طور کلى از ارث محروم بودند و میراث فقط به فرزندان پسر تعلق داشت. هیچ کس حق نداشت که حتى، تنها فرزند دختر ازدواج نکرده خود را وارث خویش قرار دهد.(8) اگر پدرى تنها چند دختر داشت، مى‏بایست براى یکى از آنها شوهرانتخاب کند، تا بتواند شوهر دخترش را وارث خود قرار دهد.(9)در روم قدیم، نه تنها زن از ارث محروم بود، بلکه اساسا محجور به شمار مى‏رفت و مى‏بایست در تحت قیمومیت پدر، شوهر، برادر، پسر و یا یکى از اقوام ذکور منسوب به شوهر که در میان اقوام او بر دیگران مقدم بود، قرار مى‏گرفت.(10) از مطالب ذکر شده، درمى‏یابیم که در تمدن روم هرگز به زنان تحت عنوان دختر، همسر، مادر یا خواهر ارث نمى‏دادند؛ زیرا این موضوع موجب مى‏شد که مال و ثروت، از خانواده‏اى به خانواده دیگر منتقل شود و از آن‏جا که آنان براى بیت (دودمان و خانواده) اصالت و استقلال قائل بودند، (چنان که اشاره شد) هرگز به این موضوع که با استقلال و اصالت بیت منافات داشت، تن در نداده و آن را جایز نمى‏دانستند. 2ـ ارث زن، در تمدن یونان یونانیان، تمدن شکوفایى داشتند. افلاطون و ارسطو به عنوان مشاهیر آن تمدن کهن، معتقد بودند که زن، تنها براى خدمت به مرد و دوام نسل به وجود آمده است و شخصیتى بین انسان و حیوان دارد.(11) در تمدن یونان نیز، میراث خانوده به فرزندان پسر مى‏رسید و زنان و کودکان به طور کامل از ارث محروم بودند. البته بعد از مدّت زیادى، طریق مخصوصى براى ارث دادن به دختران و زنان، در بین آنها رایج شد؛ مثلاً براى این که دختر بتواند ارث ببرد، کسى را به پسرخواندگى قبول نموده و بعدا دختر خود را به ازدواج او در مى‏آوردند؛ در نتیجه چون پسرخوانده ارث مى‏برد، زن و شوهر عملاً در ثروت خانوادگى شریک مى‏شدند؛ بدین طریق، دختر مى‏توانست نصیبى از میراث خانواده داشته باشد و یا از طریق وصیت، اموالى به زن یا دختر مى‏دادند. در هر صورت، اصل‏کلى، محرومیت‏زن از ارث بوده است.(12) 3ـ ارث زن، در هند، مصر، چین و ژاپن در دنیاى قبل از اسلام، موضوع تبعیض در ارث و محروم کردن زنان، اختصاص به روم و یونان نداشت؛ بلکه در شرق دنیاى آن روز؛ یعنى هند و چین و ژاپن، همچنین مصر که ریشه در تمدن کهن داشت، این محرومیت حکمفرما بود؛ به‏گونه‏اى که در مصر قدیم، ترکه متوفى به پسر بزرگتر منتقل مى‏شد و برادران و خواهران دیگر، مى‏بایست زندگى مشترکى را به ریاست برادر ارشد داشته باشند. به هر حال، زنان از ارث بردن محروم بودند.(13) در تمدن هند، طبق مجموعه قوانین «مانو»، زن از ارث محروم بود و تحت قیمومت مرد قرار داشت. طبق این قانون، پس از مرگ پدر، اموال او به فرزندان پسرش منتقل مى‏شد. هرگاه متوفى جز دختر، فرزند دیگرى نداشته باشد، باید دخترش را مکلف به تولید پسرى کرد، تا آن پسر بتواند وارث قانونى جد مادرى خود گردد.(14) در برخى از قبایل هندى، زن پس از شوهرش به عنوان ترکه به ارث مى‏رسید و یا بر اساس رسم «ساتى» او را به همراه جسد شوهرش در آتش مى‏افکندند و یا او را خفه کرده و به همراه شوهرش در گور مى‏نهادند و این امر را نشانه اعلام وفادارى و عشق زن هندى(15) به شوهرش قلمداد مى‏کردند. در برخى از قبایل هندى، زن حکم دام را داشت و در بین ورثه تقسیم مى‏شد.(16)در چین و ژاپن، بویژه در عصر کنفوسیوس، پدر مالک زن و فرزندان به شمار مى‏رفت؛ حتى حق داشت، آنها را بکشد. گاهى زن وظیفه داشت، براى اثبات وفادارى به شوهر، خود را بکشد. مادران همواره آرزوى داشتن پسر مى‏کردند. دختران و زنان از ارث محروم بودند. اگر همه فرزندان پدر، دختر بودند، پدر پسرى را به فرزندى قبول کرده و او را وارث خود قرار مى‏داد.(17) 4ـ ارث زن، در اروپا در حقوق اروپایى بنا به اصل همخونى consanyvinite)) هر کس که از نظر خون به متوفى‏نزدیکتر باشد، به تنهایى ارث مى‏برد و دیگران را از ارث محروم مى‏سازد. این طرز تفکر، در پاره‏اى کشورها تا قرون اخیر ادامه داشت؛ به گونه‏اى که در قانون مدنى به اصطلاح مترقى کشور فرانسه، در مناطق ژرمنى براى زن مطلقا حقى قائل نبودند. قانون مدنى ناپلئون، زن را در شمار ورثه قرار داد؛ البته در موردى که هیچ یک از طبقات وراث نسبى تا دوازدهمین درجه وجود نداشته باشند. بنابراین، کمتر موردى اتفاق مى‏افتاد که زن از دارایى شوهر ارث ببرد. سرانجام آخرین مرحله ترقى زن در این قانون، در مارس 1891 میراث ثابتى براى زن پیش‏بینى شد که در هر صورت از میراث شوهر محروم نگردد.(18) در انگلستان نیز تا چندى قبل، تمامى ماترک پدر، تنها به پسر ارشد منتقل مى‏شد و اگر متوفى فرزند ارشد پسر نداشت، ارث منحصر به فرزندان ذکور بود.(19) 5ـ ارث زن، در جاهلیت وضعیت زن در میان اعراب جاهلیت از همه جا اسف‏انگیزتر بود. زن در میان آنان، مانند کالا خرید و فروش مى‏شد و از هرگونه حقوق اجتماعى و فردى، حتى ارث به طور کلى محروم بود. اموال متوفى را فقط رشیدترین پسران که قدرت سوار شدن بر مرکب جنگى و دفاع از دودمان و خانوده را داشت، به ارث مى‏برد و حتى پسران کوچک نیز از ارث محروم بودند.اعراب جاهلیت، نه تنها زن را از ارث محروم مى‏کردند، بلکه گاهى را جزء اموال و دارایى متوفى به حساب مى‏آوردند و به صورت سهم الارث تصاحب مى‏کردند. اگر متوفى، پسرى از زن دیگر داشت، وى جامه‏اش را بر سر زن پدر، یا روى خیمه‏اش افکنده و بدین وسیله او را تصاحب مى‏کرد و پس از آن، اگر لازم مى‏دانست، با همان مهریه اولیه با او ازدواج مى‏کرد یا او را به عقد ازدواج دیگرى درمى‏آورد و مهریه‏اش را تصاحب مى‏کرد یا آن که آن زن فدیه‏اى مى‏داد و خود را از قید و مالکیت پسر متوفى خارج مى‏ساخت و یا تا آخر عمر در خانه او مى‏ماند و پس از مرگ اموالش به عنوان میراث به پسر مى‏رسید.(20) در تأیید این سخن، علامه طباطبایى؛ در تفسیر گران‏سنگ المیزان مى‏فرماید: گفته‏اند در دوران جاهلیت، شخصى به نام ابوقیس اسلت ازدنیا رفت و پسرش، لباس خود را بر روى همسر پدرش کبشیه بنت معن افکند و او را به عقد ازدواج خویش درآورد و سپس وى را ترک کرد و از دادن نفقه‏اش خوددارى نمود. زن نزد رسول اکرم9 آمد و عرض کرد: یا رسول الله، نه از شوهر ارث بردم و نه آزادم گذارده‏اند شوهر دیگر برگزینم. قرآن کریم در سوره نساء،(21) ضمن اشاره به این رویه سخیف، آن را تحریم کرده است. در هرصورت، اعراب جاهلیت نه تنها زن را از ارث محروم مى‏کردند، بلکه او را جزء اموال متوفى به ارث مى‏بردند. شایان توجه است که محرومیت از ارث زنان در میان اعراب، علل مختلفى‏داشت؛ علت عمده آن، جلوگیرى از انتقال ثروت خانواده‏اى به خانواده دیگر بود؛ زیرا آنان سهم زن را در تولید مثل، کم و ضعیف مى‏دانستد. مؤید این سخن، مثلى است که در میان اعراب رواج داشت: «و انما اُمهات الناس اوعیه»(22) یعنى: مادران (زنان) فقط ظروفى هستند که در آن، نطفه مردان پرورش مى‏یابد و فرزند به وجود مى‏آید. بنابراین، اعراب جاهلیت براى مردان، نقش اصلى را در تولید مثل قائل بودند. به اعتقاد آنها فرزندزادگان پسرى یک مرد، فرزند او و جزء خانواده او شمرده مى‏شدند؛ اما، فرزندزادگان دخترى او، فرزندان او و جزء خانواده او به حساب نمى‏آمدند؛ بلکه جزء خانواده پدر شوهر محسوب مى‏شدند و این مطلب، در شعر معروف جاهلى منعکس است: بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد(23) یعنى: فرزندان پسران ما، فرزند هستند، اما فرزندان دختران ما، پسران مردان بیگانه‏اند. بر اساس همین تفکر، به دختر ارث نمى‏دادند، تا چه رسد به نوه دخترى. یکى دیگر ازعوامل محرومیت زنان از ارث در میان اعراب، ضعف قدرت رزمى آنها بود؛ زیرا شعار اعراب این بود: «لا یرثنا الا من یحمل السیف و یحمى البیضه» یعنى: آن کسى که نمى‏تواند شمشیر بکشد و از قبیله دفاع نماید، نباید از ارث بهره ببرد.(24) در تفسیر القرآن العزیز آمده است: در میان اعراب جاهلیت، زنان و کودکان به این دلیل که نه سوارى مى‏دانستند و نه قدرت حمل سلاح و جنگ با دشمن، از ارث محروم بودند.(25) 6ـ ارث زن در ایران در تمدن ایران باستان اساسا زن جزئى از اموال و دارایى متوفى به شمار مى‏آمد. میان آریایى‏ها محرومیت دختر از ارث، یک قاعده بود؛ ولى هرگاه پدر مى‏مرد و دختر ازدواج نکرده بود، مى‏توانست به اندازه نصف سهم پسر از ترکه پدرش برخوردار گردد. در این نظام (با توجه به این که نکاح با محارم و تعدد زوجات رایج بود.)، بسیار اتفاق مى‏افتاد که از میان زنان، زنى که بیشتر از دیگران محبوب شوهر بود، به عنوان یکى از پسران وى پذیرفته شده و تمامى ترکه شوهر به او تعلق مى‏گرفت و بقیه زنان، از ارث محروم بودند.(26) همچنین در تمدن ایران باستان به دخترانى که شوهر کرده بودند نیز به جهت این که مال پدر به خارج از خانواده منتقل نشود، ارث نمى‏دادند؛ ولى به دخترانى که هنوز ازدواج نکرده بودند، به اندازه نصف سهم پسر ارث مى‏دادند. بنابراین، اگر دخترى ازدواج مى‏کرد (مشروع یا نا مشروع)، از پدر یا کفیل خود ارث نمى‏برد.(27) ارث زن، در ادیان الهى (غیر از اسلام) یهودیت و مسیحیت و اسلام از ادیان مشهور الهى‏اند و از آنجایى که به اعتقاد شیعه، دین زرتشت نیز صاحب کتاب آسمانى بود، در نتیجه در زمره ادیان الهى قرار دارد.(28) در این قسمت از بحث، به دیدگاه‏هاى این سه دین؛ یعنى یهودیت، مسیحیت و زرتشت مى‏پردازیم: 1ـ ارث زن، در دین یهود در شریعت یهود، اصل کلى مبتنى بر محرومیت زنان از ارث بود. از تورات، چنین برداشت مى‏شود که تا وقتى فرزند پسر وجود داشته باشد، دختر ارث نمى‏برد و چنانچه براى متوفى پسرى‏نباشد، ارث او به دخترانش مى‏رسد. در آیه 8 از باب 27 سفر اعداد چنین آمده است: «و بنى اسرائیل را خطاب کرده، بگو: اگر کسى بمیرد و پسرى نداشته باشد، ملک او را به دخترش منتقل کنید.»(29) به طور کلى، محرومیتهاى زن از ارث در دین یهود عبارت است از: الف) هرگاه شخصى فوت کند و پدر و مادر او زنده باشند، پدر به تنهایى در طبقه دوم وراث قرار مى‏گیرد؛ ولى مادر با محرومیت کلى از ارثیه فرزندش مواجه مى‏شود و اگر وراث متوفى تنها پدر و مادر باشند نیز، تنها پدر از ترکه فرزندش ارث مى‏برد(30) و مادر به طور کلى در هیچ یک از طبقات ارث قرار نمى‏گیرد. ب) در صورتى که پدر (متوفى) داراى فرزند پسر و یا حتى نوادگان پسرى باشد، دختر بهره‏اى از ارثیه پدر نخواهد داشت؛(31) ولى دخترانى که در زمان حیات پدر به خانه شوهر نرفته‏اند، تا زمانى‏که شوهرى براى آنها پیدا نشده، برادران موظفند که تمام مخارج و لوازم تعلیم و تربیت آنها را به عهده بگیرند و هنگامى که مى‏خواهند به خانه شوهر بروند به آنان جهیزیه بدهند؛ به مقدارى که جهیزیه هریک از دختران، نباید کمتر از یک دهم سهم ارث پسران باشد و پدران مى‏توانند، بر حسب وصیت، سهم ارث دختران خود را نصف سهم پسران تعیین کنند. ج) اگر چه زن، درطبقه اول از وراث شوهر قرار دارد، ولى این امر در صورتى است که همسر، اولادى نداشته باشد؛ اما اگر داراى اولاد باشد، تنها حق دارد مهریه و جهیزیه خود را (که در واقع اموال خود اوست) مالک گردد و در صورتى که اولاد نداشته باشد، علاوه بر مهریه و جهیزیه، یک چهارم ترکه شوهر را به ارث مى‏برد.(32) البته ظاهر عبارت شرح تورات، محرومیت کلى زن از ارث شوهر است؛ آنجا که مى‏گوید: «این افراد از خویشاوندان خود ارث مى‏برند؛ ولى آن خویشاوند وارث آنان نمى‏شود: مرد نسبت به مادرش، شوهر نسبت به همسرش و فرزندان خواهر نسبت به دایى خود. این اشخاص، اموال خود را براى یک خویشاوند به ارث مى‏گذارند؛ ولى خود، وارث آن خویشاوند نمى‏شوند: زن نسبت به فرزندش، زن نسبت به شوهرش و...»(33) با مطالعه در دین یهود با فهرستى از محرومیتهاى زن در ارث روبه‏رو مى‏شویم که محور اصلى آنها عبارت است از: ملاک قرار دادن نسبت پدرى در بهره‏مندى از ارث و محروم کردن منسوبان مادرى، ترجیح مردان بر زنان در میان منسوبان مادرى و محرومیت کلى مادر و جزئى همسر از ارث. اگر چه در بعضى از مقررات متأخر یهودیان، برخى اصلاحات در این موارد صورت گرفت، ولى وضعیت کلى (محرومیت زنان از ارث) همچنان به قوّت خود باقى است. 2ـ ارث زن، در دین مسیحیت در آیین حضرت مسیح7 نیز قانون تورات معتبر است؛ زیرا طبق نقل أناجیل موجود، مسیح7 گفته است که من نیامده‏ام تا چیزى از احکام تورات را تغییر دهم. بنابراین، در کتب و رسائل مذهبى موجود آنها، بحثى درباره ارث نمى‏یابیم. تنها در چند مورد، از مشتقات کلمه ارث سخن گفته شده که همگى در باره ارث معنوى یا اخروى است.(34) 3ـ ارث زن، در آیین زرتشت عمده‏ترین محرومیتهاى موجود در ارث زن و امتیازات او در دین زرتشت، به این شرح است: الف) طبق مقررات رسمى احوال شخصیه زرتشتیان، وقتى زن و شوهر در یک حادثه‏اى با هم بمیرند و یا اگر تنها یکى از آنها فوت کند، تقسیم ارث بین اولاد آنها بر اساس جنسیت متفاوت خواهد بود؛ بدین ترتیب که نسبت بین ارثیه پدر، هر پسر دو برابر سهم یک دختر بهره‏مند خواهد شد و نسبت به ارثیه مادر، دختر و پسر به طور مساوى سهم خواهند برد.(35) در این حکم، از یک طرف، شاهد نوعى محرومیت جزئى زن از ارثیه پدرش هستیم و از سوى دیگر مشاهده مى‏کنیم که مرد (پسر) از امتیازى معادل زن (دختر) در بهره‏مندى از ارث مادر، برخوردار است. ب) در صورت انحصار وراث متوفّى در چند برادر و خواهر، اگر متوفى مرد باشد، سهم هر برادر دو برابر سهم هر خواهر خواهد بود؛ حال آن که اگر متوفى زن باشد، سهم هر برادر، با سهم هر خواهر مساوى است. ج) در صورت انحصار ورّاث متوفّى در عمو وعمه، اگر متوفى مرد باشد، سهم عمو دو برابر سهم عمه است؛ ولى اگر متوفى زن باشد، عمو و عمه با هم به طور مساوى ارث خواهند برد. د) اگر متوفى، مرد و ورثه او منحصر در خاله و دایى باشند، دایى دو برابر خاله ارث خواهد برد؛ ولى در همین صورت اگر متوفى زن باشد، سهم الارث دایى و خاله مساوى است. ه) در صورت انحصار ورّاث در عمو و دایى، خویشاوندان پدرى یعنى عموها ترجیح داده شده و همه ارثیه را مالک مى‏شوند. و) در فرض انحصار ورّاث در پدر بزرگ و مادر بزرگ، سهم پدر بزرگ از میراث متوفى مرد دو برابر سهم مادر بزرگ است؛ حال آن که سهم آن دو، از میراث متوفى زن به طور مساوى خواهد بود.(36) با دقت در این موارد، در مى‏یابیم که در آیین زرتشت، زن تحت عناوین متعدد در صورتى که متوفى مرد باشد، با محرومیت جزئى از ارث مواجه است و بهره‏اى معادل نصف مرد دارد. البته در این آیین، زن و مرد، تحت عنوان پدر و مادر از ارث مساوى برخوردارند. همچنین زن و شوهر در صورتى که تنها وارث باشند، به طور مساوى از ارث بهره‏مند مى‏گردند و هر دو، نصف دارایى را به ارث مى‏برند. اما درصورتى که متوفى شوهر باشد و از خود فرزند نیز داشته باشد، سهم الارث همسر او یک ششم و اگر متوفى زوجه باشد و فرزند هم داشته باشد، سهم شوهر او، برابر با سهم پسر و دختر متوفى خواهد بود.(37) در آیین زرتشت به موارد نادرى برمى‏خوریم که زن در بعضى موارد در بهره‏مندى از ارث داراى امتیازهایى است. به دو مورد اشاره مى‏کنیم: 1ـ در صورت منحصر بودن ورثه در دختر، پسر و همسر، هرگاه متوفى مرد باشد، یک ششم ترکه، سهم همسر و بقیه آن، به نسبت پسر دو برابر دختر، تقسیم مى‏گردد؛ اما اگرمتوفى زن باشد، یک هشتم ترکه، سهم شوهر و بقیه آن به طور مساوى بین پسر و دختر تقسیم مى‏شود.(38) در این مورد مشاهده مى‏شود که در شرایط برابر، به زن یک ششم و به مرد یک هشتم از ترکه اختصاص یافته است. 2ـ در بند دهم از فصل بیست و چهارم قانون مدنى زرتشتیان در زمان ساسانیان آمده است: «اگر دخترى بعد از فوت پدر به دنیا بیاید، خرج عروسى او از ماترک پدر پرداخت مى‏شود.»(39) بنایراین، در دین زرتشت محور تفاوت، مبتنى بر جنسیت است؛ به گونه‏اى که مرد در بهره‏مندى از ارثیه زن، از سهم برابر با زن برخوردار است؛ ولى زن در بهره‏مندى از ارثیه مرد، سهمى معادل نصف مرد دارد؛ یعنى با محرومیت جزئى روبه‏رو است، جز در دو موردى که از امتیاز برخوردار است.در این قسمت به مطالعه و تحقیق درباره تاریخچه ارث زن در دوران قبل از اسلام پایان مى‏دهیم. به نظر نگارنده، همین مختصر، گویاى همه ناگفته‏ها خواهد بود و وضع ارث زن را در این تمدنها و ادیان به روشنى نشان مى‏دهد. بنابراین، دنیاى قبل از اسلام، براى زن حقوق ارثى مستقل و مسلّمى قائل نبود، یا اصلا به او ارث نمى‏داد و یا اگر مى‏داد به صورت سهم قطعى و مفروض نبود؛ بلکه احتمال داشت که به عنوان وصیت، مالى را براى زن بگذارد و یا به عنوان پسر خوانده و در واقع به جاى پسر ارشد، او را وارث و اداره کننده اموال خود قرار دهد؛ چنان که «شاه زن» درایران از چنین وضعى برخوردار بود. به دیگر عبارت، محرومیت زن از ارث، سنت رایج و حاکم بر دنیاى قبل از اسلام بود؛ به گونه‏اى که زن تحت هیچ یک از عناوین: همسر، مادر، دختر و خواهر (که در شریعت اسلام تشریع شده) ارث نمى‏برد؛ مگر احیانا تحت عناوین دیگر، به او مالى داده مى‏شد که در آن صورت هم داراى استقلال کامل مالى و اختیارى در صرف اموالش نداشت. میراث زن، در شریعت اسلام با ظهور اسلام وتعلیمات ویژه آن، موقعیت زن وارد مرحله نوینى گردید. در این دوره بود که زن در سایه دستورات حیات‏بخش اسلام، از کلیه حقوق فردى و اجتماعى و انسانى‏برخوردار شد. اسلام درباره حقّ برخوردارى زن از ارث (حق فردى)، انقلاب عظیمى به وجود آورد و به زنان، حق ارث عطا کرد و تمام قوانین ظالمانه دوران جاهلیت را (که بر پایه اعتقادات و آداب و رسوم قبیلهاى بود) نسخ نمود. اسلام نه تنها حق ارث براى زنان تشریع نمود، بلکه به ارث برده شدن زنان را (که در آن عصر امرى رایج بود) نیز ممنوع کرد.(40) قرآن کریم در سوره نساء، با عادات و رسوم غلطى که زنان، کودکان و افراد تانوان را از ارث محروم مى‏ساخت، به مبارزه برخاست و بر روى تمام آن قوانین غلط، خط بطلان کشید: «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الأَْقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الأَْقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً»؛(41) یعنى: براى مردان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود به جا مى‏گذارند سهمى است. براى زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان به جا مى‏گذارند سهمى است؛ خواه آن مال کم باشد یا زیاد. بنابراین، هیچ کس حق ندارد که سهم دیگرى را غصب کند. سپس در پایان آیه شریفه براى تأکید مطلب مى‏فرماید: «این سهمى است تعیین شده و لازم الأداء.» تا هیچ‏گونه تردید در این بحث باقى نماند.در این آیه شریفه، کلمه نساء، عطف به رجال نشده است، یعنى گفته نشد «للرِّجال و النِّساء نصیبٌ مِمّا ترک...»؛ در حالى که به حسب قاعده مى‏بایست این‏گونه بیان مى‏شد؛ ذکر حکم میراث زن در جمله جداگانه، بدان جهت است که استقلال زنان را در ارث همانند مردان بیان کند.(42) تحول بخشیدن قرآن کریم به ارث بردن زن، مورد پذیرش دنیاى آن روز نبود و براى ملل و اقوام آن عصر، تازگى داشت. اتفاقا در آن هنگام یکى از انصار به نام اوس بن ثابت، از دنیا رفت و از او زنى با چند دختر و پسر خردسال باقى ماند. بعد از فوت او پسرعموهایش، تمام اموال و دارایى‏اش را تصرف کردند و چیزى به زن و فرزندان او ندادند. آنها به نزد پیامبر اکرم9 شکایت بردند. رسول خدا9 پسر عموهاى متوفى را احضار کرد. آنها استدلال کردند: چون دختران و پسران خرد سال و همسر متوفى، قادر به سوارکارى و جنگ با دشمن نیستند، بلکه ما باید شمشیر دست بگیریم و از خود و آنها دفاع کنیم، ازاین رو، آنها بهره‏اى از ارث ندارند. در این هنگام، آیه یاد شده نازل شد و پیامبر9 به آنها دستور داد که اموال متوفى را به فرزندان و همسرش، بازگردانند تا چگونگى تقسیم آن در میان آنها در پرتو آیات شریفه بعد روشن گردد.(43) این آیه شریفه، علاوه برنسخ قوانین جاهلیت، حکم کلى و قاعده و سنّتى جدید را تشریع فرمود که تا آن زمان در ذهن مسلمانان، نامأنوس بوده است. در این آیه شریفه، تأسیس یک قانون و قاعده کلى است که هیچ تخصیص و تقییدى برنمى‏دارد و شامل همه وارثان، اعم از زن و مرد، کوچک و بزرگ، قوى وضعیف، حتى نوزاد و جنین در رحم مادر مى‏شود. علاوه بر آن که به نظر شیعه، نظر به عمومیت آیه شریفه، «تعصیب» که سبب برترى مردان طبقه بعدى بر زنان آن طبقه مى‏شود، باطل است. توضیح این که گاهى مجموع سهام، از مجموع مال، کمتر است و چیزى اضافه باقى مى‏ماند؛ مثلاً: اگر مردى از دنیا برود و تنها یک دختر و مادر از او باقى بماند، در این صورت سهم مادر یک ششم و دختر سه ششم مى‏باشد که مجموع آنها (سهام) چهار ششم مى‏شود؛ در نتیجه دو ششم باقى مى‏ماند؛ در اینجا، دانشمندان و فقهاى اهل سنت معتقدند که این اضافى را باید به عَصَبه؛ یعنى مردان طبقه بعد (که بلا واسطه یا به واسطه مردى به متوفى مربوط مى‏شوند، مثل برادرهاى متوفى در این مثال) داد و این را اصطلاحا تعصیب مى‏نامند؛ اما فقهاى شیعه قائلند که آن اضافى را باید در میان آن دو (مادر و دختر متوفى) به نسبت 1و3 تقسیم کرد؛ زیرا با وجود طبقه قبل (مادر و دختر)، نوبت به طبقه بعد (مانند برادرهاى متوفى) نمى‏رسد. به علاوه، دادن مقدار اضافى به مردان طبقه بعد، شبیه قوانین دوران جاهلیت است که زنان را بدون دلیل، از ارث محروم مى‏ساختند؛ پس مطابق این آیه شریفه، زنان نیز باید از سهم الارث خویش بهره برند و اگر فرزند پسر، مانع طبقه بعدى است، فرزند دختر نیز چنین است و از این جهت، تفاوتى بین زن و مرد نیست.(44)به حکم قرآن کریم، به زن که تا آن زمان نه تنها حق ارث نداشت (بلکه خود جزء اموال و میراث متوفى به حساب مى‏آمد.) حق ارث داده شد و به دنبال آن به او، حق تصرف در اموال (همانند مردان) عطا شد؛ چه زن، شوهر داشته باشد و چه نداشته باشد. در هرحال، از نظر اسلام، زن حق تصرف استقلالى در اموالش دارد و هیچ ولایتى براى شوهر بر اموال وى نیست. در نظام حقوقى اسلام، زن برحسب عناوین همسر، فرزند (دختر)، مادر و خواهر، از ارث بهره‏مند مى‏شود که به طور تفصیل به هر مورد مى‏پردازیم: 1ـ ارث زن، به عنوان همسر همسر در تمام طبقات با همه ورثه شریک مى‏شود؛ اگر متوفى (شوهر) فرزند نداشته باشد، همسرش یک چهارم و اگر فرزند داشته باشد، یک هشتم ارث مى‏برد. قرآن کریم در این باره مى‏فرماید: «وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ»(45) یعنى: و اگر فرزندى نداشته باشید، پس از انجام وصیت و پرداخت دیون (بدهکاریها)، یک چهارم میراثتان از آنِ زنانتان است واگر داراى فرزند بودید (اگر چه این فرزند از همسر دیگر باشد)، یک هشتم ترکه متعلق به آنهاست. شایان توجه است که اگر متوفى (شوهر) چند همسر داشته باشد، یک چهارم یا یک هشتم ترکه که به همسران مى‏رسد، به طور مساوى بین آنها تقسیم مى‏شود. مستند این حکم، روایت است: «ولاتزاد المرأه على الربع و لا تنقص من الثمن و ان کنَّ اربع او دون ذلک فهُنَّ فیه سواء.»(46) یعنى: همسر هیچ‏گاه سهمش بیش از ربع (یک چهارم) و کمتر از ثمن (یک هشتم) نمى‏شود؛ چهار نفر باشند یا کمتر، همه آنها در همان یک چهارم یا یک هشتم، به طور مساوى شریکند. در قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران که بر احکام اسلام و فقه پویاى امامیه مبتنى است، زن همپاى مرد، هم ازحیث «نسب» و هم از جهت «سبب» ارث مى‏برد. در ماده 891 این قانون آمده است: «زن به عنوان همسر، به سبب، ارث مى‏برد؛ نه حاجب وارثان نسبى میشود و نه هیچ وارثى مى‏تواند مانع از ارث بردن او گردد.» همچنین در مبحث میراث زوج و زوجه بیان مى‏دارد که به مجرد انعقاد پیمان زناشویى، زن داراى حق ارث در اموال شوهر، به میزان معین، مى‏شود و هرگاه این پیمان گسسته شود، درطلاق رجعى تا پایان زمان عِدّه حق ارث ثابت است و اگر طلاق، در زمان بیمارى‏اى که به مرگ انجامید واقع شود، تا یک سال از تاریخ آن، زن حق ارث دارد؛ اگر چه طلاق بائن باشد. مشروط بر این که زن شوهر نکرده باشد.(47) قانون مزبور، درباره نصیب همسر از ارث، مقرر مى‏دارد که همسر یا همسران در صورت فوت شوهر و بدون اولاد، ارث آنها یک چهارم و با وجود اولاد یک هشتم ترکه است. اگر متوفى (شوهر) چند همسر داشته باشد، سهم الارث آنها (که با نبود فرزند یک چهارم و با وجود فرزند یک هشتم است)، به طور مساوى بینشان تقسیم مى‏شود.(48) 2ـ ارث زن، به عنوان فرزند اگر دختر، تنها فرزند خانواده باشد، تمامى ترکه به او مى‏رسد و اگر همه فرزندان متوفى دختر باشند، اموال به صورت مساوى بینشان تقسیم مى‏گردد؛ ولى اگر متفاوت باشند (بعضى پسر و بعضى‏دختر)، پسر دو برابر دختر، ارث مى‏برد؛ قرآن کریم در این باره مى‏فرماید: «یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُْنْثَیَیْنِ»(49) یعنى: خداوند به شما درباره فرزندانتان سفارش مى‏کند که (از میراث) براى پسران، دو برابر سهم دختران قائل شوید. در این آیه شریفه، حکم ارث طبقه اوّل وارثان (فرزندان و پدر و مادر) بیان شده است. ناگفته پیداست که هیچ رابطه خویشاوندى نزدیکتر از رابطه فرزند و پدر و مادر نیست. از این رو، قرآن کریم آنها را بر طبقات دیگر وراث، مقدّم داشته است. نکته در خور توجّه این است که قرآن کریم براى اهتمام به حق زن، هنگام تعیین سهام ارث، ارث زن را اصل و مبنا قرار داده وآن را معیار ارث معرفى مى‏نماید. آنگاه مى‏فرماید: «للذَّکر مثلُ حظِّ الانثیین» به بیان روشن‏تر، هنگام بیان سهم برادر، چنین نمى‏فرماید که خواهر نصف سهم برادر مى‏برد که معیار اصلى، سهم برادر باشد؛ بلکه معیار و اصلِ مفروض و مسلم را ارث خواهر (که دختر متوفى است) قرار مى‏دهد و سهم برادر (که پسر متوفى مى‏باشد) را دو برابر سهم خواهر مى‏داند تا اصل ارث زن، قطعى باشد. این طرز بیان، یک نوع تأکید بر ارث بردن دختران و مبارزه با سنتهاى جاهلى آن عصر است که زنان را به طور کلى از ارث محروم مى‏کردند. در ماده 907 قانون مدنى ایران نیز در این باره (ارث فرزند) آمده است: «اگر متوفى، پدر و مادر نداشته و یک یا چند اولاد داشته باشد، ترکه‏اش به طریق ذیل تقسیم مى‏شود: اگر براى متوفى تنها یک فرزند باشد، خواه پسر، خواه دختر، تمام ترکه به او مى‏رسد. اگر اولاد متعدد باشد، ولى همه آنها پسر یا دختر، ترکه بین آنان به طور مساوى تقسیم مى‏شود. اگر اولاد متعدد باشند و بعضى از آنها پسر و بعضى دختر، پسر دو برابر دختر ارث مى‏برد.» 3ـ ارث زن، به عنوان مادر موارد ارث مادر بدین قرار است: 1ـ هرگاه متوفى، غیر از مادر، وارثى نداشته باشد، در این صورت تنها وارثش همین مادر خواهد بود؛ یک سوم مال را «بالفرض» و بقیه را «بالرّد» مى‏برد. 2ـ هرگاه متوفى، فقط مادر و همسرى داشته باشد، مادر سه چهارم ترکه را مى‏برد؛ یک سوم را بالفرض و باقى را بالرّد. 3ـ هرگاه متوفى، فقط مادر و شوهرى داشته باشد، مادر نصف ترکه را مى‏برد؛ یک سوم را بالفرض و باقى را بالرّد. 4ـ هرگاه متوفى، وارثى غیر از مادر و پدر نداشته باشد، مادر یک سوم ترکه را مى‏برد. در صورتى که متوفى ، حاجبى مانند: دو برادر یا چهار خواهر، یا یک برادر و دو خواهر ابوینى، یا ابى نداشته باشد، گر چه این افراد، خودشان نه با پدر ارث مى‏برند و نه با مادر؛ ولى حاجب مى‏شوند و نمى‏گذارند مادر بیش از یک ششم ارث ببرد. 5ـ هرگاه متوفى، مادر و یک دختر داشته باشد، مادر یک چهارم ترکه را به طور کامل مى‏برد. 6ـ اگر متوفى، مادر و پدر و برادرانى داشته باشد که حاجب بیش از یک ششم شوند، در این صورت مادر یک ششم ترکه را مى‏برد و همچنین اگر پسر یا پسرانى با مادر باشند، مادر یک ششم مى‏برد. 7ـ اگر متوفى، مادر و دو دختر داشته باشد، مادر یک پنجم ترکه را مى‏برد. 8ـ هرگاه متوفى، مادر و دختر داشته باشد، مادر کمتر از یک پنجم و بیشتر از یک ششم مى‏برد. قرآن کریم در باره ارث مادر مى‏فرماید: «وَ لأَِبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلأُِمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُِمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ»(50) یعنى: و اگر متوفى فرزندى داشته باشد، هر یک از پدر و مادر، یک ششم میراث مى‏برند و اگر فرزندى نداشته باشد و میراث‏بران، تنها پدر و مادر، باشند، مادر یک سوم دارایى را مى‏برد. امّا اگر برادرانى داشته باشد، سهم مادر پس از انجام وصیت متوفى و پرداخت دیونش، یک ششم است. قانون مدنى ایران در ماده 906 و 908، درباره ارث زن، به عنوان مادر مقرر مى‏دارد: «هر گاه براى متوفى، وارث دیگرى جز پدر یا مادر نباشد، تمام ارث از آنِ اوست و اگر متوفى فرزند داشته باشد، پدر و مادر یک ششم ترکه را به ارث مى‏برند و اگر براى مادر حاجبى نباشد و پدر و مادر با هم باشند، یک سوم اموال را مادر به ارث مى‏برد.» بنابراین، سهم الارث مادر، نه تنها کمتر از پدر نیست؛ بلکه گاهى، از سهم پدر هم بیشتر است؛(51) چنان که صاحب تفسیر گران‏سنگ المیزان در این باره (زیادتى ارث مادر) مى‏فرماید: از آن جهت که مادر از جهت خویشاوندى به فرزند نزدیکتر است و تماس و برخوردش با فرزند، بیشتر از تماس و برخورد پدر است، اضافه بر آن که مادر در وضع حمل و حضانت و پرورش فرزند، رنج بیشترى‏تحمل مى کند، شارع مقدس خواسته است جانب مادر را غلبه دهد و او را شایسته احترام بیشترى نسبت به پدر معرفى کند.(52) 4ـ ارث زن، به عنوان خواهر درباره ارث خواهر، در قرآن کریم دو آیه نازل شده است: در آیه دوازدهم سوره نساء مى‏خوانیم: «وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ» یعنى: اگر مردى از دنیا برود، کلاله(53) (خواهر یا برادر) از او ارث مى‏برند. یا زنى از دنیا برود و برادر و خواهرى داشته باشد، هریک از آنها یک ششم ترکه را به ارث مى‏برند. این حکم در صورتى است که از متوفى یک برادر یا یک خواهر باقى بماند؛ اما اگر بیش از یکى باشند، مجموعا یک سوم مال را به ارث مى‏برند (یک سوم مال را در میان خود تقسیم مى‏کنند.) سپس، اضافه مى‏کند: این در صورتى است که وصیت متوفى قبلاً انجام گیرد و دیون (بدهکارى) او از آن (ترکه) خارج شود. البته وصیت در صورتى نافذ است جنبه زیان رسانیدن به ورثه نداشته باشد؛ بدین معنا که بیش از ثلث، نباشد؛ زیرا طبق روایاتى که از پیامبر اکرم9 و ائمه اطهار: وارد شده است، وصیت بیش از ثلث ترکه، «اضرار» به ورثه‏بوده و بدون رضایت‏آنها نافذ نیست؛ در روایات، تعبیرات شدیدى در این باره وارد شده است. از جمله در حدیثى مى‏خوانیم: «ان الضرار فى الوصیه من الکبائر.»(54) یعنى: زیان‏رسانیدن به ورثه و محروم ساختن آنها از حق مشروعشان، به وسیله وصیتهاى نابجا، از گناهان کبیره است. از تعبیر «هم شرکاء فى الثلث» (برادران و خواهران مادرى اگر بیش از یک نفر باشند، در ثلث مال شریکند.) استفاده مى‏شود که آنها یک ثلث را در میان خود به طور مساوى تقسیم مى‏کنند و زن و مرد در اینجا تفاوتى ندارند؛ زیرا مفهوم «شرکت» بیانگر مساوى بودن سهام است. در آیه 176 همان سوره آمده است: «از تو (درباره خواهران و برادران) سؤال مى‏کنند. بگو: خداوند، حکم کلاله (خواهران و برادران) را براى شما بیان مى‏کند.» سپس به چند حکم اشاره شده است: الف) هرگاه مردى از دنیا برود و فرزندى نداشته باشد و یک خواهر داشته باشد، نصف میراث او به آن خواهر مى‏رسد. ب) اگر زنى از دنیا برود و فرزندى نداشته باشد و یک برادر (پدر و مادرى یا پدرى تنها) از خود به یادگار بگذارد، تمام ارث او به آن برادر مى‏رسد. ج) اگر کسى از دنیا برود و دو خواهر از او به یادگار بمانند، دو ثلث از میراث او را مى‏برند. د) اگر ورثه متوفى چند خواهر و برادر باشند (از دو نفر بیشتر)، تمام میراث او را بین خود به طور مساوى تقسیم مى‏کنند؛ به طورى که سهم هر برادر دو برابر سهم یک خواهر شود. در پایان این آیه شریفه آمده است: خداوند این حقایق را براى شما بیان مى‏کند تا گمراه نشوید و راه سعادت را بیابید (و حتما راهى را که خدا نشان مى‏دهد، راه صحیح و واقعى است)؛ خداوند به هر چیز داناست. نکته شایان توجه در دو آیه این است که بحث هر دو آیه، درباره ارث کلاله (خواهران و برادران) است. آنچه در بدو امر به ذهن مى‏رسد، این است که ظاهرا مفاد دو آیه با هم منافات دارد؛ اما با کمى دقت وتأمّل در مضمون آن دو درمى‏یابیم که هر کدام، از ارث یک دسته خاص از خوهران و برادران سخن مى‏گوید و هیچ‏گونه تنافى و تضادى بین دو آیه نیست. در هر دو آیه، از ارث کلاله (خواهران و برادران) بحث شده است. با این تفاوت که مراد از کلاله در آیه دوازدهم، خواهران و برادران مادرى (امّى) است و آیه 176، از خواهران و برادران پدر و مادرى(ابوینى) یا تنها پدرى (ابى)، سخن مى‏گوید و هیچ تضادى میان این دو آیه وجود ندارد. مؤیّد این نکته، آن است که غالبا کسانى که با واسطه با متوفى ارتباط دارند، مقدار ارثشان به اندازه همان واسطه است؛ یعنى برادر و خواهران مادرى به اندازه سهم مادر مى‏برند که یک سوم است و برادران و خواهران پدرى، یا پدر و مادرى، سهم پدر را مى‏برند که دو سوم است و از آنجا که آیه دوازدهم سوره نساء در ارث برادران و خواهران، بر محور یک سوم است و آیه 176 سوره نساء بر محور دو سوم، روشن مى‏شود که آیه اوّل درباره آن دسته از برادران وخواهرانى است که تنها از طریق مادر با متوفى خویشاوندند؛ ولى آیه دوم درباره خواهران و برادرانى است که از طریق پدر، یا پدر و مادر با متوفى نسبت دارند. افزون براین، روایات وارده از حضرات معصومین: نیز این حقیقت را اثبات مى‏کند؛ در هر حال، چنانچه یک ثلث یا دو ثلث ارث به برادر یا خواهر تعلق گرفت، باقى‏مانده طبق قانون اسلام میان سایر وراث تقسیم مى‏شود. در قانون مدنى، درباره ارث خواهر چنین آمده است: «اگر وارث متوفى، تنها یک خواهر باشد، همه اموال از آنِ اوست و اگر متوفى، تنها منسوبین از طریق مادر دارد، میراث او بین آنها به طور برابر، تقسیم مى‏گردد. اگر متوفى، منسوبین پدر و مادرى (ابوینى) یا پدرى (ابى) داشته باشد، ارث مرد دو برابر زن است و اگر وارث متوفى، تنها برادرزادگان و خواهرزادگان باشند، براى آنان سهم کسى است که به واسطه او ارث مى‏برند؛ هر چند خواهرزادگان، پسر و برادرزادگان دختر باشند، دختران بیش از پسران ارث مى‏برند.»(55) فلسفه تفاوت ارث زن و مرد اسلام احکام ارث را بر اساس مرد یا زن بودن (عامل جنسیت، که در اقوام ملل غیر اسلام که ذکر شد، مورد توجه بوده است.) وضع نکرده است؛ بلکه بر اساس مسؤولیت مالى و موقعیتى که آن دو در خانواده دارند و به ملاحظه مسؤولیتها و تکالیفى که بر عهده آنها نهاده شده است، قرار داده است. بنابراین، سهم الارث متفاوت، با دیدگاه کلى اسلام نسبت به خانواده و تقسیم وظائف و مسؤولیتها، سازگار و عادلانه است. در این بخش از بحث، به مهمترین اشکالهایى که درخصوص تفاوت ارث زن و مرد به فقه پویاى اسلام شده است، اشاره مى‏کنیم: اشکال اول: آیه شریفه «للذکر مثل حظ الانثیین» کاشف از نگاه مردانه شریعت اسلام، به نظام ارث است و حکایت ازآن دارد که در اسلام، شخصیت زن، نصف شخصیت مرد به حساب مى‏آید.(56) این اشکال اختصاصى به دگراندیشان کنونى ندارد بلکه از جانب بعضى از طبیعى مسلکان(57) صدر اسلام نیز مطرح شده است. در جواب مى‏گوییم: آنچه از روح اسلام و مطالعه در ابواب مختلف آن به دست مى‏آید این است که هرگونه تبعیض و امتیازات نابجا از نظر اسلام، محکوم است و شریعت اسلام شدیدا با آن مخالف است و هرگاه در بعضى از موارد، نشانه‏هایى از برترى بعضى افراد، بر بعضى دیگر، مشاهده گردید، نشانه ترجیح داشتن در انسانیت و حقوق انسانى نیست؛ بلکه باید دید که کدام یک از عوامل اقتصادى، اجتماعى، اخلاقى، روحى و... در آن موارد وجود داشته که باعث آن نوع اختلافها و امتیازها شده است. به عبارت دیگر، در پاره‏اى موارد که بظاهر آثار اختلاف و تبعیض میان افراد به چشم مى‏خورد، هرگاه به طور دقیق و همه جانبه در اطراف آن بررسى کنیم، روشن خواهد شد که نه تنها آن امتیازها عمیق و ریشه‏دار نیست، بلکه به یک معنا نمى‏توان آن را اختلاف و تفاوت دانست. کمتر بودن سهم الارث زن در برخى موارد، دلیل بر این نیست که اسلام، ارزش و شخصیت زن را نادیده گرفته است؛ بلکه صرفا به سبب عوامل اقتصادى و اجتماعى است. با توجه به نکات زیر که زیربناى فلسفه تفاوت میراث زن و مرد است، حقیقت این امر روشن خواهد شد: 1ـ اندیشمندان علم اقتصاد معتقدند که براى به وجود آوردن یک اجتماع به تمام معنا سالم و شایسته که از هرگونه افراط و تفریط و سرکشى و طغیان به دور باشد، رعایت مسائلى لازم است که اجراى‏اصل «هر کس به مقدار نیازمندى و حاجتش» در مرحله نخستین آنهاست. 2ـ حکمت تفاوت میراث زن و مرد به وسیله حضرات معصومین: بیان شده است(58) و این انتقاد سابقه دیرینه دارد و دانشمندان مسلمان بارها به آن اشاره کرده‏اند. در نظام حقوقى اسلام به دلیل مسؤولیتهاى اقتصادى و اجتماعى که بر عهده مرد نهاده شده است، از قبیل نفقه زن و فرزند، بذل مهر و صداق، هزینه زندگى زن هنگامى که در عده به سر مى‏برد، شرکت در جهاد و هزینه سفر و سپردن نفقه خانواده در آن ایام به زن و فرزند، پرداخت دیه در بعضى از جنایات اشتباهى خویشاوندان (به عنوان عاقله)، پرداخت مخارج سایر نزدیکان تهیدست (مانند پدر و مادر و خواهر و...)، در پاره‏اى موارد براى مرد، سهم دو برابر در نظر گرفته شده است؛ حتى اگر این سهم با مسؤولیتها سنجیده شود، این مرد است که سهم الارثش به نصف نصیب زن مى‏رسد و این مرد است که فریادش باید بلند شود.(59) 3ـ قوانین ارث در نظام حقوقى اسلام، بر اساس موقعیت اجتماعى و به حکم وضع طبیعى‏اى که هر کدام از زن و مرد دارند، تنظیم شده است
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]
فصل اول - درموجبات ارث و طبقات مختلفه وراث ماده ۸۶۱ - موجب ارث دو امر است : نسب و سبب . ماده ۸۶۲ - اشخاصي كه به موجب نسب ارث مي برند سه طبقه اند : ۱ - پدر ومادر و اولاد و اولاد اولاد . ۲ - اجداد و برادر و خواهر و اولاد آنها . ۳ - اعمام و عمات واخوال و خالات و اولاد آنها . ماده ۸۶۳ - وارثين طبقه بعد وقتي ارث مي برند كه از وارثين طبقه قبل كسي نباشد . ماده ۸۶۴ - از جمله اشخاصي كه به موجب سبب ارث مي برند هر يك از زوجين است كه درحين فوت ديگري زنده باشد . ماده ۸۶۵ - اگر در شخص واحد موجبات متعدده ارث جمع شود به جهت تمام آن موجبات ارث مي برد مگر اينكه بعضي از آنها مانع ديگري باشد كه در اين صورت فقط از جهت عنوان مانع مي برد . ماده ۸۶۶ - در صورت نبودن وارث امر تركه متوفي راجع به حاكم است . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - به مواد ( ۳۲۸ ) الي ( ۳۳۶ ) قانون امور حسبي مصوب ۲/۴/۱۳۱۹ و نظامنامه اجراي مواد ۲۸ و ۸۶۶ قانون مدني مصوب ۱۲/۴/۱۳۱۲ و قانون راجع به اموال بلاصاحب مصوب ۱۶/۲/۱۳۱۳ و ماده ۳۲۷ قانون امور حسبي مصوب ۱۳۱۹ و ماده ۳۰ قانون تاسيس سازمان جمع آوري و فروش اموال تمليكي مصوب ۲۴/۱۰/۱۳۷۰ مراجعه شود نظريه ۷/۲۹۹۹ - ۱۳۷۴/۶/۲ ا . ح . ق : ( ( ماده ( ۸۶۶ ) قانون مدني مربوط به تركه متوفاي بلاوارث است نه متوفايي كه وارث دارد ) ) . فصل دوم - در تحقق ارث ماده ۸۶۷ - ارث به موت حقيقي يا به موت فرضي ( ۱ ) مورث تحقق پيدا مي كند . ( ۲ ) زيرنويس : ۱ - به مواد ( ۱۰۱۱ ) الي ( ۱۰۳۰ ) ق . م . مراجعه شود . ۲ - نظريه ۱۰۶۱/۷ - ۲۷/۲/۱۳۷۰ ا . ح . ق : طبق مادتين ۸۶۷ و ۸۶۸ ق . م . مالكيت ورثه نسبت به ماترك به محض وقوع فوت به طور قهري حاصل مي شود و استقرار آن منوط به اداي حقوق و ديوني است كه بر تركه تعلق مي گيرد تعهدهريك از وراث به محروميت از ارث و عدم استفاده از آن قبل از فوت مورث فاقد ارزش و اعتبار است زيرا هنوز حقي به وجود نيامده كه بتوان آن را ساقط كرد ، اسقاط مالم يجب فاقد ارزش و اعتبار است . ماده ۸۶۸ - مالكيت ورثه نسبت به تركه متوفي ( ۱ ) مستقر نمي شود مگر پس از اداي حقوق وديوني كه به تركه ميت تعلق گرفته . ( ۲ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۴۸۴۴/۷ - ۶/۵/۱۳۶۵ ا . ح . ق : ديه در حكم ماترك متوفي است و بستانكاران مي توانند از آن استيفاي طلب نمايند . نظريه ۳۹۵۴/۷ - ۲۹/۶/۱۳۶۵ ا . ح . ق : در امر وراثت هريك از وراث نسبت به سهم الارث خود قائم مقام متوفي بوده و بدين جهت حقوق و مطالبات مربوط به زمان قبل از فوت مورث از ناحيه آنان قابل مطالبه مي باشد . نظريه ۱۰۱۷۶/۷ - ۲۳/۱۰/۱۳۷۱ ا . ح . ق : ديه در حكم ماترك متوفي است . نظريه ۶۶۱۱/۷ - ۱۷/۱۰/۱۳۵۷ ا . ح . ق : چون ديه جزء تركه متوفي محسوب مي شود با توجه به مواد ۸۶۸ ، ۸۶۹ ، ۸۷۰ و ۸۷۱ قانون مدني پرداخت ديون متوفي از آن محل بلامانع است . نظريه ۴۸۳۳/۷ - ۶/۸/۱۳۷۵ا . ح . ق : حقوق وظيفه بازماندگان متوفي ، جزء ماترك نيست و طبق ضوابط ارث تقسيم نمي شود ، متساويا تقسيم مي گردد . نظريه ۲۵۲/۷ - ۲۴/۲/۱۳۷۷ ا . ح . ق : ديه درحكم ماترك متوفي مي باشد و برابر قانون ارث بين وراث حين الفوت تقسيم مي گردد . نظريه ۱۵۷۱/۷ - ۲۴/۷/۱۳۷۳ ا . ح . ق : در اصطلاح حقوقي ماترك يا تركه به اموالي اطلاق مي شود كه حي الفوت جزء دارايي متوفي محسوب و موجود باشد بنابراين غرامت ناشي از فوت كه پس از فوت متوفي تحقق مي يابد جزءماترك نبوده و خارج از شمول مقررات مربوط به ارث مي باشد فقط ديه از اين اصل مستثني و طبق فتواي فقهاء جزء ماترك است . بنابراين چنانچه ترتيب خاصي براي تقسيم غرامت در قرارداد بيمه مقرر شده باشد بايستي طبق قراردادعمل شود در غير اين صورت وجه مذكور بالسويه بين وراث تقسيم خواهد شد . نظريه ۷۶۹۲/۷ - ۱۵/۱۰/۱۳۷۷ا . ح . ق : حق بيمه ناشي از فوت كه پس از مرگ تحقق مي يابد جزء تركه نيست وتقسيم آن هم تابع مقررات ارث نيست و چنانچه ترتيب خاصي از ناحيه متوفي براي تقسيم غرامت در قرارداد بيمه مقرر شده باشد بايد طبق آن عمل شود درغيراين صورت وجه مذكور ( سرمايه بيمه عمر يا غرامت فوت ) بين ورثه وي به نسبت مساوي تقسيم مي گردد و در اين صورت اگر كساني كه مبلغي از آن به آنها تعلق مي گيرد محكوميتي داشته باشند توقيف آن جهت پرداخت محكوميت آنان بلااشكال است . نظريه ۸۳۴۴/۷ - ۲۵/۱۱/۱۳۷۸ ا . ح . ق : وجوهي كه موجبات پرداخت آن به ديگران پس از فوت كاركنان فراهم مي شود را مي توان غرامت ناشي از فوت تلقي نمود كه ماهيتي متفاوت از ماترك دارد و از شمول مقررات مربوط به ارث خارج به نظر مي رسد و در مورد نحوه تقسيم مي توان گفت : الف - در صورتي كه كاركنان هنگام عضويت در صندوق مشخصات استفاده كنندگان از غرامت فوت و ميزان سهم آنهارا در تقاضاي عضويت تصريح كرده باشند ، غرامت مذكور منحصرا بين همان اشخاص و به همان نسبتي كه تصريح شده تقسيم مي شود . ب - چنانچه مشخصات استفاده كنندگان در تقاضانامه تصريح شده لكن ميزان سهم آنان مسكوت مانده باشد ، غرامت مذكور منحصرا بين همان اشخاص كه مشخصات آنان تصريح شده ، اعم از اينكه جزء ورثه كاركنان باشند يا نباشند به نسبت مساوي بايد تقسيم شود ، ج - اگر متقاضي مشخصات استفاده كنندگان را تصريح نكرده باشد ، غرامت مذكور بين ورثه او به نسبت مساوي بايدتقسيم شود . ۲ - الف : به مواد ( ۲۲۵ ) به بعد قانون امور حسبي مراجعه شود . ب : نظريه ۲۰۶/۷ - ۱۶/۱/۱۳۶۱ ا . ح . ق : مسئوليت ورثه در مورد اداء ديون متوفي به نسبت سهم الارث آنان ميباشد . ماده ۸۶۹ - حقوق و ديوني كه به تركه ميت ( ۱ ) تعلق مي گيرد و بايد قبل از تقسيم آن ادا شود ازقرار ذيل است : ۱ - قيمت كفن ميت و حقوقي كه متعلق است به اعيان تركه مثل عيني كه متعلق رهن است . ۲ - ديون و واجبات مالي متوفي . ۳ - وصاياي ميت تا ثلث تركه بدون اجازه ورثه و زياده بر ثلث با اجازه آنها . زيرنويس : ۱ - نظريه ۴۶۶/۵۸/۵۰ - ۱/۱۲/۱۳۴۹ ا . ح . ق : حقوق وظيفه اي كه مطابق مقررات قانون استخدام كشوري به وراث تعلق مي گيرد جزء تركه ميت محسوب نمي شود تا بدهي ميت از آن محل به نفع طلبكار برداشت شود . . . چنانچه شخص متوفي طلبي از حسابداري بابت حقوق ايام حيات خود داشته باشد طلب مزبور جزء تركه او محسوب مي شود . نظريه ۱۳۵۹/۵/۸ - ۷/۲۵۸۱ ا . ح . ق : حقوق وظيفه اي كه به ورثه تعلق مي گيرد جزء ماترك متوفي محسوب نمي گردد ، بلكه حقي است كه قانون براي عده معيني از ورثه شناخته است و برداشت از اين حقوق يا توقيف آن از بابت خسارت دولت وجهه قانوني ندارد . ماده ۸۷۰ - حقوق مزبوره در ماده قبل بايد به ترتيبي كه در ماده مزبوره مقرر است تاديه شود ومابقي اگر باشد بين وراث تقسيم گردد . ماده ۸۷۱ - هرگاه ورثه نسبت به اعيان تركه معاملاتي نمايند مادام كه ديون متوفي تاديه نشده است معاملات مزبوره نافذ نبوده و ديان مي توانند آن را بر هم زنند . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - به ماده ( ۲۲۹ ) قانون امور حسبي مصوب ۱۳۱۹/۴/۲ مراجعه شود . ماده ۸۷۲ - اموال غايب مفقودالاثر تقسيم نمي شود مگر بعد از ثبوت فوت او يا انقضاي مدتي كه عادتا چنين شخصي زنده نمي ماند . ( ۱ ) زيرنويس : ۲ - به مواد ( ۱۰۱۱ ) و ( ۱۰۱۶ الي ۱۰۲۲ ) ق . م . مراجعه شود . ماده ۸۷۳ - اگر تاريخ فوت اشخاصي كه از يكديگر ارث مي برند مجهول و تقدم و تاخر هيچ يك معلوم نباشد اشخاص مزبور از يكديگر ارث نمي برند مگر آنكه موت به سبب غرق يا هدم واقع شود كه در اين صورت از يكديگر ارث مي برند . ( ۱ ) زيرنويس : ۳ - نظريه ۴۷۱۸/۷ - ۲۸/۱۱/۱۳۶۰ ا . ح . ق : با توجه به ماده ۸۷۳ ق . م . و ماده ۳ ق . آ . د . م . و استفاده از فتاوي مشهور فقهاء جعفري چنانچه پدر و پسري بر اثر زلزله و رفتن زير آوار فوت نموده و زوجه دايم و يك پسر ديگر باقي مانده اند ، زوجه از اصل ماترك زوج به علاوه سهم الارث او از فرزندش ارث مي برد . نظريه شماره ۲۵۳۸/۷ - ۴/۵/۱۳۷۱ ا . ح . ق : گرچه در قانون مدني لغت هدم تعريف نشده است لكن با توجه به معني عرفي آن كه عبارت از خرابي و نابودي محل و مكان خاصي مي باشد حادثه زلزله كه موجب تخريب و نابودي مسكن و منزل افراد است از مصاديق بازر هدم مي باشد لذا فوت شدگان در اثر زلزله كه يكجا از بين مي روند چنانچه وارث يكديگر باشند مشمول قسمت اخير ماده ۸۷۳ ق . م . مي باشند . نظريه شماره ۶۶/۷ - ۷/۲/۱۳۷۷ ا . ح . ق : در مورد غرق با توجه به اطلاق ماده ۸۷۳ ق . م مي توان گفت هدم تنهامنحصر به غرق در دريا نبوده و شامل گودالهاي عميق و استخر و نظاير آنها نيز مي باشد . نظريه ۳۲۷۵/۷ - ۲۷/۵/۱۳۷۷ا . ح . ق : با توجه به فتواي حضرت امام ( ( ره ) ) ، در تحريرالوسيله ( كتاب الموارث في ميراث الغرقي و المهدوم عليهم مساله ۳ جلد ۲ صفحه ۴۰۱ ) و اين كه در قانون مدني تعريف خاصي از هدم نشده است انهدام به وسيله نقليه ( مانند اتومبيل ، ترن ، هواپيما و . . . يا به علت انفجار ، اصابت بمب ، موشك و نظاير آن ) ازمصاديق هدم مشمول ماده ۸۷۳ ق . م . است ، ولي زلزله اگر موجب خرابي نباشد از مصاديق آن نيست . ماده ۸۷۴ - اگر اشخاصي كه بين آنها توارث باشد بميرند و تاريخ فوت يكي از آنها معلوم وديگري از حيث تقدم و تاخر مجهول باشد فقط آنكه تاريخ فوتش مجهول است از آن ديگري ارث مي برد . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۳۸۶۰/۷ - ۱/۶/۱۳۶۱ ا . ح . ق : هر گاه چند نفر كه از يكديگر ارث ميبرند در ضمن يك حادثه رانندگي +فوت شوند و تقدم و تاخر فوت آنها معلوم نباشد از يكديگر ارث نمي برند فصل سوم - در شرايط و جمله از موانع ارث ماده ۸۷۵ - شرط وراثت ، زنده بودن در حين فوت مورث است و اگر حملي باشد در صورتي ارث مي برد كه نطفه او حين الموت منعقد بوده وزنده هم متولد شود اگر چه فورا پس از تولد بميرد . ماده ۸۷۶ - با شك در حيات حين ولادت حكم وراثت نمي شود . ماده ۸۷۷ - در صورت اختلاف در زمان انعقاد نطفه امارات قانوني كه براي اثبات نسب مقرراست رعايت خواهد شد . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - به مواد ( ۱۱۵۸ ) به بعد ق . م . مراجعه شود ماده ۸۷۸ - هرگاه در حين موت مورث حملي باشد كه اگر قابل وراثت متولد شود مانع از ارث تمام يا بعضي از وراث ديگر مي گردد تقسيم ارث به عمل نمي آيد تا حال او معلوم شود و اگر حمل مانع از ارث هيچ يك از ساير وراث نباشد و آنها بخواهند تركه را تقسيم كنند بايد براي حمل حصه اي كه مساوي حصه دو پسر از همان طبقه باشد كنار گذارند و حصه هر يك از وراث مراعااست تا حال حمل معلوم شود . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - به ماده ( ۱۰۳ ) قانون امور حسبي مراجعه شود . ماده ۸۷۹ - اگر بين وراث غايب مفقودالاثري باشد سهم او كنار گذارده مي شود تا حال اومعلوم شود در صورتي كه محقق گردد قبل از مورث مرده است حصه او به ساير وراث برمي گرددوالا به خود او يا به ورثه او مي رسد . ماده ۸۸۰ - قتل از موانع ارث است بنابراين كسي كه مورث خود را عمدا ( ۱ ) بكشد از ارث اوممنوع مي شود اعم از اينكه قتل بالمباشره باشد يا بالتسبيب ( ۲ ) و منفردا باشد يا به شركت ديگري . زيرنويس : ۱ - نظريه ۱۲۴۹/۷ - ۳۱/۳/۱۳۷۶ ا . ح . ق : در ق . م . و قوانين اسلامي ديگر در قتل خطاي محض و شبه عمدممنوعيتي براي ارث بردن وارثي كه مرتكب قتل مورث خود شده باشد پيش بيني نشده است . ۲ - نظريه شماره ۶۷۳۵/۷ - ۲۰/۱۰/۱۳۷۵ ا . ح . ق : با توجه به تعريفي كه مقنن از تسبيب در جنايت در ماده ۳۱۸قانون مجازات اسلامي نموده است ، معاونت در قتل عمدي به صورت تحريك يا ترغيب يا تطميع به ارتكاب جرم ويا . . . تسبيب در جنايت محسوب نمي شود و از شمول حكم مقرر در ماده ۸۸۰ قانون مدني خروج موضوعي دارد . نظريه شماره ۳۲۰۸/۷ - ۱۰/۶/۱۳۷۸ ا . ح . ق : معاونت در قتل از موانع ارث نمي باشد ماده ۸۸۱ ( اصلاحي ۱۴/۸/۱۳۷۰ ) - در صورتي كه قتل عمدي مورث به حكم قانون يا براي دفاع ( ۱ ) باشد مفاد ماده فوق مجري نخواهد بود . ( ۲ ) زيرنويس : ۱ - به مواد ( ۵۶ ) و ( ۶۱ ) ق . م . ا . مراجعه شود ۲ - نظريه شماره ۶۶۸۷/۷ - ۷/۹/۱۳۷۷ ا . ح . ق : قطع نظر از اينكه حقوق وظيفه جزء ماترك محسوب نمي شودو برقراري آن تابع مقررات ارث نيست برقراري حقوق مستمري موضوع بند الف ماده ۱۶۴ قانون ارتش جمهوري اسلامي ايران براي همسر مقتول كه خود متهم به معاونت در قتل عمدي شوهرش مي باشد اگر از نظر مقررات استخدامي اشكالي نداشته باشد از نظر ماده ۸۸۰ ق . م . بدون اشكالست . ماده ۸۸۱ مكرر ( ۱ ) ( الحاقي ۱۴/۸/۱۳۷۰ ) - كافر از مسلم ارث نمي برد واگر در بين ورثه متوفاي كافري ، مسلم باشد وراث كافر ارث نمي برند اگرچه از لحاظ طبقه و درجه مقدم برمسلم باشند . ( ۲ ) زيرنويس : ۱ - ماده ۸۸۱ مصوب - ۱۸/۲/۱۳۰۷ درصورتي كه قتل مورث غيرعمدي يا به حكم قانون يابراي دفاع باشد مفادماده فوق مجري نخواهد بود . ماده ۸۸۱ ( اصلاحي آزمايشي ۸/۱۰/۱۳۶۱ ) - درصورتي كه قتل عمدي مورث به حكم قانون يا براي دفاع باشدمفاد ماده فوق مجري نخواهد بود . ماده ۸۸۱ مكرر ( الحاقي آزمايشي ۸/۱۰/۱۳۶۱ ) - كافر ازمسلم ارث نمي برد واگر دربين ورثه متوفاي كافري مسلم باشد وراث كافر ارث نمي برند اگرچه ازلحاظ طبقه و درجه مقدم برمسلم باشند ۲ - نظريه ۶۷۷۹/۷ - ۲۳/۲/۱۳۷۴ ا . ح . ق : ( ( جهات محروميت از ارث در قوانين و در شرع مشخص شده ، صرف مخالفت با نظام جمهوري اسلامي و يا ادعاي ارتداد بدون صدور حكم از دادگاه صلاحيتدار موجب محروميت از ارث نيست ) ) نظريه ۱۰۷۶/۷ - ۲۳/۲/۱۳۷۹ ا . ح . ق : مستندا به قانون رسيدگي به دعاوي مطروحه راجع به احوال شخصيه وتعليمات ديني ايرانيان زرتشتي ، كليمي و مسيحي مصوب ۳/۴/۱۳۷۲ مجمع تشخيص مصلحت نظام چنانچه احد ازوراث متوفاي غيرمسلمان ، مسلمان باشد يا بعدا مسلمان شود ، تقسيم ماترك وي فقط براساس قواعد مسلم حين الفوت متوفي به عمل مي آيد و مقررات ماده ۸۸۱ ق . م . در مورد متوفاي مسلمان يا غير مسلماني است كه مشمول قانون اجازه رعايت احوال ايرانيان غير شيعه در محاكم نباشد ماده ۸۸۲ - بعد از لعان زن و شوهر از يكديگر ارث نمي برند و همچنين فرزندي كه به سبب انكار او لعان واقع شده از پدر و پدر از او ارث نمي برد ليكن فرزند مزبور از مادر و خويشان مادري خود و همچنين مادر وخويشان مادري از او ارث مي برند . ماده ۸۸۳ - هرگاه پدر بعد از لعان رجوع كند پسر از او ارث مي برد ليكن از ارحام پدري وهمچنين پدر و ارحام پدري از پسر ارث نمي برند . ماده ۸۸۴ - ولدالزنا از پدر و مادر و اقوام آنان ارث نمي برد ليكن اگر حرمت رابطه كه طفل ثمره آن است نسبت به يكي از ابوين ثابت و نسبت به ديگري به واسطه اكراه يا شبهه زنا نباشد طفل فقط از اين طرف واقوام او ارث مي برد وبالعكس . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - راي وحدت رويه ۶۱۷ - ۳/۴/۱۳۷۶ : ( ( . . . به موجب بند ( ( الف ) ) ماده ( ۱ ) قانون ثبت احوال مصوب سال ۱۳۵۵ يكي از وظايف سازمان ثبت احوال ثبت ولادت و صدور شناسنامه است و مقنن دراين مورد بين اطفال متولداز رابطه مشروع و نامشروع تفاوتي قائل نشده است و تبصره ماده ۱۶ و ماده ۱۷ قانون مذكور نسبت به مواردي كه ازدواج پدر و مادر به ثبت نرسيده باشد و اتفاق در اعلام ولادت و صدور شناسنامه نباشد يا اين كه ابوين طفل نامعلوم باشد تعيين تكليف كرده است . ليكن در مواردي كه طفل ناشي از زنا باشد و زاني اقدام به اخذ شناسنامه ننمايد بااستفاده از عمومات و اطلاق مواد يادشده و مساله ( ۳ ) و مساله ( ۴۷ ) از موازين قضايي از ديدگاه حضرت امام خميني ( ره ) زاني پدر عرفي طفل تلقي و نتيجه كليه تكاليف مربوط به پدر از جمله اخذ شناسنامه برعهده وي مي باشد وحسب ماده ( ۸۸۴ ) ق . م . صرفا موضوع توارث بين آنها منتفي است . . . ) ) ماده ۸۸۵ - اولاد و اقوام كساني كه به موجب ماده ۸۸۰ از ارث ممنوع مي شوند محروم از ارث نمي باشند بنابراين اولاد كسي كه پدر خود را كشته باشد از جد مقتول خود ارث مي برد اگر وارث نزديكتري باعت حرمان آنان نشود . فصل چهارم - در حجب ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۷۰۴۶/۷ - ۹/۱۱/۱۳۷۲ ا . ح . ق : پسر برادر ابي حاجب نوه هاي خواهر ابويني است زيرا : پسر برادر ابي را دو نوع حاجب است ، الف - پسر برادر ابويني ، ب - هركه حاجب پسر برادر ابويني است مانند برادرابويني و ابي و پدر و جد و پسر و پسرزاده و با عنايت به ماده ۸۸۷ قانون مدني در تعريف قسم اول حجب و همچنين ماده ۸۸۸ و قسمت اخير ماده ۸۹۰ قانون مزبور كه ضابطه حجب از اصل ارث رعايت اقربيت به ميت است مگر درمورد ماده ۹۳۶ و موردي كه وارث دورتر بتواند به سمت قائم مقام ارث ببرد كه در اين صورت اقرب به ميت حاجب ابعد نمي شود و پسر برادر اعم از ابي و ابويني يا ابي نسبت به متوفي اقرب از نوه هاي خواهر ابويني به ميت مي باشند . ماده ۸۸۶ - حجب حالت وارثي است كه به واسطه بودن وارث ديگر از بردن ارث كلا يا جزئامحروم مي شود . ماده ۸۸۷ - حجب بر دو قسم است : قسم اول آن است كه وارث از اصل ارث محروم مي گردد مثل برادرزاده كه به واسطه بودن برادريا خواهر متوفي از ارث محروم مي شود يا برادران ابي كه با بودن برادر ابويني از ارث محروم مي گردند . قسم دوم آن است كه فرض وارث از حد اعلي به حد ادني نازل مي گردد مثل تنزل حصه شوهر ازنصف به ربع در صورتي كه براي زوجه اولاد باشد و همچنين تنزل حصه زن از ربع به ثمن در صورتي كه براي زوج او اولاد باشد . ماده ۸۸۸ - ضابطه حجب از اصل ارث رعايت اقربيت به ميت است بنابراين هر طبقه از وراث طبقه بعد را از ارث محروم مي نمايند مگر در مورد ماده ۹۳۶ و موردي كه وارث دورتر بتواند به سمت قائم مقامي ارث ببرد كه در اين صورت هر دو ارث مي برند . ماده ۸۸۹ - در بين وراث طبقه اولي اگر براي ميت اولادي نباشد اولاد اولاد او هرقدر كه پايين بروند قائم مقام پدر يا مادر خود بوده و با هر يك از ابوين متوفي كه زنده باشد ارث مي برند ولي دربين اولاد اقرب به ميت ابعد را از ارث محروم مي نمايد . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - راي اصراري ۲۹۱ - ۲۵/۱/۱۳۳۸ : ( ( . . . در ماده ( ۸۸۹ ) ق . م . نسبت به ارث و در مورد شق ۲ ماده ( ۱۰۴۵ ) ق . م . درباره نكاح ، فرزندان دختر ، اولاد پدر دختر محسوب شده و فرزند دختر و فرزند پسر از حيث نسبت به پدر بزرگ ( جد ) در يك درجه منظور شده اند . . . ) ) ماده ۸۹۰ - در بين وراث طبقه دوم اگر براي متوفي برادر يا خواهر نباشد اولاد اخوه هر قدر كه پايين بروند قائم مقام پدر يا مادر خود بوده با هر يك از اجداد متوفي كه زنده باشد ارث مي برندليكن در بين اجداد يا اولاد اخوه اقرب به متوفي ابعد را از ارث محروم مي كند . مفاد اين ماده درمورد وراث طبقه سوم نيز مجري مي باشد . ماده ۸۹۱ - وراث ذيل حاجب از ارث ندارند : پدر ، مادر ، پسر ، دختر ، زوج و زوجه . ماده ۸۹۲ - حجب از بعض فرض در موارد ذيل است : الف ) وقتي كه براي ميت اولاد يا اولاد اولاد باشد در اين صورت ابوين ميت از بردن بيش از يك ثلث محروم مي شوند مگردر مورد ماده ۹۰۸ و ۹۰۹ كه ممكن است هر يك از ابوين به عنوان قرابت يا رد بيش از يك سدس ببرد همچنين زوج از بردن بيش از يك ربع و زوجه از بردن بيش از يك ثمن محروم مي شود . ب ) وقتي كه براي ميت چند برادر يا خواهر باشد دراين صورت مادر ميت از بردن بيش از يك سدس محروم مي شود مشروط بر اينكه : اولا ) لااقل دو برادر يا يك برادر با دوخواهر يا چهار خواهر باشند . ثانيا ) پدر آنها زنده باشد . ثالثا ) از ارث ممنوع نباشد مگر به سبب قتل . رابعا ) ابويني يا ابي تنها باشند . فصل پنجم - در فرض و صاحبان فرض ماده ۸۹۳ - وراث بعضي به فرض ، بعضي به قرابت و بعضي گاه به فرض و گاهي به قرابت ارث مي برند . ماده ۸۹۴ - صاحبان فرض اشخاصي هستند كه سهم آنان از تركه معين است و صاحبان قرابت كساني هستند كه سهم آنها معين نيست . ماده ۸۹۵ - سهام معينه كه فرض ناميده مي شود عبارت است از : نصف ، ربع ، ثمن ، دو ثلث ، ثلث و سدس تركه . ماده ۸۹۶ - اشخاصي كه به فرض ارث مي برند عبارتند از مادر و زوج و زوجه . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۷/۲۶۰ - ۱۳۶۶/۲/۶ ا . ح . ق : مطابق ماده ( ۸۹۶ ) ق . م . مادر از جمله وراث ي است كه فقط به فرض ارث مي برد و برابر ماده ( ۸۹۷ ) ق . م . پدر از وراثي است كه گاهي به فرض و گاهي به قرابت ارث مي برد . چنانچه پدر و مادربه فرض ارث ببرند سهم آنان از كل تركه تعيين مي شود ، ليكن اگر پدر به قرابت ارث ببرد سهم الارث وي پس از كسرحصه صاحبان فرض از بقيه تركه تعيين مي گردد . نظريه ۱۴۳۵/۷ - ۲۳/۳/۱۳۷۳ ا . ح . ق : اجازه زن در فروش اموالي كه از قيمت آنها ارث مي برد قبل از انجام معامله بايد اخذ شود چنانچه ورثه قبل از دادن سهم زوجه معامله نمايند . نسبت به سهم وي احكام بيع فضولي جاري است لذا در صورت رضايت زن معامله صحيح والا نسبت به سهم او باطل است ماده ۸۹۷ - اشخاصي كه گاه به فرض و گاهي به قرابت ارث مي برند عبارتند از : پدر ، دختر ودخترها ، خواهر وخواهرهاي ابي يا ابويني و كلاله امي . ماده ۸۹۸ - وراث ديگر به غير از مذكورين در دو ماده فوق فقط به قرابت ارث مي برند . ماده ۸۹۹ - فرض سه وارث نصف تركه است : ۱ - شوهر در صورت نبودن اولاد براي متوفاه اگرچه از شوهر ديگر باشد . ۲ - دختر اگر فرزند منحصر باشد . ۳ - خواهر ابويني يا ابي تنها در صورتي كه منحصر به فرد باشد . ماده ۹۰۰ - فرض دو وارث ربع تركه است : ۱ - شوهر در صورت فوت زن با داشتن اولاد . ۲ - زوجه يا زوجه ها درصورت فوت شوهر بدون اولاد . ماده ۹۰۱ - ثمن ، فريضه زوجه يا زوجه ها است در صورت فوت شوهر با داشتن اولاد . ماده ۹۰۲ - فرض دو وارث دو ثلث تركه است : ۱ - دو دختر و بيشتر در صورت نبودن اولاد ذكور . ۲ - دو خواهر و بيشتر ابويني يا ابي تنها با نبودن برادر . ماده ۹۰۳ - فرض دو وارث ثلث تركه است : ۱ - مادر متوفي در صورتي كه ميت اولاد واخوه نداشته باشد . ۲ - كلاله امي در صورتي كه بيش از يكي باشد . ماده ۹۰۴ - فرض سه وارث سدس تركه است : پدر و مادر و كلاله امي اگر تنها باشد . ماده ۹۰۵ - از تركه ميت هر صاحب فرض حصه خود را مي برد و بقيه به صاحبان قرابت مي رسد واگر صاحب قرابتي در آن طبقه مساوي با صاحب فرض در درجه نباشد باقي به صاحب فرض رد مي شود مگر در مورد زوج و زوجه ( ۱ ) كه به آنها رد نمي شود ليكن اگر براي متوفي وارثي به غير از زوج نباشد زايد از فريضه به او رد مي شود . زيرنويس : ۱ - به ماده ( ۹۴۰ ) ق . م . مراجعه شود . فصل ششم - در سهم الارث طبقات مختلفه وراث مبحث اول - در سهم الارث طبقه اولي ماده ۹۰۶ - اگر براي متوفي اولاد يا اولاد اولاد از هر درجه كه باشند موجود نباشد هر يك ازابوين در صورت انفراد تمام ارث را مي برد و اگر پدر و مادر ميت هر دو زنده باشند ما در يك ثلث وپدر دو ثلث مي برد ليكن اگر مادر حاجب داشته باشدسدس ازتركه متعلق به مادر و بقيه مال پدراست . ماده ۹۰۷ - اگر متوفي ابوين نداشته و يك يا چند نفر اولاد داشته باشد تركه به طريق ذيل تقسيم مي شود . اگر فرزند منحصر به يكي باشد خواه پسر خواه دختر تمام تركه به او مي رسد . اگر اولاد متعدد باشند ولي تمام پسر يا تمام دختر ، تركه بين آنها بالسويه تقسيم مي شود . اگر اولادمتعدد باشند و بعضي از آنها پسر و بعضي دختر ، پسر دو برابر دختر مي برد . ماده ۹۰۸ - هرگاه پدر يا مادر متوفي يا هردو ابوين او موجود باشند با يك دختر فرض هر يك از پدر و مادر سدس تركه و فرض دختر نصف آن خواهد بود و مابقي بايد بين تمام وراث به نسبت فرض آنهاتقسيم شودمگراينكه مادرحاجب داشته باشدكه دراين صورت مادرازمابقي چيزي نمي برد . ماده ۹۰۹ - هرگاه پدر يا مادر متوفي يا هردو ابوين او موجود باشند با چند دختر فرض تمام دخترها دو ثلث تركه خواهد بودكه بالسويه بين آنها تقسيم مي شود وفرض هر يك از پدر مادر يك سدس و مابقي اگر باشد بين تمام ورثه به نسبت فرض آنها تقسيم مي شود مگر اينكه مادر حاجب داشته باشد در اين صورت مادر از باقي چيزي نمي برد . ماده ۹۱۰ - هرگاه ميت اولاد داشته باشد اگرچه يك نفر ، اولاد اولاد او ارث نمي برند . ماده ۹۱۱ - هرگاه ميت اولاد بلاواسطه نداشته باشد اولاد اولاد او قائم مقام اولاد بوده و بدين طريق جزو وراث طبقه اول محسوب و با هريك ازابوين كه زنده باشد ارث مي برد . تقسيم ارث بين اولاد اولاد بر حسب نسل به عمل مي آيد يعني هر نسل حصه كسي را مي برد كه به توسط او به ميت مي رسد بنا براين اولاد پسر دو برابر اولاد دختر مي برند . در تقسيم بين افراد يك نسل پسر دو برابر دختر مي برد . ماده ۹۱۲ - اولاد اولاد تا هر درجه كه پايين بروند به طريق مذكور در ماده فوق ارث مي برند بارعايت اينكه اقرب به ميت ابعد را محروم مي كند . ماده ۹۱۳ - در تمام صور مذكوره در اين مبحث هر يك از زوجين كه زنده باشد فرض خود رامي برد و اين فرض عبارت است از نصف تركه براي زوج و ربع آن براي زوجه در صورتي كه ميت اولاديااولاداولادنداشته باشدوازربع تركه براي زوج و ثمن آن براي زوجه در صورتي كه ميت اولاد يااولاد اولاد داشته باشدومابقي تركه برطبق مقررات موادقبل مابين سايروراث تقسيم مي شود . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۴۳۴۰/۷ - ۶/۷/۱۳۷۳ ا . ح . ق : با توجه به مفاد و مندرجات مواد ( ۵ ، ۶ و ۹۸۷ ) قانون مدني وتبصره هاي ذيل آن ، وراث بانوان ايراني كه همسران خارجي دارند درصورت بقا بر تابعيت ايران طبق قوانين ايران مايملك آنها فيمابين ورثه به ترتيبي كه قوانين ايران پيش بيني كرده تقسيم مي گردد و همان گونه كه در باب دوم قانون مدني ايران در ارث از ماده ( ۸۶۱ ) الي ( ۹۴۹ ) تعيين تكليف شده است وراث قانوني بانوي ايراني از ماترك او ارث خواهند برد و بالاخص مواد ( ۹۱۳ ، ۹۲۷ و ۹۳۸ ) و مبحث چهارم قانون مدني ايران در ميراث زوج و زوجه به طوروضوح تعيين تكليف شده است ولي اگر زن تابعيت شوهر را پذيرفته باشد ارث تابع قوانين كشور متبوع زوج خواهدبود . ماده ۹۱۴ - اگر به واسطه بودن چندين نفر صاحبان فرض تركه ميت كفايت نصيب تمام آنها رانكند نقص بر بنت و بنتين وارد مي شود و اگر پس از موضوع كردن نصيب صاحبان فرض زيادتي باشد و وارثي نباشد كه زياده را به عنوان قرابت ببرد اين زياده بين صاحبان فرض بر طبق مقررات مواد فوق تقسيم مي شود ليكن زوج وزوجه مطلقا ومادر اگر حاجب داشته باشد اززيادي چيزي نمي برد . ماده ۹۱۵ - انگشتري كه ميت معمولا استعمال مي كرده و همچنين قرآن و رختهاي شخصي وشمشير او به پسر بزرگ او مي رسد بدون اينكه از حصه او از اين حيث چيزي كسر شود مشروط براينكه تركه ميت منحصر به اين اموال نباشد . مبحث دوم - در سهم الارث طبقه دوم ماده ۹۱۶ - هرگاه براي ميت وارث طبقه اولي نباشد تركه او به وارث طبقه ثانيه مي رسد . ماده ۹۱۷ - هر يك از وراث طبقه دوم اگر تنها باشد تمام ارث را مي برد واگر متعدد باشند تركه بين آنها برطبق مواد ذيل تقسيم مي شود . ماده ۹۱۸ - اگر ميت اخوه ابويني داشته باشد اخوه ابي ارث نمي برند درصورت نبودن اخوه ابويني اخوه ابي حصه ارث آنها را مي برند . اخوه ابويني و اخوه ابي هيچ كدام اخوه امي را از ارث محروم نمي كنند . ماده ۹۱۹ - اگر وراث ميت چند برادر ابويني يا چند برادر ابي يا چند خواهر ابويني و چندخواهر ابي باشند تركه بين آنها بالسويه تقسيم مي شود . ماده ۹۲۰ - اگر وراث ميت چند برادر و خواهر ابويني يا چند برادر و خواهر ابي باشند حصه ذكور دو برابر اناث خواهد بود . ماده ۹۲۱ - اگر وراث چند برادر امي يا چند خواهر امي يا چند برادر و خواهر امي باشند تركه بين آنها بالسويه تقسيم مي شود . ماده ۹۲۲ - هرگاه اخوه ابويني و اخوه امي با هم باشند تقسيم به طريق ذيل مي شود : اگر برادر يا خواهر امي يكي باشد سدس تركه را مي برد و بقيه مال اخوه ابويني يا ابي است كه به طريق مذكور در فوق تقسيم مي نمايند . اگر كلاله امي متعدد باشد ثلث تركه به آنها تعلق گرفته و بين خود بالسويه تقسيم مي كنند وبقيه مال اخوه ابويني يا ابي است كه مطابق مقررات مذكور در فوق تقسيم مي نمايند . ماده ۹۲۳ - هرگاه ورثه اجداد يا جدات باشد تركه به طريق ذيل تقسيم مي شود . اگر جد يا جده تنها باشد اعم از ابي يا امي تمام تركه به اوتعلق مي گيرد . اگر اجداد وجدات متعدد باشند در صورتي كه همه ابي باشند ذكور دوبرابر اناث مي برد و اگرهمه امي باشند بين آنها بالسويه تقسيم مي گردد . اگر جد يا جده ابي و جد يا جده امي با هم باشند ثلث تركه به جد يا جده امي مي رسد و درصورت تعدد اجداد امي آن ثلث بين آنها بالسويه تقسيم مي شود و دو ثلث ديگر به جد يا جده ابي مي رسد و در صورت تعدد حصه ذكور از آن دو ثلث دوبرابر حصه اناث خواهد بود . ماده ۹۲۴ - هرگاه ميت اجداد وكلاله با هم داشته باشد دو ثلث تركه به وراثي مي رسد كه ازطرف پدر قرابت دارند و در تقسيم آن حصه ذكور دو برابر اناث خواهد بود و يك ثلث به وراثي مي رسد كه ازطرف مادر قرابت دارند و بين خود بالسويه تقسيم مي نمايند ليكن اگر خويش مادري فقط يك برادر يا يك خواهر امي باشد فقط سدس تركه به او تعلق خواهد گرفت . ماده ۹۲۵ - در تمام صور مذكوره در مواد فوق اگر براي ميت نه برادر باشد و نه خواهر ، اولاداخوه قائم مقام آنها شده و با اجداد ارث مي برند در اين صورت تقسيم ارث نسبت به اولاد اخوه برحسب نسل به عمل مي آيد يعني هر نسل حصه كسي را مي برد كه به واسطه او به ميت مي رسدبنابراين اولاد اخوه ابويني يا ابي حصه اخوه ابويني يا ابي تنها و اولاد كلاله امي حصه كلاله امي رامي برند . در تقسيم بين افراد يك نسل اگر اولاد اخوه ابويني يا ابي تنها باشند ذكور دو برابر اناث مي برد واگر از كلاله امي باشند بالسويه تقسيم مي كنند . ماده ۹۲۶ - در صورت اجتماع كلاله ابويني و ابي و امي ، كلاله ابي ارث نمي برد . ماده ۹۲۷ - در تمام مواد مذكوره در اين مبحث هر يك از زوجين كه باشد فرض خود را ازاصل تركه مي برد و اين فرض عبارت است از نصف اصل تركه براي زوج و ربع آن براي زوجه . متقربين به مادر هم اعم از اجداد يا كلاله فرض خود را از اصل تركه مي برند . هرگاه به واسطه ورود زوج يا زوجه نقصي موجود گردد نقص بر كلاله ابويني يا ابي يا بر اجداد ابي وارد مي شود . مبحث سوم - در سهم الارث وارث طبقه سوم ماده ۹۲۸ - هرگاه براي ميت وراث طبقه دوم نباشد تركه او به وراث طبقه سوم مي رسد . ماده ۹۲۹ - هر يك از وراث طبقه سوم اگر تنها باشد تمام ارث را مي برد واگر متعدد باشند تركه بين آنها بر طبق مواد ذيل تقسيم مي شود . ماده ۹۳۰ - اگر ميت اعمام يا اخوال ابويني داشته باشد اعمام يا اخوال ابي ارث نمي برند درصورت نبودن اعمام يا اخوال ابويني اعمام يا اخوال ابي حصه آنها را مي برند . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۶۹۶۴/۷ - ۲۱/۱۱/۱۳۷۸ ا . ح . ق : مستفاد از ماده ( ۹۳۰ ) قانون مدني آن است كه با بودن اعمام يا احوال ابويني ، اعمام يا احوال ابي ارث نمي برند يعني اعمام و احوال ابويني اقرب به ميت محسوب مي شوند و با بودن اقرب ، ارث به ابعد نمي رسد ، بنابراين با وجود مثلا عموي ابويني ، ارث به عمو يا عمه يا دايي يا خاله ابي نمي رسد ماده ۹۳۱ - هرگاه وراث متوفي چند نفر عمو يا چند نفر عمه باشند تركه بين آنها بالسويه تقسيم مي شود در صورتي كه همه آنها ابويني يا همه ابي يا همه امي باشند . هرگاه عمو و عمه با هم باشند در صورتي كه همه امي باشند تركه را بالسويه تقسيم مي نمايند و درصورتي كه همه ابويني يا ابي باشند حصه ذكور دوبرابر اناث خواهد بود . ماده ۹۳۲ - در صورتي كه اعمام امي و اعمام ابويني يا ابي با هم باشند عم يا عمه امي اگر تنهاباشد سدس تركه به او تعلق مي گيرد و اگر متعدد باشند ثلث تركه و اين ثلث را مابين خود بالسويه تقسيم مي كنند و باقي تركه به اعمام ابويني يا ابي مي رسد كه در تقسيم ذكور دو برابر اناث مي برد . ماده ۹۳۳ - هرگاه وراث متوفي چند نفر دايي يا چند نفر خاله يا چند نفر دايي و چند نفر خاله با هم باشند تركه بين آنها بالسويه تقسيم مي شود خواه همه ابويني ، خواه همه ابي و خواه همه امي باشند . ماده ۹۳۴ - اگر وراث ميت دايي و خاله ابي يا ابويني يا دايي و خاله امي باشند ، طرف امي اگريكي باشد سدس تركه را مي برد و اگر متعدد باشند ثلث آن را مي برند و بين خود بالسويه تقسيم مي كنند و مابقي مال دايي و خاله هاي ابويني يا ابي است كه آنها هم بين خود بالسويه تقسيم مي نمايند . ماده ۹۳۵ - اگر براي ميت يك يا چند نفر اعمام يا يك يا چند نفر اخوال باشد ثلث تركه به اخوال دوثلث آن به اعمام تعلق مي گيرد . تقسيم ثلث بين اخوال بالسويه به عمل مي آيد ليكن اگر بين اخوال يك نفر امي باشدسدس حصه اخوال به او مي رسد و اگر چند نفر امي باشند ثلث آن حصه به آنها داده مي شود و درصورت حصه اخير تقسيم بين آنها بالسويه به عمل مي آيد . در تقسيم دوثلث بين اعمام حصه ذكور دوبرابر اناث خواهد بود ليكن اگر بين اعمام يك نفر امي باشد سدس حصه اعمام به او مي رسد و اگر چند نفر امي باشند ثلث آن حصه به آنها مي رسد و درصورت اخير آن ثلث را بالسويه تقسيم مي كنند . در تقسيم پنج سدس و يا دو ثلث كه از حصه اعمام باقي مي ماند بين اعمام ابويني يا ابي حصه ذكور دو برابر اناث خواهد بود . ماده ۹۳۶ - با وجود اعمام يا اخوال اولاد آنها ارث نمي برند مگر درصورت انحصار وارث به يك پسر عموي ابويني با يك عموي ابي تنها كه فقط در اين صورت پسر عمو ، عمو را از ارث محروم مي كند ليكن اگر با پسر عموي ابويني خال يا خاله باشد يا اعمام متعدد باشند ولو ابي تنها پسر عموارث نمي برد . ماده ۹۳۷ - هرگاه براي ميت نه اعمام باشد و نه اخوال اولاد آنها به جاي آنها ارث مي برند ونصيب هر نسل نصيب كسي خواهد بود كه به واسطه او به ميت متصل مي شود . ماده ۹۳۸ - در تمام موارد مزبوره در اين مبحث هر يك از زوجين كه باشد فرض خودرا ازاصل تركه مي برد و اين فرض عبارت است از نصف اصل تركه براي زوج و ربع آن براي زوجه . متقرب به مادر هم نصيب خود را از اصل تركه مي برد باقي تركه مال متقرب به پدر است و اگرنقصي هم باشد بر متقربين به پدر وارد مي شود . ماده ۹۳۹ - در تمام موارد مذكوره دراين مبحث و دو مبحث قبل اگر وارث خنثي بوده و ازجمله وراثي باشد كه از ذكور آنها دو برابر اناث مي برند سهم الارث او به طريق ذيل معين مي شود : اگر علائم رجوليت غالب باشد سهم الارث يك پسر از طبقه خود و اگر علائم اناثيت غلبه داشته باشد سهم الارث يك دختر از طبقه خود را مي برد و اگر هيچ يك از علائم غالب نباشد نصف مجموع سهم الارث يك پسر و يك دختر ازطبقه خود را خواهد برد . مبحث چهارم - در ميراث زوج و زوجه ماده ۹۴۰ - زوجين كه زوجيت آنها دائمي بوده وممنوع ازارث نباشند از يكديگر ارث مي برند . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۶۰۸۰/۷ - ۱۶/۱۱/۱۳۷۰ ا . ح . ق : ( ( زوجه دائمي كه از وراث مستاجر باشد از حق كسب يا پيشه يا تجارت سهم مي برد ولي اگر جزء وراث مالك باشد از اين حق سهم نمي برد ) ) . ماده ۹۴۱ - سهم الارث زوج و زوجه از تركه يكديگر به طوري است كه در مواد ۹۱۳ - ۹۲۷ و۹۳۸ ذكر شده است . ماده ۹۴۲ - در صورت تعدد زوجات ربع يا ثمن تركه كه تعلق به زوجه دارد بين همه آنان بالسويه تقسيم مي شود . ماده ۹۴۳ - اگر شوهر زن خودرا به طلاق رجعي مطلقه كند هر يك از آنها كه قبل از انقضاي عده بميرد ديگري از او ارث مي برد ليكن اگر فوت يكي ازآنها بعد از انقضاي عده بوده و يا طلاق بائن باشد از يكديگر ارث نمي برند . ماده ۹۴۴ - اگر شوهر در حال مرض زن خود را طلاق دهد و در ظرف يك سال از تاريخ طلاق به همان مرض بميرد ، زوجه از او ارث مي برد اگر چه طلاق بائن باشد مشروط بر اينكه زن شوهرنكرده باشد . ماده ۹۴۵ - اگر مردي در حال مرض زني را عقد كند و در همان مرض قبل از دخول بميرد زن ازاو ارث نمي برد ، ليكن اگر بعد از دخول يا بعداز صحت يافتن از آن مرض بميرد زن از او ارث مي برد . ماده ۹۴۶ - زوج از تمام اموال زوجه ارث مي برد ، ليكن زوجه از اموال ذيل : ( ۱ ) ۱ - از اموال منقوله از هر قبيل كه باشد . ۲ - از ابنيه و اشجار . ( ۲ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۳۴۱۲/۷ - ۱۲/۵/۱۳۷۷ ا . ح . ق : چنانچه زوج تبعه ايران در دوره زناشويي فوت نمايد دو حالت قابل پيش بيني است : ۱ - زوج شيعه بوده و داراي اولاد باشد . زوجه يك هشتم بهاي اعياني و اشجار موجود درارث مي برد ( مواد ۹۰۱ و ۹۴۷ ق . م . ) . ۲ - در صورتي كه زوج پيرو مذاهب اهل سنت يا مسيحي يا كليمي يا زرتشتي باشد ، سهم زوجه مطابق مقررات مربوط به مذهب متوفي خواهد بود ( اصول ۱۲ و ۱۳ ق . ا . و قانون رعايت احوال شخصيه ايرانيان غيرشيعه مصوب ۱۳۱۲ و راي لازم الاتباع هيات عمومي ) ۲ - نظريه ۴۹۵۷/۷ - ۱۴/۸/۱۳۷۴ ا . ح . ق : طبق ماده ( ۹۴۶ ) ق . م . زوجه از ابنيه و اعياني غيرمنقول كه شامل آب قنات و چاه ، موتور ، چشمه و تاسيسات و . . . مي شود نيز ارث مي برد ، منتهي با توجه به ماده ( ۹۴۷ ) ق . م . ، زوجه فقط از قيمت اعيان ارث مي برد نه از عين آنها و در صورت امتناع ورثه از اداي قيمت ، زوجه مي تواند از عين آنهااستيفاي منفعت كند ماده ۹۴۷ - زوجه از قيمت ابنيه و اشجار ارث مي برد و نه از عين آنها و طريقه تقويم آن است كه ابنيه و اشجار با فرض استحقاق بقا در زمين بدون اجرت تقويم مي گردد . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - سوال : آيا دسترنج زراعتي و حق اولويت و گاوبندي و تبرتراشي و حق كارافه و دست دارمي و نظاير آن ، در حكم اموال غير منقول است يا منقول و در نتيجه زوجه از اين حقوق ارث مي برد يا خير ؟ نظريه ب . ش . - ب . ت . ( مندرج در شماره ۱۷۳ هفته دادگستري ) ا . ح . ق : بر حسب ماده ۳۱ آيين نامه قانون ثبت املاك دسترنج رعيتي و حق اولويت و حقوق زارعانه ديگري از اين قبيل از حقوق راجع به عين املاك نبوده و بلكه ازحقوق ديني و در زمره اموال منقول مي باشد . بنابراين مطابق ماده ۹۴۶ ق . م . زوجه از آنها ارث مي برد . نظريه ۴۳۶/۴۵ - ۱۰/۱۰/۱۳۴۵ ا . ح . ق : قنات از مصاديق ابنيه به معناي اعم است و زوجه در سهم خود استحقاق دريافت قيمت قنات را دارد ولي چون حقي نسبت به عين ندارد حق دريافت مال الاجاره آن را ندارد . ماده ۹۴۸ - هرگاه در مورد ماده قبل ورثه از اداي قيمت ابنيه و اشجار امتناع كند زن مي تواندحق خود را از عين آنها استيفاء نمايد . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۲۶۸/۷ –۲ - ۱۸/۱/۱۳۷۱ ا . ح . ق : با توجه به مفاد ماده ۹۴۸ ق . م . كه در صورت امتناع ورثه از اداي قيمت ابنيه و اشجار به زن از عين غيرمنقول حق خود را استيفا خواهد نمود به درخواست محكوم له دايره اجرا مي بايست بدوا با تعيين مهلت مناسب درمورد پرداخت بهاي اعياني به ورثه اخطار كند درصورت عدم پرداخت بها از ناحيه ورثه در مهلت تعيين شده ، دايره اجرا مي تواند نسبت به فروش عين سهم الارث زن اقدام و در مورد اموال منقول ازجمله امتياز تلفن وفق مقررات قانوني عمل نمايد و نيز ممكن است معادل سهم الارث وي از خود اعيان به او منتقل شود . نظريه ۲۱۳۳/۷ - ۱۲/۴/۱۳۷۳ ا . ح . ق : در صورتي كه با لحاظ عدم پرداخت بها و موافق ماده ( ۹۴۸ ) قانون مدني ، زن از عين استيفا كند هرگونه اقدام حقوقي بايد با موافقت زن ( زوجه ) باشد . تقديم دادخواست الزام به فروش ثمينه اعياني توجيه قانوني ندارد و دراين گونه موارد در صورت عدم توافق بايد موافق قانون افراز املاك مشاع مصوب ۱۳۵۷ و يا در قالب تقسيم تركه رفتار گردد . و در صورت عدم توافق در بهاي ثمينه افراد ذي نفع مي توانند با تقديم دادخواست ارزش ثمينه اعياني را وسيله دادگاه تعيين و پس از قطعيت حكم وجه آن را به صندوق ثبت يا دادگاه توديع نمايند . ماده ۹۴۹ - در صورت نبود هيچ وارث ديگر به غير از زوج يا زوجه شوهر تمام تركه زن متوفاه خود را مي برد ، ليكن زن فقط نصيب خود را و بقيه تركه شوهر در حكم مال اشخاص بلاوارث و تابع ماده ۸۶۶ خواهد بود . ( ۱ ) زيرنويس : ۱ - نظريه ۲۸۹/۷ - ۲۸/۱/۱۳۶۱ ا . ح . ق : با توجه به صراحت ماده ۹۴۹ ق . م . درخصوص اينكه چنانچه زوج فوت كند و وارث ديگري به جز زوجه نداشته باشد زوجه فقط نصيب خود را مي برد و بقيه تركه در حكم مال اشخاص بلاوارث و تابع ماده ۸۶۶ خواهد بود و با عنايت به ماده ۸۶۶ همان قانون كه مقرر مي دارد : پدر صورت نبودن وارث امر تركه متوفي راجع به حاكم است پ و با التفات به ماده ۸۴۳ قانون مذكور كه وصيت زائد بر ثلث تركه را نافذ ندانسته است مگر با اجازه ورثه ، چنين استفاده مي شود كه در مواردي كه وارثي جهت تنفيذ وصيت وجود نداشته باشدوصيت زائد بر ثلث غيرنافذ است وچون در صورتي كه وارث منحصر به زوجه باشد زوجه فقط نصيب خود را مي بردو نسبت به مازاد بر آن ، تركه در حكم اموال بلاوارث است لذا مشاراليها نمي تواند نسبت به مازاد بر ثلث وصيت را به نفع خود تنفيذ كند ونتيجتا زوجه فقط سهم الارث خود را به علاوه ثلث ماترك ( به عنوان وصيت ) مي برد و مابقي تركه مشمول ماده ۸۶۶ ق . م . مي باشد . نظريه ۲۰۵/۱۱۱/۵۱ - ۵/۷/۱۳۵۱ ا . ح . ق : در صورتي كه طبق سند رسمي زن و شوهري با يكديگر قرار بگذارند كه هر يك زودتر از ديگري فوت كند همه ماترك او اعم از منقول و غير منقول به طرف ديگر كه در قيد حيات است متعلق گردد ، برطبق مادتين ۸۳۷ و ۸۴۳ ق . م . وصيت زياده برثلث تركه بدون اجازه ورثه نافذ نيست ولي چنانچه وارثي نباشد به موجب ماده ۹۴۹ ق . م . زوجه فقط نصيب خود را مي برد و بقيه تركه شوهر در حكم مال اشخاص بلاوارث است . بهر حال زوجه علاوه بر نصيب خود ، ثلث تركه را در هر دو صورت خواهد برد .
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]
1-هر بدهکاری را را باید یکروز داد و مهریه نیز یک دین و بدهکاری محسوب میشود .این درحالیست که مهریه حتی در صورت فوت زن به وراث او ارث میرسد و آنها حق گرفتن مهریه را پیدا خواهند کرد که این موضوع به پیچیدگی رابطه مالی مهریه اشاره دارد. امام رضا هنگام ازدواج تلاش کن که مهریه از مهر السنه تجاوز نکند _ و آن پانصد درهم است_ پس رسول خدا به همین مهریه دیگران را به نکاح در میآورد و خود نیز با همین مهر با زنانش ازدواج نمود (500 درهم =5/262 مثقال نقره ) مستدرک الوسائل ج 15 ص 62 2-بدهکاری مرد به زن بر سر مهریه فقط به این دنیا ختم نمیشود و عواقب معنوی و آخرتی نیز بهمراه دارد و چنانچه مهریه در طول زندگی پرداخت نشود مثل دیون دیگر و یا حتی بدتر از آن دیون در آخرت بازخواست خواهد داشت . رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : مَنْ ظَلَمَ اِمْرَأَةً مَهْرَها فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ زان يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ: عَبْدى زَوَّجْتُكَ أَمَتى عَلى عَهْدى فَلَمْ تُوفِ بِعَهْدى وَ ظَلَمْتَ أَمَتى فَيُؤْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَيُدْفَعُ اِلَيْها بِقَدْرِ حَقِّها، فَإِذا لَمْ تَبْقَ لَهُ حَسَنَةٌ أُمِرَ بِهِ اِلَى النّار بِنَكْثِهِ لِلْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُولاً.( بحار، چاپ مؤسسه وفاء بيروت، ج 100، ص 349. ) كسى كه مهر زن را ظالمانه نپردازد، نزد خداوند زناكار محسوب مى شود، روز قيامت حضرت حق به او خطاب مى كند، بنده من كنيزم را بر اساس پيمانى كه با تو بستم « عقد و ازدواج » به تو تزويج نمودم، به پيمان من وفا نكردى، و بر او ستم روا داشتى، سپس به اندازه حق زن از حسنات مرد برداشته در پرونده همسرش مى گذارند، و چون حسنه اى به اندازه پركردن حق زن نماند، به گناه پيمان شكنى به آتشش مى برند، عهد و پيمان مسئوليت دارد. 3-هنگامی که مهریه زیاد باشد اصولاً مرد نیت بر ندادن مهریه خواهد کرد که بر اساس احادیث این کار معصیت بوده و اساس زندگی زناشوئی را زیر سوال میبرد . عن ابی عبدالله علیه السلام قال: من امهر مهرا ثم لا ینوی قضاءه کان بمنزلة السارق. امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که مهریه‏ای (برای زن قرار دهد) و قصدش این باشد که به او ندهد او همانند دزد است. 4-زیاد بودن مهریه بر اساس شرع و قانون میتواند موجب حق حبس در زوجه شود در این حال علاوه بر اینکه زوجه از همسرش تمکین نمیکند و زندگی مشترکی نیز با او نداشته بدهکار نفقه شده است و در حالی که بدهکار مهریه است نفقه هم باید بپردازد و همچنان زوجه حق دارد زندگی مشترک با زوج نداشته باشد که با روح آرامش و زندگی مسالمت آمیز منافات دارد . ماده 1085 قانون مدني مادام كه مهريه زوجه تسليم نشده در صورت حال بودن(عندالمطالبه) مهر، زن مي تواند از ايفاء وظائفي كه در مقابل شوهر دارد امتناع كند واين امتناع مسقط حق نفقه نخواهد بود 5-احادیث وارده مهریه زیاد را مذموم و ناپسند شمرده اند و موجب دشمنی زن و شوهر بحساب آورده اند و از قرار دادن مهریه سنگین بر حذر داشته اند که این نشان دهنده خطرناک بودن و آرامش ستیز بودن مهریه سنگین است. قال امیرالمؤمنین علی علیه السلام: لا تغالوا بمهور النساء فتکون عداوة. حضرت علی علیه السلام فرمود: مهریه زنها را سنگین نگیرید که موجب کدورت و دشمنی گردد. وسائل الشیعه، ج 15، ص 11 6-برای مهریه های زیاد و خارج از تمکن مالی شوهر خطر به زندان افتادن برای شوهر وجود دارد که در این صورت آبرو و حیثیت شوهر قبل از هر چیزی ممکن است از بین برود . ماده 2 قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی ماده 2 ـ هر كس محكوم به پرداخت مالي به ديگري شود چه به صورت استرداد عين يا قيمت يا مثل آن و يا ضرر و زيان ناشي از جرم يا ديه و آن را تاديه ننمايد دادگاه او را الزام به تاديه نموده و چنانچه مالي از او در دسترس باشد آن را ضبط و به ميزان محكوميت از مال ضبط شده استيفا مي نمايد در غير اين صورت بنا به تقاضاي محكوم له ، ممتنع را در صورتي كه معسر نباشد تا زمان تاديه حبس خواهد كرد . 7-زیاد بودن مهریه زن ،فرزندان را از ارث محروم میسازد چرا که در هنگام فوت شوهر اولین حقی که محاسبه میشود مهریه زن است و اگر چیزی از دارائیهای مرد باقی بماند به وراث و فرزندان تعلق میگیرد اما در هنگامی که مهریه زیاد باشد عملاً مالی برای مرد باقی نمیماند تا به فرزندانش به ارث برسد .
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

پرداخت ثمن

2.     اخذ مجوزهای لازم در خصوص صادرات کالا و واردات کالا و انجام (در صورت اقتضا]در مورد مناطق ازاد  یا درون اتحادیه اروپا[)کلیه تشریفات گمرکی (پرداخت حقوق  عوارض، انجام امور اداری گمرکی برای عبور کالا از مرز)

3.     در خصوص قرارداد حمل و بیمه نه فروشنده و نه خریدار تعهدی ندارند ولی معمولا کسی که ذینفع باشد بر عهده می گیرد.

4.     تحویل کالا – طبق توافق یا مقررات اینکوترمز

5.      انتقال خطر یا ریسک

·         ریسک هنگام تحویل کالا منتقل می شود.

·         همچنانکه فروشنده در مورد حا و زمان تحویل تکلیف به اطلاع دارد خریدار نیز باید از اطلاعات لازم برای تحویل گرفتن کالا در اختیار فروشنده گزارد والا از تاریخ توافق  یا انقضای مهلت تحویل  ریسک با وی می باشد.

6.     پرداخت هزینه های

                                           I.            تحویل کالا طبق توافق

                                        II.            قصور در تحویل گرفتن کالا

                                     III.            قصور در دادن اطلاعات در مورد تحویل

                                      IV.            عوارض و حقوق گمرکی جهت صدور

                                         V.            هزینه های «کمک» فروشنده در تسهیل تحویل

                                      VI.            هزینههای بازرسی کالا در گمرک توسط مقامات( تاقبل ازتحویل هزینه های در اختیارقراردادن کالا با فروشنده است)

                                   VII.            هزینه های تهیه اسناد و مدارکی کهفروشنده جهت تسهیل ترانزیت و بدرخواست خریدار نموده است.

 

 

7.     اطلاع جهت تحویل کالا

8.     تسلیم مدرک تحویل(رسید)

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

بررسی آثار حکم ورشکستگی نسبت به تاجر ورشکسته

مقدمه

قانون تجارت ایران، مواد 0412) تا (575) را به مباحث راجع به ورشکستگی تجار ورشکسته اختصاص داده است. ورشکستگی به حالتی اطلاق می­گردد که تاجر یا شرکت تجاری در نتیجه توقف از تأدیه وجوهی که برعهده اوست، حاصل می­شود. ورشکستگی مطابق قانون تجارت ایران به سه نوع تقسیم می­شود: عادی، به تقصیر و ورشکستگی به تقلب؛ که هر کدام دارای عناصر خاص خود می­باشد که در این مبحث قصد پرداختن به آن را نداریم. نکته قابل توجه آن است که بسیاری از تجار ما راجع به قوانین تجارت و ورشکستگی اطلاعات زیادی ندارند و گاهی مشاهده می­شود که بسیاری از قضات نیز اطلاعات کامل و جامعی در این خصوص ندارند. در این مقاله سعی شده است که آثار حکم ورشکستگی نسبت به تاجر ورشکسته از دیدگاه­های مختلف مورد بررسی قرار گیرد.

پس از صدور حکم ورشکستگی، بلافاصله و بی آن که لازم باشد حکم ابلاغ گردد، آزادی تاجر محکوم علیه در اداره اموالش محدود می­شود. در این مورد، حکم ورشکستگی دارای اثر عام است و نسبت به تمام اموال تاجر قابل تسری است.

ورشکستگی، اعلام وضع تاجری است که قابلیت انجام تعهدات خود را از دست داده و توانایی تأدیه دیون خود را ندارد. چنین شخصی دیگر قابل اعتماد نبوده و جامعه با سوءظن به او نگاه می­کند و چون دارایی ورشکسته وثیقه انجام تعهدات او است، اداره این دارایی و تصفیه دیون و مطالبات ورشکسته از اختیار او خارج می­شود. در گذشته، حتی شخص ورشکسته به بردگی بستانکاران در می­آمد تا هر نوع آنان تشخیص دهند با او رفتار نمایند. اما با تحریم اصول بردگی و توسعه افکار اخلاقی و بشر دوستی و از بین مجازات­ها در امور حقوقی، قوانین امروزی در مواردی که تاجر ورشکسته مرتکب تقصیر یا تقلبی نشده باشد، حکم ورشکستگی را فقط موثر در دارایی وی می­دانند و اگر در برخی مواقع توقیف شخص ورشکسته را نیز تجویز می­کنند، این اقدام جنبه جزایی نداشته و فقط اقدامات احتیاطی برای حفظ حقوق بستانکاران و عدم تفریط دارایی ورشکسته می­باشد.

1ـ ماهیت حقوقی منع مداخله

حجر ورشکسته، حجر قانونی است که شباهتی به حجر برخی از محجورین دیگر ندارد. ورشکسته مانند محجوری است که اموال او را شخص قیم اداره می­کند. اما چنین تشبیهی سطحی و ظاهری می­باشد؛ زیرا اعمال حقوقی ورشکسته باطل نیستند، اما نسبت به مجموعه دارایی او اصولا پس از صدور حکم بلااثر می­باشد. به همین دلیل است که تعهدات تاجر ورشکسته که در نتیجه قرارداد و یا تقصیر عمدی و غیرعمدی ایجاد می­گردد، با وصف منع مداخله تاجر ورشکسته در اموال خود، مانع از این نمی­شود که او کار جدیدی غیر از تجارت انجام دهد.[1]

تاجر ورشکسته اصولا محجور نمی­شود و در امور غیر مالی خود آزاد است و می­تواند کاری پیدا کند که زندگی خود را فراهم کند؛ یا آن که با موافقت مدیر تصفیه به کار خود ادامه داده یا معاملاتی انجام دهد. حجر محجوران مانند صغیر و دیوانه، حجر ذاتی است و برای حفظ منافع خود محجور است. در صورتی که در مورد ورشکسته، منع مداخله در اموال برای حفظ حقوق بستانکاران است.[2]

در واقع، حجر جنبه شخصی دارد و عدم مداخله محجور به لحاظ وضع شخصی و نفع خود او برقرار شده است؛ در حالی که منع مداخله ورشکسته جنبه موضوعی دارد و یک نوع تامین و توقیف قانونی است تا تاجر نتواند با داشتن اختیار اداره اموال خود، آنها را به زیان بستانکاران به اشخاص دیگر منتقل کند.[3]

2ـ وسعت و حدود منع مداخله

منع مداخله: همان گونه که در ماده (418) قانون تجارت، آشکارا بیان شده است، شامل تمام اموال ورشکسته می­شود، حتی آن چه ممکن است در مدت ورشکستگی عاید او گردد، اعم از اموالی که در تجارت خانه دارد، یا اموال شخصی وی. منع مداخله، پیش از هر چیز، شامل اموالی می­شود که تاجر هنگام صدور حکم ورشکستگی مالک آن است. با توجه به اطلاق ماده (418) قانون تجارت، هر گاه پس از صدور حکم ورشکستگی، به تاجر ارثی برسد یا به دارایی او بیفزاید، این افزایش به سود بستانکاران قابل تقسیم خواهد بود، مشروط بر این که ترکه را به طور صریح و یا ضمنی قبول کرده باشد. در واقع، به موجب ماده (240) قانون امور حسبی، وراث می­توانند ترکه را قبول یا رد کنند، که به بستانکاران متوفا داده می­شود.

پرسشی که در اینجا مطرح است این است که، آیا مدیر تصفیه می­تواند به قائم مقامی تاجر قبول ترکه را اعلام کند یا خیر؟ به نظر می­رسد پاسخ منفی است؛ زیرا، اگر ترکه بیش از دیون خود متوفا باشد و مازاد ترکه­ای وجود داشته باشد، متعلق حق بستانکاران خواهد بود. در نظام حقوقی ما، ارث جنبه قهری دارد، به همین دلیل، در ماده (250) قانون امور حسبی، برای رد ترکه مهلت یک ماهه مقرر شده است که از تاریخ اطلاع وراث از فوت مورث شروع می­شود و در صورت عدم اعلام رد در مدت مذکور، قبول شده تلقی خواهد شد. بنابراین، بدون این که نیاز به اقدامی از جانب مدیر تصفیه باشد، ترکه متعلق حق بستانکاران قرار می­گیرد و تاجر در آن حق دخالت ندارد. البته بدیهی است که بستانکاران خود متوفا بر بستانکاران ورشکسته برتری خواهند داشت و طلب آنان باید پیش از بستانکاران اخیر از ترکه پرداخت شود.

3ـ مستثنیات دین

اموالی که در امانت تاجر است یا به عنوان ولایت و قیمومیت در اختیار اوست، جزء دارایی ورشکسته به شمار نیامده و سلب مداخله شامل این اموال می­گردد. افزون بر این، ماده (16) قانون اداره تصفیه امور ورشکستگی اعلام می­دارد: «مستثنیات دین تحت اختیار ورشکسته گذاشته شده، اما جز صورت اموال قید خواهد شد». طبق ماده (630) قانون اصول محاکمات حقوقی، مستثنیات دین که قابل توقیف نیستند عبارتند از:

«1ـ لباس و اشیا و اسبابی که برای ایفای حوایج ضروری مدیون و خانواده او لازم است.

2ـ آذوقه موجوده به قدر نیاز یک ماهه مدیون و نفقه و کسوه اشخاص واجب النفقه.

3ـ اسناد مدیون به استثنای کاغذهای قیمتی و سهام شرکت­ها.

4ـ لباس رسمی و نیمه رسمی مدیون و همچنین اسلحه و اسب اهل نظام حاضر به خدمت.

5ـ اسباب و آلات زراعی و حرفه­ای و صنعتی که برای شغل مدیون لازم است و همچنین لوازمی که برای زراعت لازم است.

تبصره: مستثنیات دین که به رهن و وثیقه داده شده از شمول این ماده بیرون است».

موارد بالا در ماده (65) قانون اجرای احکام مدنی مصوب 1356 با کمی تغییر آمده است.[4]

4ـ دعاوی ورشکسته

ورشکسته نه تنها از تصرف در اموال خود ممنوع است، بلکه از استفاده از کلیه حقوق مالی خود نیز محروم می­باشد. بنابراین، حق اقامه دعاوی مالی علیه کسی را ندارد و دیگری هم نمی­تواند علیه او اقامه دعوای مالی کند.[5]

دعاویی که علیه تاجر ورشکسته در جریان رسیدگی بوده و یا سپس طرح و اقامه شود باید به طرفیت مدیر تصفیه باشد و این دعاوی بر دو نوع است: یا مربوط به اموال و حقوق مالی، اعم از این که تاجر ورشکسته خوانده و یا خواهان بوده و یا سپس طرف دعوا قرار گیرد. وظیفه تعقیب یا اقامه دعوا برعهده مدیر تصفیه است و نسبت به حقوق غیر مالی باید قایل به تفکیک شد.

به این معنا که اگر حقوق غیر مالی منجر به نتایج مالی گردد، به گونه­ای که بر حقوق و مطالبات بستانکاران تاثیر داشته باشد، باز تاجر ورشکسته ممنوع از مداخله است؛ مثلا اگر علیه وی دعوای نکاح یا نسبت بشود که در نتیجه موثر در وضع مالی بازرگانی باشد، مدیر تصفیه مداخله خواهد کرد؛ اما دعاویی مانند ولایت یا قیمومیت که جنبه مالی محض داشته باشد، ورشکسته ممنوع از طرح یا دفاع نخواهد بود. بنابراین، ضابطه کلی تاثیر یا عدم تاثیر دعاوی در وضع مالی بازرگان ورشکسته است.

با این وجود، قانون اجازه داده است که بنا به تشخیص دادگاه، خود بازرگان ورشکسته به عنوان شخص ثالث در دعوا وارد شود؛ زیرا ممکن است ورود بازرگانان و توضیحات وی در رفع قضیه مطرح شده موثر باشد. همین معنا در ماده (420) ق.ق، به این نحو بیان شده است:

«محکمه هر گاه صلاح بداند می­تواند ورود تاجر ورشکسته را به عنوان ثالث در دعوای مطروحه اجازه دهد». به هر صورت، در تمام دعاوی، مدیر تصفیه حق دخالت دارد، چه به عنوان مدعی یا مدعی علیه، چه به عنوان شخص ثالث.[6]

5ـ آثار منع مداخله

قاعده منع مداخله در ماده (418) قانون تجارت، متضمن آثار و نتایج متعددی است، از جمله:

1. تاجر ورشکسته از تاریخ صدور حکم ورشکستگی حق عقد قراردادی را که موثر در حقوق هیات بستانکاران باشد، ندارد؛ برای مثال: بازرگان نمی­تواند به نفع بستانکاری، بر مالی از اموال خود وثیقه برقرار کند. در این صورت، قرارداد مزبور نسبت به هیات بستانکاران تاجر بلااثر است و مال مورد وثیقه باید در اختیار مدیر تصفیه قرار گیرد.

2. از تاریخ صدور حکم ورشکستگی، هر گونه پرداختی به بستانکاران یا اشخاص دیگر ممنوع است و مدیر تصفیه می­تواند مبلغ پرداختی را از شخص دریافت کننده مطالبه کند. این قاعده در صورتی که پرداخت به صورت نقد صورت گرفته باشد، اشکال ایجاد نمی­کند و کافی است تاریخ پرداخت معین باشد. اما مساله­ای که مطرح می­شود این است که هر گاه پرداخت با چک صورت گرفته باشد، چگونه باید عمل کرد؟ در حقوق ما بعد از صدور حکم ورشکستگی، دارنده حق وصول چک را ندارد، چه پیش از صدور حکم ورشکسته صادر شده باشد و چه پس از آن. علت این قاعده این است که در حقوق ما، با صدور یا ظهرنویسی چک، محل آن به دارنده منتقل نمی­شود. بنابراین، با دارنده چک مانند دیگر بستانکاران رفتار خواهد شد.

3 . هر گاه یکی از بستانکاران تاجر، پس از صدور حکم ورشکستگی، متقابلاً به ورشکسته بدهکارشود، تهاتر صورت نمی­گیرد و بدهکار تاجر باید مبلغ بدهی خود را به مدیر تصفیه بپردازد و برای دریافت طلب خود از تاجر، جزء غرما قرار گیرد. این قاعده به طور مسلم موافق روح مقررات قانون تجارت در مورد ورشکستگی است؛ چون این مقررات به منظور برقراری وضعیت برابر میان بستانکاران تاجر وضع شده است و قبول تهاتر در چنین حالتی به زیان بستانکاران دیگر است؛ بنابراین باید مردود اعلام شود.

6ـ منع بازداشت ورشکسته به علت عدم پرداخت زیان به مدعی خصوصی

پیش از قانون بازداشت بدهکاران در قبال تخلف از انجام تعهدات و الزامات مصوب 52، شاکی خصوصی حق داشت براساس ماده (1) الحاقی به قانون آ.د.ک مصوب 1377، زیان خصوصی خود را از محکوم علیه مطالبه نماید و با گذشتن ده روز از تاریخ مطالبه، در صورتی که محکوم علیه مالی معرفی نمی­کرد یا دسترسی به اموال او نبود، به درخواست مدعی خصوصی در مورد زیان در ازای هر پنجاه ريال یک روز توقیف می­شد. همچنین مدت توقیف در تمام موارد نباید از پنج سال تجاوز می­نمود.[7]

 در حکومت قانون مزبور، این پرسش مطرح شد که با توجه به این که برابر ماده (418) ق.ت، تاجر ورشکسته از تاریخ صدور حکم، حق مداخله در اموال خود را ندارد، آیا می­توان وی را در برابر زیان مدعی خصوصی بازداشت نمود یا خیر؟ هیات عمومی دیوان عالی کشور در رای شماره 290 مورخ 17/9/50 اعلام نمود: «چون تاجر از تاریخ صدور حکم ورشکستگی به موجب ماده (418) ق.ت، از مداخله در کلیه اموال ممنوع است و مدعی خصوصی نیز در صورتی که به اموال دسترسی داشته باشد، به واسطه این که دارایی ورشکسته متعلق حق همه بستانکاران است، حق مداخله نداشته و باید برای استیفای حقوق خود به اداره تصفیه مراجعه نمایند. مورد از شمول قانون (1) الحاقی به آ.د.ک، خارج است و نمی­توان ورشکسته را به استناد آن توقیف کرد».

بنابراین، ماده واحده قانون منع بازداشت اشخاص مصوب 52، به استثنای جزای نقدی، توقیف اشخاص را در قبال عدم پرداخت دین و محکوم به و تخلف از انجام سایر تعهدات و الزامات مالی، منعنموده است. بنابراین، بازداشت ورشکسته به علت عدم تأدیه زیان مدعی خصوصی موردی نخواهد داشت؛ زیرا قانون مذکور ناسخ ماده یک قانون نحوه اجرای محکومیت­های مالی مصوب 51، در خصوص تأدیه جزایی نقدی یا زیان ناشی از جرم وارد شده به مدعی خصوصی می­باشد و از طرفی، ماده (139) ق.م.ا مصوب 62، ناظر به اختیار دادگاه در بازداشت محکوم علیه نسبت به عدم رد عین مال یا قیمت یا مثل آن با شرایط پیش­بینی شده در ماده مذکور می­باشد.

7ـ ضمانت اجرای منع مداخله

هر گاه معامله تاجر پس از صدور حکم ورشکستگی از نوع معاملات مندرج در ماده (423) ق. تجارت، یعنی «معاملات تاجر پس از توقف» باشد، اقدام او باطل و بلااثر خواهد بود؛ زیرا زمانی که معاملات مندرج در ماده (423) قانون تجارت، از تاریخ توقف باطل اعلام شده است، به طریق اولی، چنین معاملاتی پس از صدور حکم ورشکستگی نیز باطل و بلااثر است.

پرسش: آیا معاملات خارج از انواع مذکور در ماده فوق را می­توان باطل اعلام کرد؟ پاسخ این است که این نوع معاملات مشروط به این که مالی باشد و پس از صدور حکم ورشکستگی منعقد شده باشد، باطل است. هر چند که تاجر محجور به شمار نمی­آید.[8]

در واقع، قاعده منع مداخله، از قواعد آمره و دارای خصیصه نظم عمومی است و بنابراین، اقدامات خلاف آن به حکم ماده (975) قانون مدنی، باطل است. به همین دلیل، شخص ثالثی که با تاجر ورشکسته معامله کرده است، حتی پس از ختم ورشکستگی و پرداخت حقوق بستانکاران حق ندارد تاجر را به اجرای تعهداتش ملزم نماید.[9]

8ـ سلب اعتبار از تاجر

با صدور حکم ورشکستگی، اعتبار تاجر از بین می­رود. ورشکستگی اساساٌ در نظر جامعه امری موهن است و تاجر را از حیثیت و اعتبار، می­اندازد و اعاده اعتبار موقوف به پایان ورشکستگی و رعایت مقررات خاصی است.

9ـ محرومیت از حقوق سیاسی و اجتماعی

قانون تجارت راجع به محرومیت­های سیاسی، ساکت است؛ اما در قوانین و مقررات خاص، از این نوع محرومیت­ها سخن به میان آمده است. مثلا بازرگان ورشکسته، محروم از انتخاب کردن یا انتخاب شدن و عضویت در هیات تصفیه و نظایر اینهاست. بدیهی است که در ورشکستگی عادی پس از اعاده اعتبار، این محرومیت­ها از بین می­رود، اما در ورشکستگی به تقصیر و یا تقلب مادامی که از جنبه جزایی اعاده حیثیت نشده، محرومیت سیاسی هم باقی خواهد بود.

در مورد محرومیت­های اجتماعی نیز قانون ساکت است؛ اما در بیشتر قوانین، محرومیت­هایی حتی برای ورشکستگان عادی دیده می­شود و در مورد ورشکستگی به تقصیر و یا به تقلب چون ورشکسته مرتکب جرم شده، محرومیت­های اجتماعی نتیجه محکومیت­های جزایی است.

مثلا در قانون اصلاحی شرکت­ها مصوب 26 اسفند ماه 1347، ورشکستگان نمی­توانند به سمت مدیر یا بازرس شرکت­های سهامی تعیین بشوند. ماده (19) قانون تاسیس اتاق­های بازرگانی مصوب 7 دی ماه سال 1333، تصریح می­کند که بازرگانان متوقف در مدت توقف، از حق عضویت اتاق­های بازرگانی محروم می­باشند. در سایر قوانین هم که به طور صریح ورشکسته را برای انجام کارهای مختلف منع نمی­کند؛ چون یکی از شرایط اشتغال، داشتن حسن شهرت می­باشد. اما در ورشکستگی حسن شهرت را لکه­دار نموده و مانع اشتغال می­شود، حتی ادامه تجارت نیز برای ورشکسته میسر نیست مگر آن که اعاده اعتبار کند.[10]

 



[1] . ستوده تهرانی، حسن، حقوق تجارت، نشر دادگستر، جلد 4، چاپ 76، ص 140.

[2] .عرفانی، محمود، حقوق تجارت، جلد سوم، جهاد دانشگاهی، چاپ 69، ص 109.

[3] . اسکینی، ربیعا، حقوق تجارت، ورشکستگی و تصفیه امور ورشکسته، چاپ 75، ص 57.

[4] . ستوه تهرانی، پیشین، ص 141.

[5] . عبادی، محمدعلی، حقوق تجارت، گنج دانش، چاپ 73، ص 324.

[6] . کاتبی، حسینقلی، حقوق تجارت، گنج دانش، چاپ 72، ص 305.

[7] . عرفانی، محمود، پیشین، ص 112.

[8] . نظریه مورخه 16/10/52، اداره حقوقی وزارت دادگستری، مجموعه نظریه­های مشورتی در زمینه مسائل مدنی، ص 26.

[9] . اسکینی، ربیعا، پیشین، ص 60.

[10] . ستوه تهرانی، حسن، پیشین، ص 198

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

نحوه رسیدگی به اختلاف طرفین در تعیین مستثنیات دین در مراحل چند‌گانه عملیات اجرایی
تشخیص متناسب بودن اموال با شأن و نیاز محكوم‌علیه، در نهایت موجب می‌شود كه مرجع صالح مالی از اموال محكوم‌‌علیه را جزء مستثنیات دین تلقی نماید یا آنرا خارج از شمول مستثنیات دین تشخیص دهد.
قیمت و بهای مال، گاه تعیین كننده میزان شأن و نیاز محكوم علیه است. به عنوان مثال، ممكن است یك‌ آپارتمان ده میلیونی متناسب با شأن محكوم علیه باشد یا یك وسیله نقلیه هشت میلیونی متناسب با شأن محكوم علیه باشد. در این مواقع دادگاه با ارجاع امر به كارشناس و تعیین میزان قیمت كارشناسی مال در واقع نیاز و شأن محكوم‌علیه را تعیین می‌نماید. اما همواره قیمت به تنهایی تعیین كننده شأن عرفی شخص مدیون و نیاز وی نمی‌باشد و صرفنظر از قیمت، موقعیت اجتماعی خود مدیون و میزان نیاز وی به وسیله نقلیه مورد نظر با توجه به نوع شغل و حرفه او، هم‌چنین تعداد افراد تحت تكفل وی در مورد نیاز به آذوقه مورد نیاز، در تعیین میزان شأن و نیاز محكوم‌علیه موثر است.
احراز شأن و نیاز محكوم‌‌علیه در هریك از موارد فوق مستلزم نوع رسیدگی خاصی است. در این مبحث نحوه رسیدگی مرجع صالح در خصوص موارد مطروحه فوق بررسی می‌شود. در گفتار نخست، چگونگی رسیدگی در دادگستری و در گفتار دوم روند رسیدگی به اختلاف طرفین راجع به تناسب اموال با شأن و نیاز مدیون در مراجع غیردادگستری، مورد بحث قرار خواهد گرفت.

.....


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

ماده ۲۴۷ قانون تجارت در بوته عمل

طرح مساله:

آقای بهزاد نوری که یکی از طلا فروشان بزرگ استان اردبیل میباشد دارای اسناد تجاری زیادی همچون برات می باشد که ایشان به دلیل ضیق وقت و مشغله کاری زیاد و مخصوصا اینکه ایشان خود دانشجوی حقوق می باشند که اینهم بر مشغله های وی اضافه شده است نمی توانند عملیات بانکی و وصول و ایصال  این اسناد را شخصا انجام دهند و حتی هنگامی که برای وصول یک سندی راهی بانک مربوطه می شوند اسناد دیگری که در دست دارنند را نمی توانند وصول کنند و...، به همین خاطر ایشان ناصر رهبر را که وی هم یک دانشجوی حقوق است را وکیل خود در وصول بعضی از اسناد مخصوصا در براتی که تازه گیها وی دارنده آن شده است می کند  ناصر هم این وکالت  را قبول کرده و وی وکیل در وصول برات برای اصیل ( آقای نوری) می شود ، اما وقتی که ناصر برای وصول برات اقدام می کند با مشکلاتی هم چون عدم تادیه و خود داری از پرداخت وجه برات  مواجه می شود و ناصر راهی جز شکایت از مدیون را نمی بیند و اقدام به اقامه دعوی می کند ، اما ناصر که وکیل دادگستری نیست نمی تواند مراحل دادرسی و اقامه دعوی را خود شخصا انجام دهد (طبق ماده ۵۵ قانون وکالت مصوب ۱۳۱۵)و از طرف دیگر آقای نوری که دارنده این سند است حق توکیل را به ناصر نداده است . حال به نظر شما ناصر باید چیکار کند آیا ناصر می تواند بدون اذن صریح اصیل ،سند را به وکیل دادگستری جهت وصول ارائه دهد یعنی اینکه آیا ناصر بدون اذن صریح حق توکیل دارد؟

پاسخ : این مساله در واقع ناشی از ماده 247 ق .ت .است که مقرر می دارد : ظهرنویسی حاکی از انتقال برات است مگر اینکه ظهرنویس وکالت در وصول را قید نموده باشد که در این صورت انتقال برات واقع نشده است ولی دارنده برات حق وصول و ولدی اقتضا حق اعتراض و اقامه دعوی برای وصول خواهد داشت جزء در مواردی که خلاف این در برات تصریح شده باشد

با نگاه به ماده فوق در می یابیم که این ماده راهی را جهت حل مساله مورد نظر نداده است ، یعنی اینکه ما نمی توانیم این موضوع را در قانون تجارت بررسی کنیم پس باید راه حل را در نظرات علمای حقوق و کنوانسیون ژنو  و مقررات دیگر بررسی کنیم

کنوانسیون ژنو:

در این قانون به وکیل اجازه داده شده است که خود شخصا و مستقلا اقدام به ظهرنویسی مجدد کند ، قانون متحد الشکل ژنو، ظهرنویسی مجدد برات را توسط دارنده یعنی همان وکیل را تجویز کرده و اجازه داده که در زمانی که اصیل حق توکیل را به وی نداده باشد خود وکیل اقدام به ظهرنویسی کند اما آیا وکیل می تواند برات را از طریق ظهرنویسی انتقال دهد ویا آیا وکیل می تواند ظهرنویسی برای وثیقه را انجام دهد ، در جواب باید آورد که مطلقا خیر چون که این کنوانسیون تصریح کرده که ظهرنویسی مجدد باید به عنوان وکالت باشد( ماده 18) با تطبیق این کنوانسون با قانون تجارت ایران  می بینیم که قانون گذار(قوه مقننه) در قانون تجارت این متد را در پیش نگرفته است و هیچ قیدی در این باره دیده نمی شود

قوانین  دیگر کشور ها :

در بعضی از کشورها همچون در قوانین فرانسه ( ماده 1994 قانون مدنی ) و ترکیه و بلغارستان وکالت در ظهرنویسی خود به خود و اتوماتیک موجب توکیل شخص ثالث است اما در مقابل در قوانین بعضی از کشورها مخصوصا قوانین انگلستان ( ماده 35 قسمت دوم) و آمریکا (ماده66) توکیل غیر از طرف ظهرنویسی ممنوع شده است (ظهر نویسی مقررات و انواع آن،سید مرتضی حسینی تهرانی)



قوانین ایران:

قانون مدنی صریحا در ماده 672 مقرر کرده است : وکیل در امری نمی تواند برای آن امر به دیگری وکالت دهد ، مگر اینکه صریحا یا به دلالت قراین وکیل در توکیل باشد ، پس می بینیم که قانون گذار ایران اجازه ظهرنویسی مجدد بدون اذن صریح اصیل را به وکیل نداده است بنابراین با وجود آنکه ماده 247 قانون تجارت به وکیل ، حق وصول برات و اعتراض و اقامه دعوی برای وصول آن را داده است ولی به دلیل صراحت قوانین عام  ، حق توکیل ، منوط به تصریح یا وجود قرائنی است که دلالت بر آن کند اما با نگاه به این موضوع متوجه یک نکته مهمی می شویم که آن هم این است که پس حق موجود در ماده 247 ق ت چه می شود در این ماده مقرر شده که وکیل حق اقامه دعوی را خواهد داشت و... اما برای حل تعارض موجود تئوریهای مختلفی وجود دارد که در ذیل می آ وریم .

تئوریهای موجود در مورد ماده 24۷قانون تجارت :

حقوق تجارت : دکتر حسینقلی کاتبی


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

چکیده
نام‌خانوادگی از جمله ابزارهای مهم در تمییز اشخاص جامعه از یکدیگر می‌باشد. از همین‌رو، در این مقاله ابتدا به بررسی چگونگی تعیین این نام و سپس به واکاوی شرایط لازم برای تغییر آن خواهیم پرداخت.
واژگان کلیدی: احوال شخصیه، ثبت احوال، سند سجلی (شناسنامه)، نام‌خانوادگی، تعیین و تغییر نام‌خانوادگی.

مقدمه
پیش از این طی مقالات جداگانه‌ای، «ماهیت و عملکرد شناسنامه»،2 «تغییر تاریخ تولد»3 و «تعیین و تغییرنام کوچک»4 تحلیل و بررسی شد. در ادامه بررسی سند سجلی شناسنامه، در این قسمت درصدد هستیم که به بررسی «تعیین و تغییر نام‌خانوادگی» به‌عنوان یکی از مندرجات شناسنامه بپردازیم.
به‌عنوان مقدمه باید گفت که نام‌خانوادگی همانند نام کوچک از دو خصوصیت عمده برخوردار است:
خصوصیت اول آنکه، این نام در زمره احوال شخصیه قرار دارد و خصوصیت دوم نیز اینکه نام‌خانوادگی سبب تمییز اشخاص از یکدیگر می‌گردد؛ بنابراین لازم است که:
اولاً؛ نام‌خانوادگی فرد در طول زندگی ثابت باقی بماند و تغییر آن محدود به موارد استثنایی و متکی به نصوص قانونی باشد.
ثانیاً؛ هر فرد یک نام‌خانوادگی داشته باشد و تعدد نام (خانوادگی) که شناسایی افراد را سخت می‌نماید، پذیرفته نشود.5
به هر حال، با توجه به دو خصیصه فوق، اهمیت نام‌خانوادگی مشخص می‌شود. از همین‌رو، ماده 997 ق.م. در مقام بیان الزامی بودن داشتن آن مقرر می‌دارد: «هر کس باید دارای نام‌خانوادگی باشد».
در این مقاله به بررسی تعیین نام‌خانوادگی (بند اول) و تغییر آن (بند دوم) خواهیم پرداخت.
بند اول: تعیین نام‌خانوادگی

......


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

مقدمه :

حیله بدهكار برای فرار از پرداخت دین باعث از بین رفتن امنیت حقوقی و سستی اعتبار در روابط بازرگانی می شود . دارایی بدهكار پشتوانه التزام های مالی او است و طلبكار بر مبنای همین وثیقه عمومی به او اعتماد می كند . پس اگر متعهد بتواند به اختیار، پشتوانه بدهی های خود را از بین ببرد، نه تنها زیانی ناروا به طلبكاران می زند بلكه امنیت داد و ستد و اعتماد اجتماعی را متزلزل می كند . پس بی توجهی قانونگذار به این موضوع ،باعث می شود كه بدهكار با خارج ساختن اموال از دارائی خود،حقوق بستانكاران را مورد خدشه قرار دهد.

مبحث اول :

در این مبحث ضمن سه گفتار مختصر، به بررسی تحول قانون گذاری معامله به قصد فرار از دین و تفاوت ماده ۲۱۸ اصلاحی قانون مدنی با ماده ۲۱۸ سابق و رابطه معامله به قصد فرار از دین و معامله صوری می پردازیم .

گفتار اول : تحول قانونگذاری

قانون مدنی ، در مورد معامله به قصد فرار از دین دچار تغییر و تحول شده است . ماده ۲۱۸ سابق قانون مدنی به طور كلی مقرر كرده بود ((هرگاه معلوم شود معامله به قصد فرار از دین واقع شده است آن معامله نافذ نیست .)) این ماده كه از ماده ۱۱۶۷ قانون مدنی فرانسه اقتباس شده بود ، علی رغم فوایدی كه از حیث پاسداری از حقوق بستانكاران و مبارزه با نیت ناپاك مدیون در محروم كردن بستانكاران از رسیدن به طلب خود در برداشت ، به گمان اینكه خلاف موازین شرعی است. در اصلاحیه دیماه ۱۳۶۱ از قانون مدنی حذف گردید و بدین سان خلاء چشم گیری به وجود آمد.به همین دلیل قانونگذار مجدداً ماده ۲۱۸ قانون مدنی را به این شرح اصلاح نمود:)) هرگاه معلوم شود كه معامله با قصد فرار از دین به طور صوری انجام شده آن معامله باطل است .))

۱- بنظر می رسد ، حذف ماده ۲۱۸ سابق قانون مدنی از این حیث صحیح است كه معامله به قصد فرار از دین در صورت رعایت شرایط اساسی صحت معاملات ، یك معامله واقعی است كه نسبت به طرفین و قائم مقام آنها صحیح و لازم الاجراء است . دعوی عدم نفوذ معامله به قصد فرار از دین مطابق ماده ۲۱۸ سابق قانون مدنی كه ویژه طلبكاران است ، مخالف اصل صحت ( ماده ۲۲۳ ق.م ) و اصل لزوم ( ماده ۲۱۹ ق.م ) است . ولی همان طور كه گذشت ، به خاطر ملاحظات اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و همچنین جلوگیری از مباح ساختن حیله نسبت به طلبكاران كه به حق مظلوم واقع می گردند، قانونگذار مجدداً ماده ۲۱۸ اصلاحی قانون مدنی را وضع نمود .

گفتار دوم : تفاوت ماده ۲۱۸ اصلاحی قانون مدنی با ماده ۲۱۸ سابق قانون مدنی

ماده اصلاحی با ماده منسوخ دو تفاوت اساسی دارد :

الف) شرط مخدوش بودن معامله شخصی كه به قصد فرار از دین معامله كرده است ، علاوه بر قصد فرار از دین ، صوری بودن معامله یعنی غیر واقع بودن آن است .

ب) در صورت احراز دو شرط صوری بودن و قصد فرار از دین ، معامله باطل است ، نه غیر نافذ. زیرا قصد، عامل اساسی در هر عمل حقوقی است و آثار حقوقی را به وجود می آورد . درنتیجه اگر ثابت شود كه دو طرف،معامله را آن گونه كه ظاهر نشان می دهد انشاء نكرده اند، چنین عقدی اصولاً واقع نشده است .

گفتار سوم : رابطه ( معامله به قصد فرار از دین ) و ( معامله صوری)

میان معامله به قصد فرار از دین و معامله صوری، رابطه عموم و خصوص من وجه وجود دارد :

الف) ممكن است معامله به قصد فرار از دین باشد ولی صوری نباشد. ماده ۶۵ قانون مدنی مثال فرار از دینی است كه صوری نیست .

......


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

خداوند در سوره بقره آيات 180 تا 182 در مورد احکام وصیت می فرماید:«كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (بقره/180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (بقره/181) فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (بقره/182)»: بر شما نوشته شده، هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبى از خود بجاى گذارده، وصيت براى پدر و مادر و نزديكان بطور شايسته كند، اين حقى است بر پرهيزكاران.
پس كسى كه آن را بعد از شنيدن تغيير دهد تنها گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را تغيير مى‏دهند خداوند شنوا و دانا است. كسى كه از انحراف وصيت كننده (و تمايل يك جانبه او به بعض ورثه) يا از گناه او (به اينكه وصيت به كار خلافى كند) بترسد، و ميان آنها را اصلاح دهد گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى‏باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است.

در اين آيات به قسمتى از احكام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى‏پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مى‏گويد:بر شما نوشته شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر چيز خوبى (مالى) از خود به جاى گذارده وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند.
و در پايان آيه اضافه مى‏كند" اين حقى است بر ذمه پرهيزكاران" (حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ). جمله" كتب عليكم" ظاهر در وجوب است به همين دليل اين تعبير در مورد وصيت موضوع تفسيرهاى مختلفى قرار گرفته:

1- گاه گفته مى‏شود وصيت كردن در قوانين اسلامى هر چند عمل مستحبى است اما چون مستحب بسيار مؤكد است از آن با جمله" كُتِبَ عَلَيْكُمْ" تعبير شده، و ذيل آيه آن را تفسير مى‏كند، زيرا مى‏گويد: حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ، اگر اين يك حكم وجوبى بود بايد بگويد حقا على المؤمنين.
.....


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

یكى از بزرگترين امورى كه اسلام در يكى از دو ركن" حقوق الناس" و" حقوق الله" مورد اهتمام قرار داده و به طرق و انحاى گوناگون، مردم را بدان وادار مى‏سازد، انفاق است پاره‏اى از انفاقات از قبيل زكات، خمس، كفارات مالى و اقسام فديه را واجب نموده و پاره‏اى از صدقات و امورى از قبيل وقف سكنى دادن مادام العمر كسى، وصيت‏ها، بخشش‏ها و غير آن را مستحب نموده است.

وقف دو گونه است: وقف عام و وقف خاص. البته عموم و خصوص در وقف با ملاحظه موقوف عليه است، بنابراين وقف خاص، وقف بر شخص يا اشخاص معين است، مانند وقف بر اولاد و يا وقف بر زيد و فرزندان او و وقف عام وقف بر جهات و مصالح عمومى مانند مساجد و مكانهاى استراحت و مدارس و امور مشابه ديگر و يا وقف بر عناوين كلى مثل فقرا و ايتام و بيماران و كسانى كه در راه مانده‏اند و مانند آن است و اين اقسام سه گانه تفاوتى از جهت اصل وقف ندارند، هر چند از حيث احكام و آثار تفاوت دارند، مثلا در وقف بر جهات و مصالح عمومى و همچنين در وقف بر عناوين عمومى قبول كسى شرط نيست و همچنين وجود مصداق موقوف عليهم در خارج هنگام اجراى صيغه وقف هم شرط نيست، در حالى كه در وقف خاص اين امور شرط هستند و همچنين در وقف بر جهات و مصالح عمومى كه به صورت وقف انتفاع هستند از قبيل مساجد و مدارس و قبرستان‏ها و پل‏ها و مانند آنها، وقف به هيچ وجه قابل فروش نيست حتى اگر خراب شود، بر خلاف وقف خاص و وقف بر عناوين كلى به صورت وقف منفعت كه فروش و تبديل آنها در بعضى از حالتهاى استثنايى جايز است.

در وقف خاص مانند وقف بر اولاد و همچنين در وقف عامى كه به صورت وقف منفعت است، غصب و تصرف در غير جهت وقف يا بدون اذن موقوف عليهم در اولى و بدون اذن متولى شرعى در دومى، موجب ضمان عين و منفعت است و رد عوض منافع استيفا شده و استيفا نشده هم واجب است و همچنين رد عين در صورتى كه موجود باشد و رد عوض آن در صورتى كه در دست او يا بر اثر فعل او تلف شده باشد واجب است و عوض منافع بايد در جهت وقف و عوض عين موقوفه در بدل وقفى كه تلف شده مصرف شود و در وقف عامى كه بصورت وقف انتفاع است مثل مساجد و مدارس و كاروانسراها و پلها و مقبره‏ها و مانند آنهاكه وقف بر جهات يا عناوين عمومى هستند تا موقوف عليهم از آنها انتفاع ببرند در صورتى كه توسط غاصب غصب شوند و آنها را در جهتى غير از منافعى كه براى آنها وقف شده‏اند بكار ببرد بايد اجرت المثل تصرفاتش در چيزهايى از قبيل مدارس و كاروانسراها و حمامها را بپردازد بر خلاف مساجد و مقبره‏ها و زيارتگاهها و پلها كه ضامن اجرت‏المثل تصرفاتش در آنها نيست و اگر عين اين موقوفات را تلف كند بايد عوض مثلى يا قيمى آنها را بدهند كه آن هم در بدل وقف تلف شده مصرف مى‏شود.

به طور کلی احکام وقف را می توان در موارد زیر مورد بررسی قرار داد:
1- اگـر كـسـى چـيـزى را وقف كند، از ملك او خارج مى شود و خود او و ديگران نـمى توانند آن را ببخشند يا بفروشند، و كسى هم از آن ملك ارث نمى برد، ولى در بعضى از موارد فروختن اشكال ندارد.

2- اگرشخصی ملكى را براى وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست.

3- كسى كه مالى را وقف مى كند، بايد از موقع خواندن صيغه، مال را براى هميشه وقـف كـنـد، و اگر مثلا بگويد اين مال بعد ازمردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مـردنـش وقـف نـبـوده، صحيح نيست.و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد، پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد، وقف صحيح نيست.

4- وقف در صورتى صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسى كه براى او وقف شده يـا وكـيـل يا ولى او بدهند، ولى اگر چيزى رابر اولاد صغير خود وقف كند وبه قصد اينكه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهدارى نمايد، وقف صحيح است.در اوقاف از قبيل مدارس و مساجد و امثال اينها، قبض معتبر نباشد و وقفيت به مجرد وقف نمودن محقق مى شود.

5- وقـف كـننده بايد دارای این شرایط باشد: مكلف و عاقل و با قصد اختيار باشد و شرعا بتواند در مال خود تصرف كند، بنابر اين سفيه (يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند) چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزى را وقف كند صحيح نيست.

6- وقف کننده اگر مالى را براى بچه اى كه در شكم مادر است و هنوز به دنيا نيامده وقف كند، صـحـت آن مـحـل اشـكـال و لازم اسـت رعايت احتياط نمايند، ولى اگر براى اشخاصى كه فعلا مـوجـودنـد و بـعـد از آنها براى كسانى كه بعدا به دنيا مى آيند وقف نمايد، اگرچه در موقعى كه وقف محقق مى شود در شكم مادر هم نباشند، مثلا چيزى را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاى او باشد و هر دسته اى بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند، صحيح است.

7- وقف کننده اگر چيزى را بر خودش وقف كند مثل آنكه دكانى را وقف كند كه عايدى آن را بعد از مـرگ او خرج مقبره اش نمايند، صحيح نيست، ولى اگر مثلا مالى را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مى تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

8- وقف کننده اگـر براى چيزى كه وقف كرده متولى معين كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند، و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصى مثلا بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ بـاشـنـد، اخـتيار با خود آنان است، و اگر بالغ نباشند اختيار با ولى ايشان است، و براى استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

9- وقف کننده اگر ملكى را مثلا بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتى كه براى آن ملك متولى معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

10- وقف کننده اگر ملكى را بر افراد مخصوصى مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اى بعد از طـبـقـه ديـگـر از آن اسـتـفاده كنند، چنانچه متولى وقف آن را اجاره دهد و بميرد، اجاره باطل نـمـى شـود، ولـى اگـر مـتولى نداشته باشد و يك طبقه از كسانى كه ملك بر آنها وقف شده، آن را اجـاره دهـنـد و در بين مدت اجاره بميرند، چنانچه طبقه بعدى آن اجاره را امضاء نكنند، اجاره بـاطل مى شود. و در صورتى كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مى گيرد.

11- اگر ملك وقف خراب شود از وقف بودن بيرون نمى رود مگر آنكه عنوانى را قصد كـرده بـاشـد كه آن عنوان از بين برود، مثل اينكه باغ را براى تنزه وقف كرده باشد كه اگر آن باغ خراب شود وقف باطل و به ورثه برمى گردد.

12- ملكى كه مقدارى از آن وقف است و مقدارى از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولى مى تواند با نظر خبره، سهم وقف را جدا كند.

13- اگـر مـتولى وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفى كه معين شده نرساند، حـاكـم شـرع امـينى را به او ضميمه مى نمايد كه مانع از خيانتش گردد، و در صورتى كه ممكن نباشد مى تواند به جاى او متولى امينى معين نمايد.

14- اگر ملكى را براى تعمير مسجدى وقف نمايند، چنان چه آن مسجد احتياج به تعمير نـدارد و انتظار هم نمى رود كه تا مدتى احتياج به تعمير پيدا كند، مى توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدى كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

15- وقف کننده اگر ملكى را وقف كند كه عايدى آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسى كه در آن به مسجد اذان مى گويد بدهند، در صورتى كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براى هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همان طور مصرف كنند. و اگر يقين يا اطمينان نداشته بـاشـنـد، بايد اول مسجد را تعمير كنند، و اگر چيزى زياد آمد، بين امام جماعت و كسى كه اذان مـى گـويد به طور مناسب قسمت نمايند، و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

صرفنظر از مذهب، خود قانون اساسی هر کشوری برای افراد آن کشور مقدس‏ است. قانون اساسی ایران نیز مورد احترام قاطبه ملت ایران است.
آیا با سمینارهای کذائی و چاپ کوپن و قیام و قعود نمایندگان می توان قانون‏ اساسی را زیر پا گذاشت؟
هر چیز را اگر انکار کنیم این قابل انکار نیست که الان هم‏ نیرومندترین عاطفه‏ای که بر روحیه ملت ایران حکومت میکند عاطفه مذهبی‏ اسلامی است.
بگذریم از عده بسیار معدودی که قید همه چیز را زده‏اند و از هر بی بند و باری و هرج و مرج‏ طرفداری میکنند، اکثریت قریب به اتفاق این مردم پابند مقررات مذهبی‏ میباشند.

تحصیل و درس خواندگی برخلاف پیش بینی هائی که از طرف عده‏ای میشد، نتوانست میان این ملت و اسلام جدائی بیندازد. برعکس با اینکه‏ تبلیغات مذهبی صحیح کم است و بعلاوه تبلیغات استعماری ضد مذهب زیاد است، درس خواندگان و تحصیلکردگان به نحو روز افزونی به سوی اسلام گرایش‏ پیدا کرده‏اند.
اکنون میپرسم این قوانین با این زمینه روانی که خواه ناخواه وجود دارد چگونه سازگار میشود؟ یعنی وقتی قانون عرف مطابقه با حکم صریح شرع اسلام‏ نداشته باشد چگونه نتیجه‏ای گرفته میشود؟
فرض کنید زنی در اثر اختلافها و عصبانیتها به محکمه رجوع کرد و علی رغم رضای شوهر حکم طلاقش صادر شد و سپس‏ به عقد ازدواج مرد دیگری درآمد.

این زن و شوهر جدید در عین اینکه خود را به حکم قانون عرف، زن و شوهر میدانند، در عمق وجدان مذهبی خود، خود را اجنبی و بیگانه و آمیزش خود را نامشروع و فرزندان خود را زنازاده و خود را از نظر مذهبی مستحق اعدام‏ می دانند.
در اینحال فکر کنید چه وضع ناراحت کننده‏ای از نظر روانی برای آنها پیش خواهد آمد، دوستان و خویشاوندان مذهبی آنها با چه چشمی به آنها و فرزندان آنها نگاه خواهند کرد. ما که نمی‏توانیم با تغییر و وضع قانون، وجدان مذهبی مردم را تغییر بدهیم، متأسفانه یا خوشبختانه وجدان اکثریت‏ قریب به اتفاق این مردم، از عاطفه مذهبی فارغ نیست.

شما اگر متخصص حقوق و روانشناسی از خارج بیاورید و مشاوره کنید و بگوئید ما چنین قوانینی میخواهیم وضع کنیم اما زمینه روانی اکثریت مردم ما این است. ببینید آیا در همچو زمینه‏ای نظر موافق خواهد داد؟ آیا نخواهد گفت اینکار هزاران ناراحتی‏های‏ روحی و اجتماعی تولید میکند.
مقایسه اینگونه قوانین با قوانین جزائی از لحاظ میزان آثار سوئی که‏ به بار می‏آورد بسیار غلط است.

تفاوت میان آنها از زمین تا آسمان است، ضربه‏ای که از ناحیه تغییر و تعطیل قوانین جزائی وارد میشود متوجه اجتماع‏ است و فقط افراد منحرف را جری میکند. اما قوانین مربوط به روابط زوجین و اولاد، به زندگی خصوصی و فردی افراد مربوط است و مستقیما با عاطفه مذهبی‏ شخصی هر فرد در جنگ است.
اینگونه قوانین یا در اثر نفوذ مذهب و غلبه‏ وجدان بی اثر و بلاعمل میماند و خواه ناخواه ناراحتی‏هائی که اینگونه قوانین‏ ایجاد میکند موجب خواهد شد که این قوانین رسما لغو گردد و یا پس از کشمکش روانی جانکاهی نیروی مذهبی را تضعیف میکند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

مقتضیات عصر ما ایجاب می کند که بسیاری از مسائل مجددا مورد ارزیابی قرار گیرد و به ارزیابیهای گذشته بسنده نشود. " نظام حقوق و تکالیف خانوادگی " از جمله این سلسله مسائل است. در این عصر، به عللی که بعدا به آنها اشاره خواهم کرد، چنین فرض شده که مسأله اساسی در این زمینه " آزادی زن و " تساوی حقوق" او با مرد است، همه مسائل دیگر فرع این دو مسأله است. ولی از نظر ما، اساسی ترین مسأله در مورد " نظام حقوق خانوادگی" - و لا اقل در ردیف مسائل اساسی - این است که آیا نظام خانوادگی نظامی است مستقل از سایر نظامات اجتماعی و منطق و معیار ویژه ای دارد جدا از منطقها و معیارهائی که در سایر تأسیسات اجتماعی به کار می رود؟ یا هیچگونه تفاوتی میان این واحد اجتماعی با سایر واحدها نیست؟ بر این واحد همان منطق و همان فلسفه و همان معیارها حاکم است که بر سایر واحدها و مؤسسات اجتماعی؟

ریشه این تردید "دو جنسی" بودن دو رکن اصلی این واحد از یک طرف و توالی نسلی والدین و فرزندان از جانب دیگر است. دستگاه آفرینش اعضاء این واحد را در وضعهای " نامشابه " و " ناهمسانی " و با کیفیات و چگونگیهای مختلفی قرار داده است. اجتماع خانوادگی، اجتماعی است " طبیعی قراردادی " یعنی حد متوسطی است میان یک اجتماع غریزی مانند اجتماع زنبور عسل و موریانه که همه حدود و حقوق و مقررات از جانب طبیعت معین شده و امکان سرپیچی نیست و یک اجتماع قراردادی مانند اجتماع مدنی انسانها که کمتر جنبه طبیعی و غریزی دارد.
چنانکه می دانیم، قدمای فلاسفه، فلسفه زندگی خانوادگی را بخش مستقلی از " حکمت عملی " می شمردند و معتقد به منطق و معیار جداگانه ای برای این بخش از حیات انسانی بودند. افلاطون در رساله جمهوریت، و ارسطو در کتاب سیاست، و بوعلی در کتاب شفا با چنین دیدی و از این زاویه به موضوع نگریسته اند. در مورد حقوق زن در اجتماع نیز طبعا چنین تردید و پرسشی هست که آیا حقوق طبیعی و انسانی زن و مرد همانند و متشابه است یا ناهمانند و نامتشابه. یعنی آیا خلقت و طبیعت که یک سلسله حقوق به انسانها ارزانی داشته است، آن حقوق را دو جنسی آفریده است یا یک جنسی؟ آیا " ذکوریت " و " انوثیت " در حقوق و تکالیف اجتماعی راه یافته است یا از نظر طبیعت و در منطق تکوین و آفرینش، حقوق یک جنسی است؟

تاریخ و نحوه پیدایش نظام حقوقی جدید زن در دنیای غرب
در دنیای غرب، از قرن هفدهم به بعد، پا به پای نهضتهای علمی و فلسفی، نهضتی در زمینه مسائل اجتماعی و به نام " حقوق بشر " صورت گرفت. نویسندگان و متفکران قرن هفدهم و هجدهم افکار خویش را درباره حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر با پشتکار قابل تحسینی در میان مردم پخش کردند.
ژان ژاک روسو و ولتر و منتسکیو از این گروه نویسندگان و متفکرانند. این گروه حق عظیمی بر جامعه بشریت دارند، شاید بتوان ادعا کرد که حق اینها بر جامعه بشریت از حق مکتشفان و مخترعان بزرگ کمتر نیست.
اصل اساسی مورد توجه این گروه این نکته بود که انسان بالفطره و به فرمان خلقت و طبیعت، واجد یک سلسله حقوق و آزادیها است. این حقوق و آزادیها را هیچ فرد یا گروه به هیچ عنوان و با هیچ نام نمی توانند از فرد یا قومی سلب کنند، حتی خود صاحب حق و نیز نمی تواند به میل و اراده خود، آنها را به غیر منتقل نماید و خود را از اینها عریان و منسلخ سازد. و همه مردم: اعم از حاکم و محکوم، سفید و سیاه، ثروتمند و مستمند در این حقوق و آزادیها با یکدیگر " متساوی " و برابرند.

این نهضت فکری و اجتماعی ثمرات خود را ظاهر ساخت، اولین بار در انگلستان و سپس در امریکا و بعد در فرانسه به صورت انقلابها و تغییر نظامها و امضاء اعلامیه ها بروز و ظهور نمود و به تدریج به نقاط دیگر سرایت کرد. در قرن نوزدهم افکار تازه ای در زمینه حقوق انسانها در مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی پیدا شد و تحولات دیگری رخ داد که منتهی به ظهور سوسیالیزم و لزوم تخصیص منافع به طبقات زحمتکش و انتقال حکومت از طبقه سرمایه دار به مدافعان طبقه کارگر گردید. تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، آنچه درباره حقوق انسانها گفتگو شده و یا عملا اقدامی صورت گرفته مربوط است به حقوق ملتها در برابر دولتها و یا حقوق طبقه کارگر و زحمتکش در برابر طبقه کارفرما و ارباب. در قرن بیستم مسأله " حقوق زن " در برابر " حقوق مرد " مطرح شد و برای اولین بار در اعلامیه جهانی حقوق بشر که پس از جنگ جهانی دوم در سال 1948 میلادی از طرف سازمان ملل متحد منتشر گشت تساوی حقوق زن و مرد صریحا اعلام شد.

در همه نهضتهای اجتماعی غرب، از قرن هفدهم تا قرن حاضر، محور اصلی دو چیز بود: " آزادی " و " تساوی ". و نظر به اینکه نهضت حقوق زن در غرب، دنباله سایر نهضتها بود، و بعلاوه تاریخ حقوق زن در اروپا از نظر آزادیها و برابریها فوق العاده مرارت بار بود، در این مورد نیز، جز درباره " آزادی " و " تساوی " سخن نرفت. پیشگامان این نهضت، آزادی زن و تساوی حقوق او را با مرد مکمل و متمم نهضت حقوق بشر که از قرن هفدهم عنوان شده بود دانستند و مدعی شدند که بدون تأمین آزادی زن و تساوی حقوق او با مرد سخن از آزادی و حقوق بشر بی معنی است، و بعلاوه، همه مشکلات خانوادگی ناشی از عدم آزادی زن و عدم تساوی حقوق او با مرد است و با تأمین این جهت، مشکلات خانوادگی یک جا حل می شود.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

در قوانین اسلامی، نفقه نیز مانند مهر وضع مخصوصی بخود دارد و نباید با آنچه در دنیای غیر اسلامی می گذشته یا میگذرد یکی دانست. اگر اسلام به مرد حق میداد که زن را در خدمت خود بگمارد و محصول کار و زحمت و بالاخره ثروتی که زن تولید میکند مال خود بداند، علت و فلسفه نفقه دادن مرد به زن روشن بود، زیرا واضح است اگر انسان، حیوان یا انسان دیگری را مورد بهره برداری اقتصادی قرار دهد ناچار است مخارج زندگی او را نیز تأمین کند. اگر گاریچی به اسب خود کاه و جو ندهد آن اسب برای او بارکشی نمی کند.
اما اسلام چنین حقی برای مرد قائل نیست. به زن حق داد مالک شود. تحصیل ثروت کند و به مرد حق نداده در ثروتی که به او تعلق دارد تصرف کند و در عین حال بر مرد لازم دانسته که بودجه خانواده را تأمین کند، مخارج زن و فرزندان و نوکر و کلفت و مسکن و غیره را بپردازد. چرا و به چه علتی؟ متأسفانه غرب مآبهای ما به هیچوجه حاضر نیستند درباره این امور ذره ای فکر کنند، چشمها را به روی هم میگذارند و عین انتقاداتی را که غربیان بر سیستمهای حقوقی خودشان میکنند، و البته آن انتقادات صحیح هم هست، اینها در مورد سیستم حقوقی اسلام ذکر میکنند. واقعا اگر کسی بگوید نفقه زن در غرب تا قرن نوزدهم چیزی جز جیره خواری و نشانه بردگی زن نبوده است راست گفته است، زیرا وقتی که زن موظف باشد مجانا داخله زندگی مرد را اداره کند و حق مالکیت نداشته باشد نفقه ای که به او داده میشود از نوع جیره ای است که به اسیر یا علوفه ای است که به حیوانات بارکش داده میشود. اما اگر قانون بخصوصی در جهان پیدا شود که اداره داخله زندگی مرد را به عنوان یک وظیفه لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصیل ثروت و استقلال کامل اقتصادی بدهد، در عین حال او را از شرکت در بودجه خانوادگی معاف کند، ناچار فلسفه دیگری در نظر گرفته و باید در اطراف آن فلسفه تأمل کرد.

در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد.
نوع اول: نفقه ای که مالک باید صرف مملوک خود بکند، مخارجی که مالک حیوانات برای آنها میکند از این قبیل است. ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت است.
نوع دوم: نفقه ای است که انسان باید صرف فرزندان خود، در حالیکه صغیر یا فقیرند و یا صرف پدر و مادر خود که فقیرند، بنماید. ملاک این نوع نفقه، مالکیت و مملوکیت نیست، بلکه حقوقی است که طبیعتا فرزندان بر بوجود آورندگان خود پیدا میکنند و حقوقی است که پدر و مادر به حکم شرکت در ایجاد فرزند و به حکم زحماتی که در دوره کودکی فرزند خود متحمل شده اند بر فرزندان پیدا می کنند. شرط این نوع از نفقه، ناتوان بودن شخص واجب النفقه است.
نوع سوم: نفقه ای است که مرد در مورد زن صرف میکند، ملاک این نوع از نفقه نه مالکیت و مملوکیت است و نه حق طبیعی به مفهومی که در نوع دوم گفته شد و نه عاجز بودن و ناتوان بودن و فقیر بودن زن. زن فرضا میلیونر و دارای درآمد سرشاری باشد و مرد ثروت و درآمد کمی داشته باشد باز هم مرد باید بودجه خانوادگی و از آن جمله بودجه شخصی زن را تأمین کند. فرق دیگری که این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد، این است که در نوع اول و دوم اگر شخص از زیر بار وظیفه شانه خالی کند و نفقه ندهد گناهکار است، اما تخلف وظیفه، به صورت یک دین قابل مطالبه و استیفا در نمی آید، یعنی جنبه حقوقی ندارد. ولی در نوع سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالی کند زن حق دارد بصورت یک امر حقوقی اقامه دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگیرد. ملاک این نوع از نفقه چیست؟

از نظر اسلام تأمین بودجه کانون خانوادگی، از آن جمله مخارج شخصی زن به عهده مرد است. زن از این نظر مسئولیتی ندارد. زن فرضا دارای ثروت هنگفتی بوده و چندین برابر شوهر دارائی داشته باشد، ملزم نیست در این بودجه شرکت کند. شرکت زن در این بودجه، چه از لحاظ پولی که بخواهد خرج کند و چه از لحاظ کاری که بخواهد صرف کند، اختیاری و وابسته به میل و اراده خود اوست.
از نظر اسلام با اینکه بودجه زندگی زن جزء بودجه خانوادگی و بر عهده مرد است، مرد هیچگونه تسلط اقتصادی و حق بهره برداری از نیرو و کار زن ندارد، نمی تواند او را استثمار کند، نفقه زن از این جهت مانند نفقه پدر و مادر است که در موارد خاصی بر عهده فرزند است، اما فرزند در مقابل این وظیفه که انجام میدهد هیچگونه حقی از نظر استخدام پدر و مادر پیدا نمیکند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

آنچه دنیای غرب در حال حاضر خود را فریفته آن نشان میدهد " تساوی " است. غافل از آنکه مسئله تساوی را در چهارده قرن پیش اسلام حل کرده‏ است. در مسائل خانوادگی که نظام خاصی دارد چیزی بالاتر از " تساوی " وجود دارد.
طبیعت در اجتماع مدنی فقط قانون تساوی را وضع کرده و گذشته‏ ولی در اجتماع خانوادگی جز تساوی قوانین دیگری نیز وضع کرده است. تساوی‏ به تنهائی کافی نیست که روابط خانوادگی را تنظیم کند. سایر قوانین‏ طبیعت را در اجتماع خانوادگی باید شناخت.
متأسفانه کلمه تساوی به واسطه تکرار و تلقین زیاد خاصیت اصلی خودش را از دست داده است. کمتر فکر میکنند که مقصود از تساوی، تساوی در حقوق‏ است. خیال میکنند همین قدر که مفهوم " تساوی " در یک موردی صدق کرد کار تمام است.
به عقیده این بی خبران، در گذشته مردها به زنها زور میگفتند، اما امروز چون آنها نیز به مردها زور می‏گویند، پس همه چیز درست شد، زیرا تساوی در زورگوئی‏ برقرار شده است.
در گذشته در حدود ده درصد ازدواجها از ناحیه مردها منجر به طلاق و جدائی میشد، اما حالا در بعضی نقاط جهان چهل درصد ازدواجها منجر به طلاق میشود و نیمی از این طلاقها را زنها بوجود می‏آورند، پس جشن‏ بگیریم، و شادی کنیم زیرا " تساوی " کامل حکم فرما است.

در گذشته‏ فقط مردها بودند که به زنها خیانت میکردند، مردها بودند که پابند عفت‏ و تقوی نبودند، اما امروز بحمدالله زنها نیز خیانت میکنند، پابند عفت‏ و تقوا نیستند، چه از این بهتر؟
زنده باد تساوی، مرگ بر تفاوت. در گذشته مردها مظهر بی رحمی و قساوت بودند، مردها بودند که با داشتن چند کودک دلبند، زن و فرزند را رها کرده به دنبال معشوقه نو می رفتند، امروز زنان دیرینه پیوند نیز پس از سالها زناشوئی و داشتن چند کودک در اثر یک آشنائی در مجلس رقص با یک مرد دیگر، با کمال قساوت و بیرحمی‏ خانه و آشیانه را رها میکنند و به دنبال هوس دل خود میروند، به به، چه‏ از این بالاتر؟
زن و مرد در یک پایه قرار گرفتند و " تساوی " برقرار شد.

این است که بجای درمان دردهای بی پایان اجتماع و بجای اصلاح نقاط ضعف‏ مردان و زنان، و استوار ساختن کانون خانوادگی، روز به روز پایه کانون‏ خانوادگی را سست تر و متزلزل تر میکنیم، در عوض رقص و پایکوبی میکنیم‏ که بحمدالله هر چه هست به سوی تساوی می‏رویم.
بلکه تدریجا زنها در فساد و انحراف و قساوت و بیرحمی از مردان گوی سبقت می ربایند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اسلام به زن شخصیت حقوقی داد، تعدد زوجات را به شکل حرمسراداری و بدون قید و شرط و حد را منسوخ ساخت، آن را تحت شرائطی بر اساس تساوی‏ حقوق زنان و امکانات مرد و در حدود معینی که ناشی از یک ضرورت اجتماعی‏ است مجاز دانست.
عاریه دادن زن، فرزند استلحاقی، ازدواج نیابی، ازدواج با محارم، ولایت شوهر بر زن را منسوخ ساخت.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

" تک همسری " طبیعی ترین فرم زناشوئی است. در تک همسری روح‏ اختصاص، یعنی مالکیت فردی و خصوصی که البته با مالکیت خصوصی ثروت‏ متفاوت است، حکمفرما است. در تک همسری هر یک از زن و شوهر احساسات و عواطف و منافع جنسی دیگری را " از آن " خود و مخصوص شخص‏ خود میداند. نقطه مقابل تک همسری، " چند همسری " یا زوجیت اشتراکی است. چند همسری یا زوجیت اشتراکی به چند شکل ممکن است فرض شود:

کمونیسم جنسی
یکی اینکه اختصاص در هیچ طرف وجود نداشته باشد، نه مرد به زن معین‏ اختصاص داشته باشد، و نه زن مخصوص مرد معین باشد، این فرض همان است‏ که از آن به کمونیسم جنسی تعبیر میشود. کمونیسم جنسی مساوی است با نفی‏ زندگی خانوادگی. تاریخ و حتی فرضیات مربوط به ما قبل تاریخ، دوره‏ای را نشان‏ نمیدهد که در آن دوره بشر به کلی فاقد زندگی خانوادگی بوده و کمونیسم جنسی‏ بر آن حاکم بوده است.
آنچه را به این نام خوانده‏اند و مدعی هستند که در میان بعضی از مردمان وحشی وجود داشته، حالت متوسطی بوده میان زندگی‏ اختصاصی خانوادگی و کمونیسم جنسی. می گویند در بعضی قبائل چند برادر مشترکا با چند خواهر ازدواج می کرده‏اند، یا گروهی از مردان یک طائفه‏ بالاشتراک با گروهی از زنان طائفه دیگر ازدواج می‏کرده‏اند.
افلاطون در نظریه " حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم خود برای این طبقه اشتراک خانوادگی را پیشنهاد می کند، و چنانکه می دانیم برخی از رهبران کمونیسم در قرن 19 نیز اینچنین پیشنهادی نمودند.

چند شوهری
شکل دیگر چند همسری چند شوهری است، یعنی اینکه یک زن در آن واحد بیش از یک شوهر داشته باشد. ویل دورانت می گوید: این کیفیت در قبیله تودا و بعضی از قبایل تبت قابل مشاهده است. اشکال عمده و اساسی که چند شوهری بوجود می‏آورد و همان بیشتر سبب شده‏ که این رسم عملا موفقیتی نداشته باشد، اشتباه انساب است،.
در این نوع زناشوئی رابطه پدر با فرزند عملا نامشخص است، همچنانکه در کمونیسم جنسی نیز رابطه پدران با فرزندان نامشخص است و همان طوری که کمونیسم جنسی نتوانست برای خود جا باز کند، چند شوهری نیر نتوانست مورد پذیرش یک اجتماع واقعی بوده باشد، زیرا زندگی خانوادگی و تأسیس آشیانه برای نسل آینده و ارتباط قطعی میان نسل گذشته و آینده، خواسته غریزه و طبیعت بشر است.
چند شوهری‏ نه تنها با طبیعت انحصار طلبی و فرزند دوستی مرد ناموافق است، با طبیعت زن نیز مخالفت دارد. تحقیقات روانشناسی ثابت کرده است که زن‏ بیش از مرد خواهان تک همسری است.

تعدد زوجات
شکل دیگر و نوع دیگر چند همسری، چند زنی یا تعدد زوجات است. چند زنی یا تعدد زوجات، بر خلاف چند شوهری و کمونیسم جنسی، رواج و موفقیت‏ بیشتری داشته است. نه تنها در میان قبائل وحشی وجود داشته است، بسیاری از ملل متمدن نیز آن را پذیرفته‏اند. گذشته از عرب جاهلیت، در میان مردم قوم یهود و ملت ایران در زمان ساسانیان و بعضی ملل دیگر این‏ رسم و قانون وجود داشته است.
اسلام چند زنی را، برخلاف چند شوهری، به کلی نسخ و لغو نکرد، بلکه‏ آنرا تحدید و تقیید کرد، یعنی از طرفی نامحدودی را از میان برد و برای‏ آن حداکثر قائل شد که چهارتاست، و از طرف دیگر برای آن قیود و شرائطی‏ قرار داد و به هر کس اجازه نداد که همسران متعدد انتخاب کند.

عجیب این است که در قرون وسطی از جمله تبلیغاتی که به ضد اسلام میکردند این بود که می گفتند پیامبر اکرم برای اولین بار رسم تعدد زوجات را در جهان اختراع کرد!. و مدعی بودند شالوده اسلام تعدد زوجات است و علت‏ پیشرفت سریع اسلام در میان اقوام و ملل گوناگون اجازه تعدد زوجات است، و هم ادعا میکردند که علت انحطاط مشرق زمین نیز تعدد زوجات است.

ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن صفحه 61 می گوید: علمای دینی در قرون وسطی چنین تصور می‏کردند که تعدد زوجات از ابتکارات پیغمبر اسلام‏ است، در صورتی که چنین نیست، و چنانکه دیدیم در اجتماعات ابتدائی جریان چند همسری بیشتر مطابق آن بوده است. گوستاولوبون نیز در تاریخ تمدن صفحه 507 می گوید: نویسندگان اروپا تعدد زوجات را شالوده مذهب اسلام دانسته و در انتشار دیانت اسلام و تنزل و انحطاط ملل شرقی، آن را علة العلل قرار داده اند.
آنها علاوه بر همه اعتراضات، نسبت به زنان مشرق هم ابراز همدردی نموده اند من جمله اظهار می کنند که آن زنان بدبخت را زیر پنجه خواجه سرایان، سخت و شدید در چهار دیوار خانه مقید نگه داشته اند و به مجرد حرکت مختصری که موجب رنجش و عدم رضایت خانه خدایان شود حتی ممکن است آنها را با کمال بیرحمی اعدام کنند.

ولی تصور مزبور از جمله تصوراتی است که هیچ مدرک و اساسی برای آن نیست. اگر خوانندگان این کتاب از اهل اروپا برای مدت کمی تعصبات اروپائی را از خود دور سازند، تصدیق خواهند کرد که رسم تعدد زوجات برای نظام اجتماعی‏ شرق یک رسم عمده‏ای است که به وسیله آن، اقوامی که این رسم میان آنها جاری است روح اخلاقی ایشان در ترقی، و تعلقات و روابط خانوادگی آنها قوی و پایدار مانده و بالاخره در نتیجه همین رسم است که در مشرق اعزاز و اکرام زن بیش از اروپاست.
ما قبل از شروع به اقامه دلیل و اثبات‏ مدعای خود از ذکر این مطلب ناچاریم که رسم تعدد زوجات ابدا مربوط به اسلام‏ نیست، چه قبل از اسلام هر رسم مذکور در میان تمام اقوام شرقی از یهود، ایرانی، عرب و غیره شایع بوده است. رسم مذکور فقط بر اثر آب و هوای مشرق و در نتیجه خصائص نژادی و علل و اسباب دیگری که به طرز زندگانی مشرق مربوط بوده پیدا شده است، نه اینکه مذهب آن را آورده باشد..

" منتسکیو " و " گوستاولوبون " اصرار زیادی دارند که علل جغرافیائی‏ را در تعدد زوجات دخالت دهند. به عقیده این متفکران، آب و هوای مشرق زمین مقتضی رسم‏ تعدد زوجات بوده است. در آب و هوای مشرق زمین، زن زودتر بالغ میشود و هم زودتر پیر میشود و از این جهت، مرد به زن دوم و سوم احتیاج پیدا میکند. به علاوه مرد پرورده آب و هوای مشرق زمین، از لحاظ نیروی جنسی‏ طوری است که یک زن نمی‏تواند او را اقناع کند.

" منتسکیو " در روح القوانین صفحه 430 میگوید: قانون منع تعدد ازدواج در اروپا و مجاز کردن این عمل در آسیا مربوط به مقتضیات آب و هواست... " به هر حال باید گفت اسلام تعدد زوجات را ابتکار نکرد، بلکه آن را از طرفی محدود ساخت و برای آن حداکثر قائل شد، و از طرف دیگر قیود و شرائط سنگینی‏ برای آن مقرر کرد. اقوام و مللی که به دین اسلام گرویدند غالبا در میان‏ خودشان این رسم وجود داشت و به واسطه اسلام مجبور بودند حدود و قیودی را گردن نهند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اخلاق جنسی قسمتی از اخلاق به معنی عام است. شامل آن عده از عادات و ملکات و روشهای بشری است که با غریزه جنسی بستگی دارد. حیاء زن از مرد، غیرت ناموسی مرد، عفاف و وفاداری زن نسبت به شوهر، ستر عورت، ستر بدن زن از غیر محارم، منع زنا، منع تمتع نظری و لمسی از غیر همسر قانونی، منع ازدواج با محارم، منع نزدیکی با زن در ایام عادت، منع نشر صور قبیحه، تقدس یا پلیدی تجرد، جزء اخلاق و عادات جنسی بشمار می روند. اخلاق جنسی به حکم قوت و قدرت فوق العاده غریزه که این قسمت از اخلاق بشری وابسته به آن است، همواره مهمترین بخشهای اخلاق به شمار می رفته است. امروز بحثی مطرح است که بشر در زمینه اخلاق جنسی چه راهی را بایست پیش بگیرد که به سرمنزل سعادت نائل آید؟ آیا اخلاق جنسی قدیم را باید حفظ کرد و یا باید آنرا در هم ریخت و اخلاق نوین جایگزین آن ساخت.

ویل دورانت، با اینکه ریشه اخلاق را نه طبیعت، بلکه پیش آمدهائی که احیانا تلخ و ناگوار و ظالمانه بوده است می داند مدعی است که این اخلاق هر چند معایبی دارد اما چون مظهر انتخاب اصلح در مسیر تکامل است بهتر این است حفظ شود.
فروید و اتباع وی عقیده دیگری دارند، مدعی هستند که اخلاق کهن را در امور جنسی باید واژگون کرد و اخلاق جدیدی را جایگزین آن نمود. به عقیده فروید و اتباع وی، اخلاق جنسی کهن بر اساس محدودیت و ممنوعیت است و آنچه ناراحتی بر سر بشر آمده است از ممنوعیتها و محرومیتها و ترسها و وحشتهای ناشی از این ممنوعیتها که در ضمیر باطن بشر جایگزین گشته آمده است.
برتراند راسل نیز در اخلاق نوینی که پیشنهاد می کند همین مطلب را اساس قرار می دهد. او به عقیده خود در زمینه اخلاق جنسی از منطقی دفاع می کند که در آن احساساتی از قبیل احساس شرم، احساس عفاف و تقوا، غیرت (حسادت از نظر او) و هیچ گونه احساس دیگری از این گونه که وی و امثال او آنها را تابو " می خوانند وجود نداشته باشد. معانی و مفاهیمی از قبیل زشتی، بدی، رسوائی در آن راه نیابد، فقط متکی به عقل و تفکر بوده باشد. محدودیت جنسی را فقط آنقدر می پذیرد که در مورد ممنوعیتهای غذائی قابل پذیرش است. وی در کتاب " جهانی که من می شناسم " در فصل مربوط به اخلاق تابو در پاسخ پرسشی که از وی می شود به اینکه: " آیا هیچ گونه پند و اندرزی برای کسانی که بخواهند درباره امور جنسی خط مشی درست و عاقلانه ای در پیش گیرند دارید؟ " می گوید: ".. بالاخره لازم است که مسئله اخلاق جنسی را هم مانند سایر مسائل مورد بررسی قرار دهیم. اگر از انجام عملی زیانی متوجه دیگران نشود دلیلی نداریم که ارتکاب آنرا محکوم کنیم".

اشکال در پاسخ پرسش دیگر به اینکه: " بنا به عقیده شما باید هتک عصمت را محکوم ساخت ولی شما اعمال منافی عفت معمولی را چنانچه خسارتی بار نیاورد محکوم نمی کنید؟ " می گوید: " بله همین طور است، ازاله (از بین بردن) عصمت (بکارت) یک تجاوز جسمی در میان افراد است، اما اگر با مسائل اعمال منافی عفت مواجه شدیم آنوقت باید موقعیت را در نظر گرفت و ملاحظه کرد در چنین موقعیت حساس دلائلی برای ابراز مخالفت وجود دارد یا نه؟ "
طرفداران اخلاق جنسی نوین نظرات خود را بر سه اصل مبتنی کرده اند:
1- آزادی هر کسی تا آنجا که مخل به آزادی دیگران نباشد باید محفوظ بماند.
2- سعادت بشر در گرو پرورش تمام استعدادهائی است که در وجود وی نهاده شده است، خودپرستی و بیماریهای ناشی از آن مربوط به آشفتگی غرائز است. آشفتگی غرائز از آنجا ناشی می شود که میان غرائز تبعیض شود، بعضی ارضاء و اشباع و بعضی دیگر همچنان ارضاء نشده باقی بمانند. به این ترتیب برای اینکه انسان به سعادت زندگی نائل آید باید تمام استعدادهای او را متساویا پرورش و توسعه داد.
3- رغبت بشر به یک چیز در اثر اقناع و اشباع کاهش می یابد و در اثر امساک و منع، فزونی می گیرد برای اینکه بشر را از توجه دائم به امور جنسی و عوارض ناشی از آن منصرف کنیم یگانه راه صحیح آن است که هر گونه قید و ممنوعیتی را از جلو پایش برداریم و به او آزادی بدهیم. شرارتها و کینه ها و انتقامها همه ناشی از اخلاق خشن جنسی است.

باید توجه داشته باشید که همه مواد اصلاحی در اخلاق نوین جنسی غرب برمحور شکستن قیود کهن و رفع منعها و محدودیتهای قانونی گذشته می چرخد. اولین موضوعی که مورد توجه قرار گرفته است کامیابی آزادانه زنان و مردان از معاشرت های لذت بخش جنسی است و به عبارت دیگر آزادی عشق است. می گویند زن و مرد نه تنها قبل از ازدواج باید از معاشرتهای لذت بخش آزادانه جنسی بهره مند باشند، بلکه ازدواج نیز نباید مانعی در این راه بشمار آید، زیرا فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی اطمینان پدر است به پدری خود نسبت به فرزندی که از زن معینی بدنیا می آید. این اطمینان را با بکار بستن داروهای ضد آبستنی که مخصوصا پیشرفت طب امروز آنها را به بشر ارزانی داشته است می توان بدست آورد. بنابراین هر یک از زن و مرد می توانند علاوه بر همسر قانونی، عشاق و معشوقه های فراوانی داشته باشند. زن مکلف است که در حین آمیزش با عشاق خود از داروی ضد آبستنی استفاده کند و مانع پیدایش فرزند او گردد، ولی هر گاه تصمیم گرفت که صاحب فرزند گردد الزاما باید از همسر قانونی خود استفاده کند.

کمونیسم جنسی " تنها از آن نظر قابل عمل نیست که رابطه نسلی را میان پدران و فرزندان قطع می کند. بشر از اعتماد نسلی نمی تواند صرف نظر کند. هر پدری می خواهد فرزند خود را بشناسد و هر فرزندی می خواهد بداند از کدام پدر پیدا شده است. فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی همین است و بس، اختصاص جنسی را به همین اندازه باید محدود کرد و با تأمین رابطه نسلی به وسیله فوق موجبی برای تحدید بیشتر وجود ندارد.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

معناى لغوىِ انفال


در قرآن ‏مجيد، در چند مورد، به كلمه‏هايى كه از واژه «نفل» مشتق شده است، برمى‏خوريم. سوره هشتم قرآن نيز «انفال» نامگذارى شده و در ابتداى آن، آمده است: «يَسئلُونَك عَن‏الأنفالِ، قُلِ‏الأنفال لِلّهِ وللّرسُولِ...» و در سوره اسراء مى‏خوانيم: «ومِنَ اللَيل فَتَهَجّد بِهِ نافلةً»(سوره اسراء ، آيه 79). همچنين در سوره انبياء آمده است: «وَ وَهَبنالَهُ اسحاقَ وَ يعقُوبَ نافلةً و كُلاًّ جَعَلنا صالِحينَ»(انبیاء ، آيه 72).فقها در كتاب‏هاى استدلالى فقهى، مبحثى را به موضوع «انفال» اختصاص داده و درباره آن به بحث و بررسى پرداخته‏اند. در اخبار هم در موارد فراوانى، از «نَفل» و «أنفال» سخن به ميان آمده و احكامى بر آن مترتب شده‏است؛ مثلاً اسحاق بن عمّار مى‏گويد: «سَألتُ ابا عبداللّه(ع) عَنِ‏الأنفالِ...». و محمّدبن مسلم روايت كرده‏است: از حضرت باقر(ع) شنيدم كه فرمود: «اَلأنفالُ هُوَالنَّفلُ...».این نمونه‏اى است از كاربرد گسترده اين واژه و مشتقات آن، در كتاب و سنّت.


در منابع معتبر لغت آمده است: «نَفَل» به معناى غنيمت و بخشش، و جمع آن، «أنفال و نِفال» است. «نَفَلَ، نَفّلَ و أنفلَ» يعنى غنيمت را به او داد. در برخى موارد، تنفيل به معناى برترى‏دادن و جايز شمردن تصرّف در غنيمت، براى ديگران مى‏آيد. تنفيلِ امام، يعنى وى غنيمتى را كه سربازان به‏دست آورده‏اند، در اختيارشان قرار دهد. در قرآن كريم انفال به معناى غنايم آمده است.«نفل» و كلماتى كه از اين ماده مشتق شده، به معنى زايد بودن بر اصل، هبه، كار غير واجب، نوه، سه‏شبى كه پس از سه‏شب اوّل ماه است، يك نوع زينت براى زنان و نيز به معنى نفى و دور كردن و مانند اينها آمده است. از اين معانى چنين بر مى‏آيد كه بر هر شى‏ء زايد بر استحقاق و مورد نظر، و بر هر امرى كه خارج از روش عرف و غير حتمى باشد و به‏گونه‏اى در خور استحقاق نباشد، «نفل» اطلاق مى‏شود.در معانى «غنم» و «غنيمت» گفته‏اند: غنم و غنيمت به معنى دست يافتن و رسيدن و ظفر يافتن به چيزى بدون مشقّت و رنج است. از بررسى مفاهيم آن چنين بر مى‏آيد كه قدر جامع آن معانى اين است: به هر شى‏ء كه به تصرّف كسى در آيد و عايد وى گردد، بدون اين‏كه در ازاى آن عوضى بدهد، و در برخى موارد بدون اين‏كه رنجى تحمّل نمايد و خارج از انتظار باشد، «غنم» و «غنيمت» گفته مى‏شود.


در قرآن‏مجيد، آياتى چند درباره أنفال و غنايم است. يكى ازآنها آيه «يَسئلُونكَ عَنِ الأَنفال...» است كه در آغاز سوره «الأنفال» مى‏باشد. اين آيه و بيش‏تر آيات سوره أنفال، مربوط به‏غزوه بدر و وقايع و قضايايى است كه در ارتباط با آن غزوه رخ داده است. به‏همين جهت ابن‏عبّاس اين سوره را «سوره بدر» نام نهاده است‏.از اين آيه چنين برمى‏آيد كه غنايم جنگى ملك هيچ‏كس نيست و به خدا و رسولش اختصاص دارد؛ بنابراين مضمون اين آيه با آيه «و اعلموا انّما غنمتم من شى‏ءٍ فأَنّ لِلَّه خُمُسَهُ...»(انفال ، 41) و هم چنين با مفاد آيه «فَكُلوا مِمّا غَنِمتُم حَلالاً طيّباً»(انفال ، 69) كه هر دو نيز در سوره الأنفال مى‏باشد، منافات دارد، زيرا آيه اوّل سوره «الأنفال» دلالت دارد كه غنايم از آن خدا و رسول است و دو آيه ديگر اين معنى را نفى مى‏كند؛ به همین جهت هريك از مفسّران راهى را براى جمع بين اين آيات برگزيده‏اند از جمله:


الف - از سعيد بن جبير و مجاهد و ابن عباس و عكرمه نقل شده كه: آيه أنفال به آيه خمس نسخ شده است. و نيز از سُدّى و عامر و شعبى و جُبَّائى اين قول نقل شده است‏(الدرالمنثور، ذيل سوره أنفال، آيه 2). اين قول مردود شناخته شده، زيرا وقوع نسخ در قرآن كريم بسيار نادر است و جز با دليل قاطع نمى‏توان آيه‏اى را منسوخ دانست.


ب - گروهى از فقهاى مالكيّه گفته‏اند: آيه أنفال نسخ نشده و پيامبر اكرم(ص) مى‏تواند در تمام غنايم تصرّف نمايد و درباره آن اختيار تامّ دارد و بعد از پيغمبر هم امام مسلمانان مى‏تواند به‏هر نحو كه صلاح بداند آنها را به‏مصرف برساند.دليل ايشان، قضيه فتح مكّه و غزوه حنين است؛ زيرا هنگامى كه مسلمانان مكّه را فتح نمودند، رسول‏خدا اموال اهل مكّه و خود آنان را مورد عفو قرار داد و فرمود: «أنتُمُ‏الطُّلقَاءُ»( نساء آيه 11). غنايم غزوه حنين را نيز به قريش مخصوص گردانيد و براى انصار با آن كه در آن غزوه شركت داشتند، سهمى معيّن نكرد.


كسانى كه قول مالكيّه را قبول ندارند، به‏استدلال ايشان چنين جواب داده‏اند كه سرزمين مكّه مفتوح‏العنوه نيست تا بتوان ثروت منقول اهالى را تصاحب نمود و اراضى‏شان را جزو اموال عمومى مسلمانان قرار داد.موضوع غزوه حنين هم‏چنين بود كه انصار مى‏گفتند: ما در اين جنگ بسيار فعّاليت نموده‏ايم و از شمشيرهامان خون مى‏چكد، سزاوار نيست كه از غنايم بى‏بهره باشيم. رسول‏خدا در جوابشان فرمود: قريش با متاع دنيا به‏خانه‏هاى خود برمى‏گردند و شما با پيغمبر خدا؛ يعنى شما خشنودى رسول‏خدا را فراهم آورده‏ايد. انصار چون اين سخن را از پيغمبر خدا شنيدند راضى شدند و از حقّ خود گذشتند.

....


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

در مورد فلسفه حرمت ربا وجوهی گفته شده است از جمله:
الف - ربا مانع احسان و استفاده محتاجان از دیگران است، ربا استفاده از احتیاج دیگران است، اسلام می خواهد در زمینه احتیاجات، افراد به یكدیگر احسان كنند. این نكته همان است كه در روایات آمده است ولی اگر علت، منحصر به این باشد باید ربای به اصطلاح انتاجی و تجاری اشكال نداشته باشد. اساس سرمایه داری بر ربای انتاجی است.

ب - قطع رابطه ثروت و كار. كسی كه منافع از پول می گیرد ثروتی در اختیار می گیرد كه كار نكرده است جواب این است كه صرف قطع رابطه ثروت و كار اگر مستلزم استثمار یا ترجیح بلا مرجح و مزاحمت آزادی دیگران نباشد اشكال ندارد. اگر كسی ادعا كند كه ربا خواری استثمار است دلیل علیحده است كه در بند "د " خواهیم گفت. به علاوه بحث ما در نظر اسلام است در حرمت ربا. اسلام در موارد زیادی مانند مال الاجاره و سود مضار به، سود كار نكرده را تجویز كرده بلكه در ارث اصل مال نیز (نه تنها سود) كار نكرده است. پس نظر اسلام در حرمت ربا به این جهت نیست اگر گفته شود اجاره و مضاربه قطع رابطه ثروت و كار نیست بلكه ثروتی است كه مع الواسطه ناشی از كار است، در جواب گفته می شود كه این حرف را در باب پول می توان گفت: ربا اجاره پول است، اگر خود پول مشروع باشد، اجاره اش نیز باید مشروع باشد. اگر گفته شود كه اجاره و مضاربه با ربا این تفاوت را دارند كه در اجاره استهلاك عین است و مال الاجاره به ازاء عمل متراكم است كه مستهلك می شود و هم ضمان عین بر مالك است و در مضاربه ضمان بر مالك است و به علاوه در مضاربه سود قطعی نیست، جواب این است كه این تفاوت هست ولی این تفاوت سبب نمی شود كه در اجاره و مضاربه قطع رابطه ثروت و كار نباشد و در ربا باشد. اگر قطع رابطه ثروت و كار هست، در هر دو هست و اگر نیست در هر دو نیست. از لحاظ سودی كه عاید می شود تفاوتی نیست. تفاوت از لحاظ این است كه در ربا عین مال و همچنین سود آن تضمین شده ولی در اجاره و مضاربه عین تضمین نشده و در مضاربه سود هم تضمین نشده، و در اجاره استهلاك و فرسودگی عین هم هست. به هر حال از لحاظ قطع رابطه ثروت و كار در سودی كه از ربا یا اجاره و مضاربه حاصل می شود تفاوتی نیست. به همین دلیل تمسك به اصل «لیس للانسان الا ما سعی؛ و برای انسان جز آنچه در آن تلاش کرده است، نیست» (نجم/39) در اینجا بی مورد است.

ج - ربا سبب می شود كه صاحب پول كار نكند و قوای انسانی او معطل بماند و از این نظر ركود اقتصادی پیدا شود. جواب این است كه درست است كه كار یك وظیفه اجتماعی است نه یك وظیفه شخصی، برای فرد در زمینه احتیاج مادی، اسلام نیز كار را لازم می داند، اما اگر این جهت را علت ممنوعیت ربا بدانیم باید مالكیت زائد بر احتیاج روزمره را ممنوع بشماریم، باید مالكیت ثروت به قدری كه صاحب آن بتواند آسوده بنشیند و تدریجا از آن مصرف كند تا تمام شود و یا آن را به صورت مال المضاربه یا به صورت مستغلات درآورد، ممنوع باشد. اگر قانونی از این نظر ربا را ممنوع بشمارد باید همه آنها ممنوع باشد تا هر كسی اجبارا كار كند و نیروهای انسانی اجتماع به این وسیله به كار بیفتد. اما می دانیم نه این كار ضرورت دارد و نه با نظر اسلام كه مالكیت را اگر اسبابش مشروع باشد تحدید نمی كند و به علاوه استفاده از مستغلات و مال المضاربه را جایز می داند منطبق است. خلاصه اینكه آنچه مسلم است اسلام نمی خواهد مردم را از راه اجبار اقتصادی به كار وادار كند.

د - ربا سبب می شود كه طبقه مولد از بین برود زیرا ربا سبب می شود اجتماع منقسم شود به دو طبقه: طبقه مولد و طبقه غیر مولد، و چون ربا سبب می شود كه طبقه مولد آنچه تولید می كند به طبقه غیر مولد بدهد، خود این طبقه ضعیف می شود و در نتیجه اجتماع منهدم و اقتصاد راكد می شود و ثروت اجتماعی از میان می رود. جواب این است كه اگر سود به شكل اجحاف در نیاید و از قانون عرضه و تقاضا سوء استفاده نشود، و خصوصا اگر دولت نظارت كند و یا خود با سود كمی ربا بدهد نه تنها سبب ضعف و نابودی طبقه مولد نمی شود (بلكه) سبب می شود كه طبقه مولد به واسطه دریافت ثروت با سود كم نیرو بگیرد. به علاوه عین این بیان در اجاره و مضاربه و بلكه در خرید و فروشهای تحكم آمیز تجار نیز هست. حل همه اینها به این است كه شارع اجازه می دهد كه بر نرخها و از آن جمله نرخ بهره نظارت شود به علاوه اگر اجازه ربا داده نشود، در صورتی كه عملا هیچكس قرض الحسنه به عنوان سرمایه نمی دهد، تمام كارها فلج می شود.

ه - ربا یكی از شئون سرمایه داری است یعنی از شئون اینكه برای بعضی از افراد به جای خودشان سرمایه كار كند. كار كردن سرمایه اگر توام بشود با كار سرمایه دار لازم می آید عدم مساوات افراد در ثروت، زیرا یكی تنها خودش كار می كند و دیگری هم خودش و هم سرمایه اش، و تدریجا تعادل اجتماعی به كلی به هم می خورد، و اگر كار نكند، عدم مساوات از این جهت لازم می آید كه بعضی كار می كنند و نان می خورند و بعضی بی كار می گردند و نان می خورند. جواب این است اما كار سرمایه و منفعت خود سرمایه مشروع را خوردن غیر عادلانه نیست و فاصله طبقاتی تا آنجا كه به شخصیت افراد مستند باشد عیب ندارد و اما بی كاری را از طریق اجبار اقتصادی نباید حل كرد. به علاوه تحریم ربای اسلامی را نمی توان با این علت توجیه كرد زیرا اسلام بعضی از اقسام سرمایه داری را تجویز می كند.

و - این است كه ربا عملا و واقعا دزدی است. پول نمی تواند پول بزاید زیرا خاصیت واقعی پول جز واسطه مبادله بودن نیست، جز اینكه در گردش باشد نیست، پول فی حد ذاته منافعی ندارد، عقیم است مسئله عمده در باب ربا همین است. براینبیان نیز می توان ایراد گرفت كه: اولا خود همین واسطه واقع شدن خاصیتی است و بزرگترین خاصیتها است، ارزش پول در سلسله معلولات مبادله است. كسی كه پول را به قرض می دهد می خواهد این خاصیت را كه خود می تواند از آن استفاده كند در اختیار دیگری بگذارد. پول معنی حرفی است، ولی همین معنی حرفی را در اختیار دیگری قرار می دهد. ما نمی گوئیم جریان " ك پ ك " تبدیل شود به جریان " پ پ " بلكه می گوئیم جریان " ك پ ك " ادامه پیدا می كند و به شكل " پ ك پ " در می آید كه پول كوچكتر مبدأ است و پول بزرگتر منتها. همین را در اختیار دیگری قرار می دهد ولی این ایراد وارد نیست زیرا اینكه گفته می شود پول مولد نیست، پول معنی حرفی است، به معنی این است كه پول فقط واسطه در مبادله است و خود مبادله فی حد ذاته ایجاد ارزش نمی كند خواه منشأ ارزش را كار بدانیم یا فایده و اثر و یا چیز دیگر، یعنی دو كالا كه در مقابل هم قرار می گیرند و مبادله می شوند به سبب مبادله ارزش بیشتری پیدا نمی كنند. پول نیز كه واسطه میان دو مبادله است، یعنی مبادله كالا به كالا را به وسیله مبادله كالا پول، پول كالا، آسان می كند ارزشی ایجاد نمی كند. این مطلب در مبادله های عادی كه در زمینه های احتیاجات شخصی صورت می گیرد، یعنی مولد یك كالا با وساطت پول، كالای دیگری به چنگ می آورد خیلی روشن است. اما در مبادله های غیر معمولی یعنی مبادله های تجاری كه در واقع جریان به شكل " پ ك پ " است یعنی برای تاجر پول اصالت دارد، جریان از پول كوچك آغاز و به پول بزرگتر ختم می شود و در حقیقت " ك " رابط و معنی حرفی میان دو " پ " است، زیرا تاجر به خاطر احتیاج شخصی كالائی را نه می خرد و نه می فروشد، بلكه او سرمایه داری است كه برای ازدیاد سرمایه و پول كالا را خرید و فروش می كند، در اینگونه مبادله ها ممكن است كسی ادعا كند كه خود پول مولد است، و به عبارت دیگر خود مبادله مولد است، پس پول نیز می تواند مولد باشد، پس پول عقیم نیست، پس گرفتن منافع و بهره پول، دزدی و استثمار نیست.

این مطلب نیز جواب دارد. ما صحت مبادلات تجاری و سرمایه داری تجاری را منكر نیستیم. ما قبول داریم كه در مبادلات تجاری هدف تاجر این نیست كه به وسیله پول كالائی را به كالائی دیگر تبدیل كند. بلكه هدفش این است كه به وسیله كالا پول كوچكتر را به پول بزرگتر تبدیل كند، یعنی جریان تجاری " پ ك پ " است. در عین حال هیچیك از اینها دلیل نمی شود كه پول مولد باشد، یعنی صحت و مشروعیت معاملات تجاری بر اساس مولد بودن پول یا مبادله نیست، بر اساس دیگر است. توضیح آنكه همان طوری كه كار مجسم یعنی كالا قابل مبادله است مثل اینكه دهقان گندم تولید می كند و آن را با روغن مبادله می كند، خود كار نیز قابل مبادله است، مانند كاری كه شخصی روی ماده ای كه به دیگری تعلق دارد انجام می دهد و در عوض مزد می گیرد، مانند خیاط و عمله. (تاجر از یك نظر مزد كار خود را می گیرد) مزد گرفتن، مبادله خود كار است با پول نه مبادله اثر كار. مقدمه دیگر اینكه آن كسی كه كاری می كند و خود كار را مبادله می كند (كارگر روزمزد) و همچنین كسی كه اثر كار خود را مبادله می كند (مثل خیاط)، گاهی به كمك ابزار و وسیله یعنی به كمك مقداری ثروت، كار خود را انجام می دهد، مثل تیشه هیزم شكن، و گاهی بدون كمك، و نیز گاهی این كار را بر روی یك ماده خامی از خود انجام می دهد و گاهی روی ماده غیر، مثل نخ رشته شده نخریس كه بر روی ماده خام صورت گرفته است. آن كسی كه اثر كار را مبادله می كند در حقیقت به واسطه كار خود بر روی ماده بخصوصی بر ارزش آن ماده می افزاید و آن را به بازار می آورد حالا اگر كسی آن قدرت و توانائی را داشت كه با كار خود زیادتر از احتیاجات شخصی خود را تأمین كند، یعنی كار خود را و یا اثر كار خود را به بازار ببرد و یا آن كالای زائد بر میزان احتیاج را ذخیره كند و یا با جریان و پیدایش پول، با آن، پول برای ذخیره تهیه كند، نمی توان گفت فی حد ذاته عمل نا مشروعی انجام داده است. به عبارت دیگر اگر جریانی به این صورت باشد: كار، پول، كه پول محصول از كار را برای ذخیره می خواهد فی حد ذاته مانعی ندارد.

در تجارت هدف تاجر البته افزایش پول است، افزایش ذخیره و سرمایه است. اما اگر فرض كنیم كار تاجر فقط مبادله است و بس، یعنی روی كالاها هیچ كار و ابتكاری انجام نمی دهد، و اینچنین عمل هرگز سودی در بر ندارد مگر از طریق دزدی یعنی از این طریق كه كالائی را كمتر از ارزش واقعی بخرد و یا بیشتر از ارزش واقعی بفروشد و یا از طریق نوسانات تصادفی بازار، كه البته این نوسانات دو طرف دارد، ورشكست هم دارد. تجارت مشروع آنگاه است كه تاجر عملا و واقعا واسطه باشد میان تولید كنندگان و مصرف كنندگان، یعنی كاری در واقع روی كالا صورت می دهد و یا ابتكاری به خرج می دهد. پس تاجر اگر فقط كارش مبادله باشد، از مبادله، ثروت مشروعی اضافه نمی شود، مبادله ایجاد ارزش نمی كند. ظاهرا علت اینكه بیع قبل القبض جایز نیست و علت اینكه «كل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بایعه»: (هر کالایی که قبل از تحویل گرفتن از فروشنده طلب شود، تلف آن به حساب فروشنده است) همین است كه تجارت باید بر مبنای كاری بر روی سرمایه استوار باشد نه صرف دست به دست كردن و مبادله كه اثری جز گران كردن بی جهت كالا ندارد. از اینجا معلوم می شود كه چنین نیست كه خود به خود جریان " پ ك پ " بتواند پول كوچكتر را تبدیل به پول بزرگتر كند، مگر آنكه " ك " كه در وسط واقع شده است تغییر حالت بدهد. اگر كالا تغییر حالت داد معلوم می شود كه " پ " كوچك قادر نیست تبدیل شود به " پ " بزرگتر و كالا فقط رابط باشد. این كالا است كه توانسته است به واسطه مقداری كار، ارزش اضافه كند و " پ " كوچك را به " پ " بزرگتر تبدیل كند همین كه معلوم شد در سرمایه های تجاری نیز پول - با اینكه كالا رابط می شود - قادر به ایجاد اضافه ارزش نیست، پس به طریق اولی وقتی كه كالا رابط نباشد و جریان " پ پ " باشد كه مسئله ربا است قادر به تولید نیست.

 

تاثیر ریا بر بطلان اعمال
در روایت است که اگر انسان عمل خیر انجام بدهد ملائکه ای هستند که این عمل خیر را بالا می برند و اگر عمل شر انجام بدهد آن را پایین می برند. معلوم می شود اعمال خیر انسان به یک سو می رود و اعمال شر انسان به سوی دیگر. در حدیث است که انسان عملی را ابتدا برای خدا انجام می دهد، این عملش می رود - به تعبیر قرآن - به علیین یعنی آن بالا بالاها، عملش خالص است یعنی ابتدا که عمل را انجام داده خالصا مخلصا انجام داده و عمل هم بالارفته. (البته این بالا و پایین معلوم است که بالا و پایین به شکل دیگری است) بعد وسوسه نفس سبب می شود که یکدفعه انسان بعد از عمل ریا کند یعنی بعد از عمل برای مردم بازگو می کند که بله، خدا به ما توفیق داد ما فلان عمل را در فلان وقت انجام دادیم، فلان خیر به دست ما جاری شد. این عمل یک درجه می آید پایین. یادم نیست که در دفعه دوم یا سوم دستور می رسد آن عمل را از آنجا بردارید و در سجین - که از ماده سجن است - یعنی در آن حبس خانه قرار بدهید، یعنی یک عمل علیینی بعد از ریا و به وسیله ریا تبدیل به عمل سجینی می شود.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

لقطه
هر مالی که پیدا شود و صاحبش معلوم نباشد لقطه نامیده می شود.
1- مالی که یافته می شود و صاحبش معلوم نیست، اگر در قیمت، از یک مثقال (در حدود سه گرم و نیم) نقره کمتر باشد، بی مانع می توان برداشت و تصرف نمود و اگر قیمتش بیش تر از یک مثقال نقره باشد،‌ نباید برداشت و در صورت برداشتن،‌ تا یک سال از راه های عادی باید مالکش را جست و جو کرد و پس از یافتن، تسلیمش نمود و اگر پیدا نشد، باید از طرف وی به عنوان صدقه به فقرا داده شود.
2- اگر مالی در ویرانه ها که سکنه آن ها منقرض شده اند یا در بیغوله و زمین های بایر بی مالک یافته شود، متعلق به جوینده است. و اگر در داخل زمین ملکی پیدا شود، از مالکین سابق استفسار می شود، اگر آنان پنهان کرده باشند،‌ با دادن نشانی تسلیمشان می شود و گر نه، باز متعلق به جوینده است.
3- اگر حیوان بی صاحب پیدا شود،‌ حکم لقطه را دارد.
4- اگر بچه بی صاحب در سر راه یافته شود، به همه مسلمانان واجب کفایی است که برداشته، بزرگش کنند.
5- اگر مال دزدی به عنوان امانت به کسی سپرده شود، حکم لقطه را دارد و باید به مالک اصلی آن تسلیم شود و نمی توان به دزد رد کرد.
برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

در قرآن مجید كرارا روى مساله مبارزه با كم‏فروشى و تقلب در وزن و پیمانه تكیه و تاكید شده است. در یك جا رعایت این نظم را در ردیف نظام آفرینش در پهنه جهان هستى گذارده مى‏گوید: «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ؛ ترجمه:خداوند آسمان را برافراشت و میزان و حساب در همه چیز گذاشت، تا شما در وزن و حساب تعدى و طغیان نكنید» (سوره رحمن آیه 7 و 8).

اشاره به اینكه مساله رعایت عدالت در كیل و وزن مساله كوچك و كم اهمیتى نیست، بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است. در جایى دیگر با لحنى شدید و تهدید آمیز مى‏گوید:« وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ، أَ لا یَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ؛ واى بر كم‏فروشان! آنها كه به هنگام خرید، حق خود را بطور كامل مى‏گیرند، و به هنگام فروش از كیل و وزن كم مى‏گذارند، آیا آنها گمان نمى‏كنند كه در روز عظیمى برانگیخته خواهند شد، روز رستاخیز در دادگاه عدل خدا» (سوره مطففین آیات 1- 4).

حتى در حالات بعضى از پیامبران در قرآن مجید مى‏خوانیم كه لبه تیز مبارزه آنها بعد از مساله شرك متوجه كم‏فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنایى نكردند و به عذاب شدید الهى گرفتار و نابود شدند. اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چیز و همه جا یك اصل اساسى و حیاتى است، و همان گونه كه گفتیم اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مى‏كند، بنابراین هر گونه انحراف از این اصل، خطرناك و بد عاقبت است، مخصوصا كم‏فروشى، سرمایه اعتماد و اطمینان را كه ركن مهم مبادلات است از بین مى‏برد، و نظام اقتصادى را به هم مى‏ریزد.

بسیار جاى تاسف است كه گاه مى‏بینیم غیر مسلمانان در رعایت این اصل از بعضى از مسلمانان وظیفه‏ناشناس، پیشقدمترند، و سعى مى‏كنند اجناسشان را درست با همان وزن و پیمانه‏اى كه روى آن نوشته‏اند بى كم و كاست به بازارهاى‏ جهان بفرستند و اعتماد دیگران را از این راه جلب كنند. آرى آنها مى‏دانند كه اگر انسان اهل دنیا هم باشد راهش همین است كه در معامله خیانت نكند. این موضوع نیز قابل توجه است كه از نظر حقوقى كم‏فروشان ضامن و بدهكار در برابر خریداران هستند و به همین جهت توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده‏اند ممكن نیست، حتى اگر صاحبانش را نشناسند باید معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند.

نكته دیگر اینكه گاهى مساله كم‏فروشى تعمیم داده مى‏شود به گونه‏اى كه هر نوع كم‏كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى‏شود، به این ترتیب كارگرى كه از كار خود كم مى‏گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى‏دهد كارمندى كه به موقع سر كار خود حاضر نمى‏شود و دلسوزى لازم را نمى‏كند، همه مشمول این حكمند و در عواقب آن سهیمند. البته الفاظ آیاتى كه در بالا گفته شد مستقیما شامل این تعمیم نیست، بلكه یك توسعه عقلى است ولى تعبیرى كه در سوره الرحمن خواندیم: «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ» اشاره‏اى به این تعمیم دارد.

هم چنین خداوند در سوره اسراء آیه 35 در این زمینه می فرماید:«وَ أَوْفُوا الْكَیْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِكَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً؛ و به هنگامى كه پیمانه مى‏كنید حق پیمانه را ادا نمائید و با ترازوى درست وزن كنید این براى شما بهتر و عاقبتش نیكوتر است». حكم در این آیه در رابطه با عدالت در پیمانه و وزن و رعایت حقوق مردم و مبارزه با كم‏فروشى است مى‏فرماید:" هنگامى كه با پیمانه چیزى را مى‏سنجید حق آن را اداء كنید و با میزان و ترازوى صحیح و مستقیم وزن كنید. چرا كه این كار به سود شما است، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است.

قسطاس" به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقیاس و گاهى هم بر وزن قرآن نیز استعمال شده) به معنى ترازو است. بعضى آن را كلمه‏اى رومى، و بعضى عربى مى‏دانند، و گاهى گفته مى‏شود در اصل مركب از دو كلمه " قسط" به معنى عدل و "طاس" به معنى كفه ترازو است، و بعضى گفته‏اند" قسطاس" ترازوى بزرگ است در حالى كه" میزان" به ترازوهاى كوچك هم گفته مى‏شود. به هر حال قسطاس مستقیم ترازوى صحیح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم و كاست!. جالب اینكه در روایتى از امام باقر (ع) در تفسیر این كلمه مى‏خوانیم: «هو المیزان الذى له لسان؛ قسطاس ترازویى است كه زبانه دارد». اشاره به اینكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه‏ها را به طور دقیق نشان نمى‏دهد، اما هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترین حركات كفه‏ها روى زبانه منعكس مى‏شود، و عدالت كاملا رعایت مى‏گردد.

کم فروشی به عنوان یكى از مفاسد اقتصادى
...


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

خداوند در سوره نساء آيات 29 تا 30 در زمینه تجارت می فرماید:« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (29) وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (30)» ترجمه :هان! اى كسانى كه ايمان آورديد، اموال خود را در بين خود به باطل مخوريد، مگر آن كه تجارتى باشد ناشى از رضايت دهنده و گيرنده و يكديگر را به قتل نرسانيد، كه خداى شما مهربان است و هر كس از در تجاوز و ستم چنين كند به زودى او را در آتشى وصف ناپذير خواهيم كرد، و اين براى خدا آسان است .

در مورد این آیه روایات متعددی بیان شده است.از جمله در مجمع البيان در ذيل كلمه" بالباطل" نقل شده كه مفسرين در باره معناى آن دو قول دارند يكى از آن دو، نظريه بعضى است كه گفته‏اند منظور از آن ربا و قمار و بخس و ظلم است، آن گاه خودش اضافه كرده كه اين قول از امام باقر (ع) روايت شده « مجمع البيان ج 2 ص 81 جزء 5 چاپ حيات طبع بيروت‏». و در كتاب نهج البيان از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) روايت شده كه فرمودند: منظور از باطل قمار و سحت و ربا و سوگند است « نهج البيان‏».


و در تفسير عياشى از اسباط بن سالم روايت آورده كه گفت: نزد امام صادق (ع) بودم كه مردى وارد شد، و عرضه داشت از معناى كلام خداى تعالى كه مى‏فرمايد:« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» مرا خبر بده، حضرت فرمود: منظور خداى تعالى از اين باطل قمار است، و اما اينكه فرمود:«وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» منظورش اين است كه يك فرد مسلمان به تنهايى بر انبوه مشركين حمله ببرد، و به سر زمين آنان در آيد، و در نتيجه كشته شود « تفسير عياشى ج 1 ص 235 حديث 98.».


 اين آيه شريفه در اكل به باطل عام است، و همه معاملات باطل را شامل مى‏شود، و اگر در روايات بالا نامى از خصوص قمار برده شده، به عنوان شمردن مصاديق اين اكل است، و هم چنين تفسير قتل نفس به يك تنه حمله كردن، در حقيقت تعميم آيه است نه تخصيص آن، نمى‏خواهد بفرمايد تنها اين مورد منظور است، بلكه مى‏خواهد بفرمايد همه قتل نفس‏ها و خودكشى‏ها را شامل است، حتى شامل اين قسم حمله كردن بر دشمن نيز هست. و در همان كتاب از اسحاق بن عبد اللَّه بن محمد بن على بن الحسين روايت آورده كه گفت: حسن بن زيد از پدرش از على بن ابى طالب (ع) روايت كرد كه فرمود: من از رسول خدا (ص) از مساله جبيره پرسيدم، (جبيره و باندى كه روى دست يا پاى شكسته مى‏بندند) سؤالم اين بود كه صاحب اين جبيره چگونه وضو بگيرد و اگر جنب شد چگونه غسل كند؟ فرمود: همين مقدار كافى است كه دست خود را كه به آب وضو و غسل تر شده بر روى جبيره بكشد، هم در وضو و هم در جنابت، عرضه داشتم. حال اگر اين جريان در هواى سرد و يخبندان اتفاق بيفتد، و صاحب جبيره از ريختن آب بر بدن خود بترسد چطور؟ حضرت رسول (ص) در پاسخ من اين آيه را قرائت كردند:" وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً" «تفسير عياشى ج 1 ص 236 حديث 102».


و در كتاب فقيه آمده: كه امام صادق (ع) فرمود: كسى كه خود را عمدا به قتل رساند براى هميشه در آتش جهنم خواهد ماند، چون خداى تعالى فرموده:" وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً" « فقيه ج 3 ص 374 حديث 23.». روايات به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد معناى آيه را عموميت مى‏دهد، بطورى كه شامل به خطر انداختن خود نيز بشود، هم چنان كه ما نيز همين عموميت را از آيه استفاده كرديم و غير از آنچه از نظر شما گذشت رواياتى ديگر در معناى آن روايات هست، كه از نقل آن خوددارى شد.


و در الدر المنثور است كه ابن ماجه و ابن منذر از ابن سعيد روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: بيع صحيح تنها آن بيع و خريد و فروشى است كه با رضايت طرفين انجام گيرد « الدر المنثور ج 2 ص 144». و در همان كتاب است كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (ص) با شخصى معامله كرد آن گاه به طرف معامله فرمود: اختيار كن او نيز گفت اختيار كردم آن گاه فرمود: بيع چنين است « الدر المنثور ج 2 ص 144». منظور آن جناب اين بوده كه طرفين معامله ما دام كه در مجلس معامله هستند مى‏توانند و يا بگو اختيار دارند معامله را انفاذ كنند و يا فسخ كنند.

 

و در همان كتاب است كه بخارى و ترمذى و نسايى از پسر عمر روايت كرده‏اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود:" البيعان بالخيار ما لم يفترقا او يقول احدهما للآخر: اختر" يعنى خريدار و فروشنده ما دام كه از هم جدا نشده‏اند اختيار بر هم زدن معامله را دارند، مگر آنكه در مجلس معامله يكى به ديگرى بگويد: اختيار كن (يعنى اختيار بر هم زدن و گذراندن معامله را اعمال كن اگر مى‏خواهى بر هم بزن كه اگر بر هم نزد و فسخ نكرد معامله لازم مى‏شود يعنى ديگر حق فسخ ندارد) « الدر المنثور ج 2 ص 144».عبارت:" البيعان بالخيار ما لم يفترقا"، از طريق شيعه « فروع كافى ج 5 ص 170 حديث 6.» نيز روايت شده، و جمله آخر حديث كه فرمود:" او يقول احدهما للآخر اختر" توضيح در محقق شدن تراضى است.

به هر حال پيشوايان بزرگ اسلام به مساله تجارت اهميت فراوانى مى‏دادند، تا آنجا كه در روايت معروف اصبغ بن نباته آمده است كه مى‏گويد:از على (ع) شنيدم كه بر فراز منبر مى‏فرمود:«يا معشر التجار! الفقه ثم المتجر»:" اى گروه تجار! اول فقه بياموزيد، و سپس تجارت كنيد" و اين سخن را امام ع سه بار تكرار فرمود ... و در پايان اين كلام فرمود:«التاجر فاجر، و الفاجر فى النار، الا من اخذ الحق و اعطى الحق»:" تاجر فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر آنها كه به مقدار حق خويش از مردم بگيرند و حق مردم را بپردازند" « كافى جلد 5 باب آداب التجارة حديث 1».


و در حديث ديگرى از امام باقر (ع ) نقل شده است: هنگامى كه امير مؤمنان على ع در كوفه بود همه روز صبح در بازارهاى كوفه مى‏آمد و بازار به بازار مى‏گشت و تازيانه‏اى (براى مجازات متخلفان) بر دوش داشت در وسط هر بازار مى‏ايستاد و صدا مى‏زد:" اى گروه تجار! از خدا بترسيد"! هنگامى كه بانگ على ع را مى‏شنيدند هر چه در دست داشتند بر زمين گذاشته و با تمام دل به سخنانش گوش فرامى‏دادند، سپس مى‏فرمود:«قدموا الاستخارة و تبركوا بالسهولة، و اقتربوا من المبتاعين، و تزينوا بالحلم، و تناهوا عن اليمين، و جانبوا الكذب، و تجافوا عن الظلم و انصفوا المظلومين، و لا تقربوا الربا، و اوفوا الكيل و الميزان، و لا تبخسوا الناس اشيائهم، و لا تعثوا فى الارض مفسدين»:ترجمه: از خداوند خير بخواهيد، و با آسان گرفتن كار بر مردم بركت بجوئيد، و به خريداران نزديك شويد، حلم را زينت خود قرار دهيد، از سوگند بپرهيزيد، از دروغ اجتناب كنيد، از ظلم خوددارى نمائيد، و حق مظلومان را بگيريد، به ربا نزديك نشويد، پيمانه و وزن را به طور كامل وفا كنيد، و از اشياء مردم كم نگذاريد، و در زمين فساد نكنيد"! و به اين ترتيب در بازارهاى كوفه گردش مى‏كرد، سپس به دار الاماره باز مى‏گشت و براى دادخواهى مردم مى‏نشست ( كافى" باب آداب التجاره حديث 3 ).
برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

مال، (قوام) زندگى است واگر درست از آن استفاده شود، منشأ خير و سعادت براى انسان مى گردد و اگر ناصحيح و غير مشروع به كار گرفته شود، موجب هلاكت ونابودى خواهدبود.ازاين روى، استفاده هاى ناروا و تصرفات ظالمانه و غاصبانه در اموال و از بين بردن حقوق ديگران، معاملات ضررى و غررى، رشوه، ربا و در يك كلام (اكل مال به باطل) به معناى عام و وسيع آن ، سبب هلاكت و نابودى مردم و از هم گسستگى جامعه اسلامى است. جامعه اى كه افراد آن ، به راحتى حقوق يكديگر را زيرپا مى گذارند و آزمندانه در اموال ديگران تعدّى مى كنند و در پى كسب درآمد فزونتر هستند بى هيچ پروايى در حرام وحلال آن تيشه به ريشه زندگى سالم و حيات طيّبه امت مى زنند. در حقيقت، هم خود را به نابودى مى كشند وهم ديگران را. زيرا كشتى را سوراخ مى كنند كه خود بر آن سوارند. آمدن جمله: (ولا تقتلوا انفسكم) در ذيل آيه: (لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل(سوره نساء)، آيه 29)، اشاره اى گويا به همين واقعيّت است. در منابع اسلامى، به موازات تاكيد بر اصل تحقق عدالت اجتماعى ونقش آن در حيات سالم و رسيدن انسان به كمال، بر بهره گيرى صحيح از اموال، به عنوان وسيله اى براى رسيدن به هدف، تاٌكيد شده است و حركتهاى ناسالم اقتصادى و اجحافها و برخوردهاى ظالمانه و دغل كارانه، مردود شمرده شده اند و اكل مال به باطل. از آن جا كه اين اصل برگرفته از آيات قرآن، در ابواب و بخشهاى مختلف فقه، بويژه در بخش مكاسب ومعاملات، مورد استناد و استدلال واقع مى شود. خداوند در جاهای گوناگون در قرآن به این موضوع اشاره می کند و می فرماید:(ولا تاٌكلوا اٌموالكم بينكم بالباطل وتدلوا بها الى الحكام لتاكلوا فريقاً من اموال الناس بالاثم وانتم تعلمون) (سوره بقره)، آيه 188.اموال يكديگر را به ناشايست نخوريد و آن را به رشوه، به حاكمان ندهيد، تا بدان سبب، اموال گروه ديگر را به ناحق بخوريد و شما خود مى دانيد.


* (يا ايها الذين آمنوا لاتاٌكلوا اموالكم بينكم بالباطل، الاّ ان تكون تجارة عن تراض منكم ولا تقتلوا انفسكم انّ اللّه كان بكم رحيماً) (سوره نساء)، آيه 29.اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال يكديگر را به ناحق نخوريد، مگر آن كه تجارتى باشد كه هر دو بدان رضايت داده باشيد و يكديگر را مكشيد. هر آينه، خداوند با شما مهربان است.
 

* (يا ايها الذين آمنوا انّ كثيراً من الاحبار والرهبان لياٌكلون اموال الناس بالباطل ويصدون عن سبيل اللّه والذين يكنزون الذهب والفضّته ولا ينفقونها في سبيل اللّه فبشرهم بعذاب اليم) (سوره توبه، آيه 34)اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بسيارى از حبران و راهبان (دانشمندان) يهود و نصارى) اموال مردم را به ناحق مى خورند و ديگران را از راه خدا باز مى دارند و كسانى كه زر و سيم مى اندوزند و در راه خدا، انفاقش نمى كنند، به عذابى دردآور، بشارت ده. گرچه موارد اين آيات و شأن نزول آنها يكسان نيستند و تفاوت دارند و همان گونه كه مفسران گفته اند: آيه اوّل بيشتر ناظر به حرمت رشوه خوارى و كارهايى است كه موجب مى گردد قاضى به نفع يكى از دوطرف دعوا به ناحق حكم كند و آيه دوم اشاره دارد به ربا و رباخوارى و معاملات حرام و فاسد. در آيه سوّم، زورگويى و غصب و تزوير راهبان و احبار، مطرح است.


با اين حال، در دو نكته اشتراك دارند:

...


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

کسی که مال دیگری را به زور از دستش گرفته و بی آن که یکی از اسباب تملک به میان آید، مال خود قرار می دهد یا در مال دیگری به زور تصرف نموده، از منافعش استفاده می کند، اگر چه آن ها را مال خود قرار ندهد، این عمل شرعا «غصب» نامیده می شود. پس غصب مسلط شدن بر مال دیگری است، بدون آن که یکی از اسباب تسلط - مانند بیع و اجاره و اجازه - در میان باشد. و از این جا روشن می شود که غصب، کار ناشایسته ای است که اصل اختصاص و مالکیت را پایمال می کند و به همان اندازه که اصل اختصاص و مالکیت در زنده بودن و سر پا ایستادن اجتماع موثر است، به همان اندازه غصب، اجتماع را از پا در آورده و از پیش رفت متوقف می سازد.

اگر بنا شود متنفذان جامعه ای، بدون مجوز قانونی، دست روی دسترنج ناتوان و زیر دستان خود بگذارند، اختصاص و مالکیت، اعتبار خود را از دست خواهد داد و هر کس نسبت به حقوق اختصاصی آنان که ناتوان تر از خودش می بیند همین طرز تفکر را خواهد داشت و زیردستان و ناتوانان نیز برای برخورداری از نتیجه رنج و کوشش های خود، دست به هر گونه تمکین وعزت و شرافت فروشی خواهند زد و در نتیجه، جامعه انسانی تبدیل به یک بازار برده گیری و برده فروشی خواهد شد و قوانین و مقررات به کلی از اعتبار سقوط کرده و جای خود را به زور و ستم خواهد داد.

این است که اسلام، مقررات بسیار سختی برای غاصب وضع نموده است و غصب را یکی از گناهان بزرگ می شمارد. به نص کتاب و سنت، هر گونه گناهی، جز شرک، از جانب حق تعالی احتمال آمرزش دارد و هر گناهی - حتی شرک - به وسیله توبه قابل عفو است ولی کسی که در پرونده زندگی اش غصب و تعدی به حقوق دیگران باشد، هرگز بدون گذشت صاحبان حق، از بازخواست خدایی و کیفر عمل خود امید رهایی ندارد.

برخی از احکام غصب
1- بر غاصب واجب فوری است که مال مغصوب را به صاحبش رد کند و اگر زنده نباشد به ورثه وی رد کند، اگر چه رد، موجب ضرر شدید هم شود، مانند این که سنگ یا تیر آهن کسی را غصب کند و در بنایی که به صدها هزار برابر وی تمام شده بگذارد، باید بنا را خراب کرده،‌ سنگ و تیرآهن غصبی را بیرون کشیده، به دست صاحبش بدهد، مگر این که صاحب مال، به گرفتن قیمت رضایت دهد و مانند این که ده من گندم را غصب کرده با ده خروار جو مخلوط کند، اگر صاحب گندم به گرفتن قیمت حاضر نشود، باید عین گندم را از جو جدا کرده، به صاحبش رد نماید.

2- اگر عیبی در مال مغصوب پیدا شود، علاوه بر رد عین مال، باید از عهده خسارت برآید.

3- اگر مال مغصوب تلف شود، باید قیمت آن را پرداخت.

4- اگر غاصب قسمتی از منافع مال غصبی را از بین ببرد، بی آن که خود استفاده کند، ضامن منافع نام برده می باشد، مانند کسی که ماشین کرایه ای را غصب کرده و چند روزی بخواباند.
و اگر منافعی در مال مغصوب به وجود آورد - مانند این که گوسفندی را غصب نموده، با علوفه خوب پرورده، فربه کند - حقی در منافع نام برده ندارد و اگر منافع نام برده منفصل باشد - مانند این که زمینی را غصب نموده، زراعت کند - مال مغصوب را با اجرت آن به صاحب مال برمی گرداند و زراعت متعلق به غاصب است.

شفعه
اگر دو نفر در خانه یا ملک دیگری به طور مشاع شریک باشند و یکی از آنان سهم خود را به شخص ثالث بفروشد، شریک دیگر حق دارد که با همان عقد و به همان قیمت، سهم او را بردارد و این حق را «شفعه» می گویند. و پر واضح است که این حق، در اسلام به منظور تعدیل شرکت ها و دفع ضررها و مفاسد دیگری که از تصرفات شرکا پیش می آید جعل شده است، زیرا بسیار اتفاق می افتد که تسلط شریک تازه بر ملک، به ضرر شریک صاحب شفعه تمام می شود یا اختلاف سلیقه ها منشأ یک سلسله اختلافات و کش مکش ها می گردد یا خود استقلال در مالکیت، برای شریک صاحبت شفعه، فوایدی داشته باشد، بی آن که نسبت به شریک فروشنده ضرری جلب نماید. شفعه،‌ در زمین و خانه و بستان و سایر اموال غیر منقوله ثابت است و در مال منقول، شفعه نیست.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اسلام زن را در مباحث مالی و اقتصادی آزاد گذاشته است. اسلام به شکل بی سابقه ای جانب زن را در مسائل مالی و اقتصادی رعايت کرده، از طرفی به زن استقلال و آزادی کامل اقتصادی داده و دست مرد را از مال و کار او کوتاه کرده و حق قيموميت در معاملات زن را از مرد گرفته و از طرف ديگر با برداشتن مسؤوليت تأمين بودجه خانوادگی از دوش زن، او را از هر نوع اجبار و الزامی برای دويدن به دنبال پول معاف کرده است.
علاوه بر آزادی اقتصادی زن در اموال خود، اسلام برای زن مهريه و نفقه قرار داده است؛ به اين علت که نيروی جسمانی او کم است و هم چنين قوای بدنش در اثر دوران بارداری و شيردهی و تربيت فرزند نيز کمتر می شود وپرداخت نفقه و مهريه بر مردان واجب است.يكی از مسلمات دين اسلام اينست كه مرد حقی به مال زن و كار زن ندارد، نه ميتواند به او فرمان دهد كه برای من فلان كار را بكن، و نه اگر زن كاری‏ كرد كه بموجب آن كار ثروتی به او تعلق ميگيرد مرد حق دارد كه بدون رضای زن در آن ثروت تصرف كند، و از اين‏ جهت زن و مرد وضع مساوی دارند.

و بر خلاف رسم معمول در اروپای مسيحی كه‏ تا اوايل قرن بيستم رواج داشت، زن شوهردار از نظر اسلام در معاملات و روابط حقوقی خود تحت قيمومت شوهر نيست، در انجام معاملات خود استقلال‏ و آزادی كامل دارد.
اسلام در عين اينكه به زن چنين استقلال اقتصادی در مقابل شوهر داد و برای شوهر هيچ حقی در مال زن و كار زن و معاملات زن‏ قرار نداد، آئين مهر را منسوخ نكرد، اين خود ميرساند كه مهر از نظر اسلام بخاطر اين نيست كه مرد بعدا از وجود زن بهره اقتصادی ميبرد و نيروی‏ بدنی او را استثمار ميكند، پس معلوم ميشود اسلام سيستم مهری مخصوص بخود دارد، قرآن كريم تصريح ميكند كه مهر " نحله " و عطيه است.

قرآن اين عطيه و پيشكشی را لازم ميداند، قرآن رموز فطرت‏ بشر را با كمال دقت رعايت كرده است و برای اينكه هر يك از زن و مرد نقش مخصوصی كه در طبيعت از لحاظ علائق دوستانه به عهده آنها گذاشته شده‏، فراموش نكند لزوم مهر را تأكيد كرده است. نقش زن اينست كه پاسخگوی‏ محبت مرد باشد، محبت زن خوب است بصورت عكس العمل محبت مرد باشد نه بصورت ابتدائی.
عشق ابتدائی زن، يعنی عشقی كه ازناحيه زن شروع بشود و زن بدون آنكه مرد قبلا او را خواسته باشد عاشق مردی‏ بشود، همواره مواجه با شكست عشق و شكست شخصيت خود زن است، بر خلاف‏ عشقی كه بصورت پاسخ به عشق ديگری در زن پيدا ميشود، اين چنين عشق نه‏ خودش شكست می‏خورد و نه به شخصيت زن لطمه و شكست وارد می‏آورد.

در قوانين اسلامی، نفقه نيز مانند مهر وضع مخصوصی‏ بخود دارد و نبايد با آنچه در دنيای غير اسلامی ميگذشته يا ميگذرد يكی‏ دانست. اگر اسلام به مرد حق ميداد كه زن را در خدمت خود بگمارد و محصول كار و زحمت و بالاخره ثروتی كه زن توليد ميكند مال خود بداند، علت و فلسفه‏ نفقه دادن مرد به زن روشن بود، زيرا واضح است اگر انسان، حيوان يا انسان ديگری را مورد بهره‏برداری اقتصادی قرار دهد ناچار است مخارج زندگی‏ او را نيز تأمين كند.اگر گاريچی به اسب خود كاه و جو ندهد آن اسب‏ برای او باركشی نمی‏كند.
اما اسلام چنين حقی برای مرد قائل نيست. به زن حق داد مالك شود.تحصيل ثروت كند و بمرد حق نداده در ثروتی كه بهاو تعلق دارد تصرف كند و در عين حال بر مرد لازم دانسته كه بودجه خانواده‏ را تأمين كند، مخارج زن و فرزندان و نوكر و كلفت و مسكن و غيره را بپردازد.

چرا و به چه علتی؟ متأسفانه غرب مابها به هيچ وجه حاضر نيستند درباره اين امور ذره‏ای‏ فكر كنند، چشمها را بروی هم ميگذارند و عين انتقاداتی را كه غربيان بر سيستمهای حقوقی خودشان ميكنند، و البته آن انتقادات صحيح هم هست، اينها در مورد سيستم حقوقی اسلام ذكر ميكنند. واقعا اگر كسی بگويد نفقه زن در غرب تا قرن نوزدهم چيزی جز جيره خواری‏ و نشانه بردگی زن نبوده است راست گفته است، زيرا وقتی كه زن موظف‏ باشد مجانا داخله زندگی مرد را اداره كند و حق مالكيت نداشته باشد نفقه‏ای كه باو داده ميشود از نوع جيره‏ای است كه به اسير يا علوفه‏ای است‏ كه بحيوانات باركش داده ميشود.

اما اگر قانون به خصوصی در جهان پيدا شود كه اداره داخله زندگی مرد را به عنوان يك وظيفه لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصيل ثروت و استقلال‏ كامل اقتصادی بدهد، در عين حال او را از شركت در بودجه خانوادگی معاف‏ كند، ناچار فلسفه ديگری در نظر گرفته و بايد در اطراف آن فلسفه تأمل‏ كرد. اسلام در هزار و چهارصد سال پيش اين قانون را گذراند و گفت "«للرجال‏ نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن، نساء، 32» مردان را از آنچه كسب‏ ميكنند و بدست می‏آورند بهره‏ای است و زنان را از آنچه كسب می‏كنند و بدست می‏آورند بهره‏ای است. قرآن مجيد در آيه كريمه همانطوری كه مردان را در نتايج كار و فعاليتشان‏ ذی حق دانست زنان را نيز در نتيجه كار و فعاليتشان ذی حق شمرد.

در آيه ديگر فرمود " «للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون، نساء 7». يعنی مردان را از مالی‏ كه پدر و مادر و يا خويشاوندان بعد از مردن خود باقی ميگذارند بهره‏ای‏ است و زنانرا هم از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود باقی مي گذارند بهره‏ای است.
اين آيه حق ارث بردن زن را تثبيت كرد. عرب جاهليت‏ حاضر نبود به زن ارث بدهد، اما قرآن كريم اين حق را برای زن تثبيت كرد. انگيزه‏ای كه سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادی بدهد جز جنبه‏های‏ انسانی و عدالت دوستی و الهی اسلام نبوده.

اسلام با اين‏ دو آيه انقلاب عظيم اجتماع بوجود آورد، اما آرام و بی ضرر و بی خطر. اسلام زن را از بندگی و بردگی مرد در خانه و مزارع و غيره رهانيد و با الزام مرد به تامين بودجه اجتماع خانوادگی، هر نوع اجبار و الزامی را از دوش زن برای تأمين مخارج خود و خانواده برداشت، زن از نظر اسلام در عين‏ اينكه حق دارد طبق غريزه انسانی به تحصيل ثروت و حفظ و افزايش‏آن بپردازد، طوری نيست كه جبر زندگی، او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زيبائی را كه هميشه با اطمينان خاطر بايد همراه باشد از او بگيرد.

از نظر اسلام فرضا زن دارای ثروت هنگفتی بوده و چندين برابر شوهر دارائی داشته باشد، ملزم‏ نيست در اين بودجه شركت كند. شركت زن در اين بودجه، چه از لحاظ پولی‏ كه بخواهد خرج كند و چه از لحاظ كاری كه بخواهد صرف كند، اختياری و وابسته به ميل و اراده خود اوست.
از نظر اسلام با اينكه بودجه زندگی زن جزء بودجه خانوادگی و بر عهده مرد است، مرد هيچگونه تسلط اقتصادی و حق بهره برداری از نيرو و كار زن‏ ندارد، نمی‏تواند او را استثمار كند، نفقه زن از اين جهت مانند نفقه‏ پدر و مادر است كه در موارد خاصی بر عهده فرزند است، اما فرزند در مقابل اين وظيفه كه انجام ميدهد هيچگونه حقی از نظر استخدام پدر و مادر پيدا نميكند.حقيقت اينست كه اسلام نخواسته بنفع زن و عليه مرد، يا بنفع مرد و عليه زن قانونی وضع كند. اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد.

اسلام در قوانين خود سعادت مرد و زن و فرزندانيكه بايد در دامن آنها پرورش يابند و بالاخره سعادت جامعه بشريت را در نظر گرفته است. اسلام‏ راه وصول زن و مرد و فرزندان آنها و جامعه بشريت را به سعادت، در اين‏ می‏بيند كه قواعد و قوانين طبيعت و اوضاع و احوالی كه بدست توانا و مدبر خلقت به وجود آمده ناديده گرفته نشود.
اسلام در قوانين خود اين قاعده را همواره‏ رعايت كرده است كه مرد مظهر نياز و احتياج و زن مظهر بی نيازی باشد، اسلام مرد را بصورت خريدار و زن را به صورت صاحب كالا ميشناسد، از نظر اسلام در وصال و زندگی مشترك زن و مرد، اين مرد است كه بايد خود را بعنوان بهره‏گير بشناسد و هزينه اين كار را تحمل كند.
زن و مرد نبايد فراموش كنند كه در مسئله عشق از نظر طبيعت دو نقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است. ازدواج هنگامی پايدار و مستحكم و لذت بخش است كه زن‏ و مرد در نقش طبيعی خود ظاهر شوند.

علت ديگر كه برای لزوم نفقه زن بر مرد در كار است اينست كه مسؤوليت‏ و رنج و زحمات طاقت فرسای توليد نسل از لحاظ طبيعت بعهده زن گذاشته‏ شده است، آنچه در اين كار از نظر طبيعی بعهده زن گذاشته شده است، آنچه در اين كار از نظر طبيعی به عهده مرد است يك عمل لذت بخش آنی بيش‏ نيست، اين زن است كه بايد اين بيماری ماهانه را (در غير ايام كودكی و پيری) تحمل كند، سنگينی دوره بارداری و بيماری مخصوص اين دوره را به عهده بگيرد، سختی زايمان و عوارض آن را تحمل نمايد، كودك را شير بدهد و پرستاری كند. اينها همه از نيروی بدنی و عضلانی زن ميكاهد، توانائی او را در كار و كسب كاهش می‏دهد.

اين ها است كه اگر بنا بشود قانون، زن و مرد را از لحاظ تأمين بودجه زندگی در وضع مشابهی قرار دهد و به حمايت زن بر نخيزد، زن وضع رقت باری پيدا خواهد كرد. و همين‏ها سبب شده كه در جاندارانی‏ كه بصورت جفت زندگی ميكنند جنس نر همواره به حمايت جنس ماده برخيزد او را در مدت گرفتاری توليد نسل در خوراك و آذوقه كمك كند. بعلاوه زن و مرد از لحاظ نيروی كار و فعاليتهای خشن توليدی و اقتصادی‏ مشابه و مساوی آفريده نشده‏اند.
اگر بنای بيگانگی باشد و مرد در مقابل زن‏ قد علم كند و به او بگويد ذره‏ای از درآمد خودم را خرج تو نمی‏كنم هرگز زن‏ قادر نيست خود را به پای مرد برساند. گذشته از اينها و از همه بالاتر اينكه احتياج زن به پول و ثروت از احتياج مرد افزونتر است، تجمل و زينت جزؤ زندگی زن و از احتياجات‏ اصلی زن است آنچه يك زن در زندگی معمولی خود خرج تجمل و زينت و خودآرائی می‏كند برابر است با مخارج چندين مرد. ميل به تجمل به نوبت ثروت زن بمراتب از مرد افزونتر است.

به علاوه، زن باقی ماندن زن، يعنی باقی ماندن جمال و نشاط و غرور در زن‏ مستلزم آسايش بيشتر و تلاش كمتر و فراغ خاطر زيادتری است. اگر زن‏ مجبور باشد مانند مرد دائما در تلاش و كوشش و در حال دويدن و پول‏ درآوردن باشد، غرورش در هم ميشكند، چين‏ها و گره‏هائی كه گرفتاريهای‏ مالی به چهره و ابروی مرد انداخته است در چهره و ابروی او پيدا خواهد شد.بديهی‏ است زنی كه آسايش خاطر ندارد فرصتی نخواهد يافت كه بخود برسد و مايه‏ سرور و بهجت مرد نيز واقع شود.
به همین دلیل نه تنها مصلحت زن، بلكه مصلحت مرد و كانون خانوادگی نيز در اينست كه زن از تلاشهای اجباری خرد كننده معاش معاف باشد.

اسلام انواع و اقسام ارتباطات مالى و اقتصادى را براى زن بلامانع دانسته و براى او استقلال و آزادى كامل داده تا بتواند در اموال شخصى خود هرگونه دخل و تصرف نمايد و بدون اينكه كسب و موافقت شوهر لازم باشد، اعم از اينكه آن اموال قبل از ازدواج بدست آمده باشد و يا بعد از آن، از راه كسب و كار بدست آمده باشد و يا از راه ارث و امثال آن بدست آمده باشد. قرآن كريم نسبت به منابع دارايى زن در همه آنها براى زن استقلال و مالكيت تام داده است.

الف- كار و دستمزد: قرآن كريم به خلاف دوران جاهليت كه براى زن هيچ گونه حق كار و دستمزد قائل نبودند تمام دست‏رنج او را پدر يا شوهرش تصاحب مى‏كرد. اعلان مى‏دارد زنان مانند مردان مالك بهره كار و زحمت‏شان مى‏باشد.

ب- مهر: در جاهليت مهر نيز به زنان تعلق نمى‏گرفت، و اگر در بعض قبايل چيزى شبيه مهر مرسوم بود در واقع قيمت زن بود كه اوليآء زن آن را تصاحب مى‏كردند، اما قرآن با صراحت و قاطعيت دستور مى‏دهد كه به زنانتان مهرشان را بدهيد «و آتوالنسآء صدقاتهن نحلة» (نساء،4).

ج- ارث: در عصر جاهليت زن هيچ‏ گونه سهم از ارث نداشت. اعراب زنان و دختران را لايق ارث‏برى نمى‏دانستند و مى‏گفتند: لايرثنا الا من يحمل السيف و يحمى البيضة، يعنى آن كسى كه نمى‏تواند شمشير كشد و از قبيله دفاع كند نبايد ارث برد، تنها پسران و در نبود آنها برادران و يا مردان فاميل وارث متوفى بود.
اين منحصر به اعراب نبوده در قوانين قديم هندى و ژاپنى و رومى و يونانى و ايرانى بيعيضهايى ناروا در مسأله ارث زياد وجود داشته است. اما قرآن كريم بر همه اين باورها و اعتقادات و قوانين ظالمانه خط بطلان كشيده و اعلان مى‏دارد مردان سهمى از اموالى كه پدر و مادر و نزديكان بجاى مى‏گذارند دارند، و زنان هم سهمى، خواه كم باشد يا زياد، بنابراين هيچ‏يك حق ندارند سهم ديگرى را غصب بكند. (سوره نساء آیه 7)

در نتيجه اسلام توجه خاص بحقوق مالى و اقتصادى زن نموده است، با مقايسه اجمالى بين قانون اسلام و قوانين به اصطلاح دنياى متمدن غرب مى‏توان گفت برخلاف تصور عده‏اى حدود و اختيارات زن، آزادى و استقلال او در انجام امور مالى و روابط حقوقى و اقتصادى در شريعت و نظام اسلام و قانون قرآن به مراتب وسيعتر و بيشتر از آن مرزهايى است كه در نظامهاى حقوقى كشورهايى مدعى تمدن براى زن شناخته شده است.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

منظور از" طلاق رجعى" طلاقى است كه براى اولين و يا دومين بار صورت مى‏گيرد، و تصميم بر جدايى از ناحيه مرد است به طورى كه زن نه مهر خود را بذل مى‏كند نه مال ديگر را!.در طلاق رجعى شوهر ما دام كه عده بسر نيامده هر زمان بخواهد مى‏تواند بازگردد و پيوند زناشويى را برقرار سازد، بى‏آنكه نياز به عقد تازه‏اى باشد، و جالب اينكه رجوع با كمتر سخن و عملى كه نشانه بازگشت باشد حاصل مى‏گردد. خداوند در سوره بقره آيه 228 می فرماید:« وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (بقره ،228)»: زنان مطلقه، بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن (و پاك شدن) انتظار بكشند! عده نگهدارند و اگر به خدا و روز رستاخيز، ايمان دارند براى آنها حلال نيست كه آنچه را خدا در رحمهايشان آفريده، كتمان كنند. و همسرانشان، براى باز گرداندن آنها (و از سر گرفتن زندگى زناشويى) در اين مدت، (از ديگران) سزاوارترند، در صورتى كه (به راستى) خواهان اصلاح باشند. و براى زنان، همانند وظايفى كه بر دوش آنهاست، حقوق شايسته‏اى قرار داده شده، و مردان بر آنان برترى دارند، و خداوند توانا و حكيم است. بعضى از احكامى كه در آیات این سوره آمده، مانند نفقه و مسكن، مخصوص عده طلاق رجعى است، و همچنين مساله عدم خروج زن از خانه همسرش در حال عده و اما در طلاق بائن يعنى طلاقى كه قابل رجوع نيست (مانند سومين طلاق) احكام فوق وجود ندارد.تنها در مورد زن باردار حق نفقه و مسكن تا زمان وضع حمل ثابت است.


تعبير به «لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً»:" تو نمى‏دانى شايد خداوند وضع تازه‏اى به وجود آورد" نيز اشاره به اين است كه همه يا قسمتى از احكام فوق، مربوط به طلاق رجعى است . كلمه" بعولة" جمع" بعل" است، و بعل به معناى نر از هر جفتى است، البته ما دام كه جفت هستند، و علاوه بر دلالتى كه بر مفهوم خود دارد، اشعارى و بويى هم از تفوق و نيرومندى و ثبات در شدائد دارد، واقعيت خارجى هم همين طور است، چون مى‏بينيم: در هر حيوانى نر از ماده در شدائد نيرومندتر است، و بر ماده خود نوعى برترى دارد، و در انسان نيز، شوهر نسبت به همسرش همين طور است و نيز به همين جهت زمين بلندتر از زمينهاى اطرافش را بعل مى‏گويند، بت بزرگ و نخلى كه بزرگتر از همه نخلها باشد، و هر چيز بزرگى از اين قبيل را بعل مى‏گويند.


ضمير در كلمه" بعولتهن" به مطلقات بر مى‏گردد، ليكن، منظور از مطلقات همه زنان مطلقه نيست، بلكه حكم در اين آيه يعنى رجوع شوهر به همسرش در ايام عده، مخصوص طلاق رجعى است، و شامل طلاقهاى بائن نمى‏شود، و مشار اليه به اشاره" ذلك" همان تربص، يعنى عده است، و اگر مطلب را مقيد كرد به قيد« إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً» اگر در صدد اصلاحند"، براى‏اين است كه بفهماند رجوع بايد به منظور اصلاح باشد، نه به منظور اضرار، كه در جمله:« وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا» در سه آيه بعد صريحا از آن نهى شده است. و كلمه" أحق" اسم تفضيل است، و حق" اسم تفضيل" اين است كه دائما معنايش با" مفضل عليه" باشد، (وقتى مى‏گوئيم زيد شجاعتر از عمرو است، بايد عمرو هم شجاع باشد، و گرنه سخن غلطى گفته‏ايم)، و در آيه دارد كه بايد هم شوهر در زن مطلقه حق داشته باشد، و هم هر خواستگار ديگر، چيزى كه هست، شوهر احق از ديگران باشد، يعنى حق او بيشتر باشد، ليكن از آنجا كه در آيه، كلمه" رد- برگشت" آمده، به معناى برگشتن جز با همان شوهر اول محقق نمى‏شود، زيرا ديگران اگر با آن زن ازدواج كنند با عقدى جداگانه ازدواج مى‏كنند، ولى تنها شوهر است كه مى‏تواند بدون عقد جديد به عقد اولش برگردد و آن زن را دو باره همسر خود كند.


از همين جا روشن مى‏شود كه در آيه شريفه به حسب معنا تقديرى لطيف به كار رفته، و معناى آيه اين است كه: شوهران زنان مطلقه به طلاق رجعى، سزاوارترند به آن زنان از ديگران، و اين سزاوارى به اين است كه شوهران مى‏توانند در ايام عده برگردند: و البته اين برگشتن تنها در طلاقهاى رجعى است، نه طلاقهاى بائن، و همين سزاوارى قرينه است بر اينكه منظور از مطلقات، مطلقات به طلاق رجعى است، نه اينكه ضمير در" بعولتهن" از باب استخدام و شبيه آن به بعضى از مطلقات برگردد، البته اين را هم بگوئيم كه آيه شريفه، مخصوص زنانى است كه همخواب شده باشند، و حيض هم ببينند، و حامله هم نباشند، و اما آن زنانى كه شوهران آنها با ايشان نزديكى نكرده‏اند، و يا در سن حيض ديدن نيستند، يا نابالغند، و يا به حد يائسگى رسيده‏اند و نيز زنانى كه حامله هستند، حكمى ديگر دارند كه آيات ديگرى متعرض حكم آنها است.

 
بنابراین شوهر در عده طلاق رجعى، حق رجوع دارد، چنانکه مى‏فرمايد:" همسران آنها براى رجوع به آنها (و از سر گرفتن زندگى مشترك) در اين مدت عده (از ديگران) سزاوارترند هر گاه خواهان اصلاح باشند.در واقع در موقعى كه زن در عده طلاق رجعى است، شوهر مى‏تواند بدون هيچ گونه تشريفات، زندگى زناشويى را از سر گيرد، با هر سخن و يا عملى كه به قصد بازگشت باشد، اين معنى حاصل مى‏شود، منتها با جمله« إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً» اين حقيقت را بيان كرده كه بايد هدف از رجوع و بازگشت، اصلاح باشد، نه همچون دوران جاهليت كه مردان با سوء استفاده از اين حق، زنان را تحت فشار قرار داده و در حالتى ميان داشتن شوهر و مطلقه بودن، نگه مى‏داشتند.


ضمنا از اينكه در ذيل آيه، مساله رجوع مطرح شده استفاده مى‏شود كه حكم عده نگه داشتن در آغاز آيه، نيز مربوط به اين گروه از زنان است، و به تعبير ديگر، آيه به طور كلى از طلاق رجعى، سخن مى‏گويد، بنا بر اين مانعى ندارد كه بعضى از اقسام طلاق، اصلا عده نداشته باشد. به هر حال، اين هديه، طبق رواياتى كه از ائمه معصومين ع نقل شده، بعد از پايان عده و جدايى كامل پرداخت مى‏شود، نه در عده طلاق رجعى، و به تعبير ديگر، هديه خداحافظى است، نه وسيله‏اى براى بازگشت و همه اينها مربوط به" طلاق رجعى" است.‏ مخصوصا در مورد طلاق رجعى كه بازگشت به زوجيت نيازى به هيچگونه تشريفات ندارد، و هر كار و يا سخنى كه دليل بر تمايل مرد به بازگشت باشد رجوع محسوب مى‏شود، حتى اگر دست بر بدن زن يا شهوت و يا بدون شهوت بگذارد هر چند قصد رجوع هم نداشته باشد رجوع محسوب مى‏شود.
 

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]
برات نوشته‌ای است که به موجب آن شخصی به دیگری دستور می‌دهد مبلغ معینی وجه در موعد معین به شخص ثالثی بپردازد. دستوردهنده را برات‌کش یا صادرکننده یا برات‌دهنده می‌نامند. کسی که این دستور را دریافت می‌کند، برات‌گیر می‌باشد و کسی که وجه برات باید به وی پرداخته شود، دارنده‌ی برات نام دارد.[1] ظهرنویسی‌، وسیله‌ی انتقال مالکیت برات است که از طریق امضای ورقه‌ی برات توسط دارنده و تسلیم آن به شخصی که دارنده‌ی جدید نام دارد صورت می‌پذیرد.چون عباراتی که حکایت از انتقال برات می‌کند در ظهر (پشت) ورقه‌ی برات قید می‌شود، این عمل حقوقی‌، ظهرنویسی(پشت نویسی) نام گرفته است.[2] اما ظهرنویسی تنها این کاربرد را ندارد. یکی دیگر از کارکردهای این عمل حقوقی ظهرنویسی برای وثیقه است.[3]
وثیقه در لغت به معنی "چیزی که به آن اعتماد می‌شود" و "محکم کاری کردن" می‌باشد. در اصطلاح حقوقی مالی است که برای تضمین حسن اجرای تعهد قرار داده می‌شود. همچنین به معنای مالی است که وام گیرنده آن‌را نزد وام دهنده می‌گذارد تا اگر در موعد مقرر اقساط وام را پس نداد، وام دهنده بتواند از محل فروش وثیقه، طلب خود را وصول کند.[4] ظهرنویسی برای وثیقه عمدتاً توسط تجار و نزد بانک‌ها صورت می‌پذیرد.[5]
 
رژیم حقوقی حاکم بر ظهرنویسی برای وثیقه
در قانون تجارت ایران، ظهرنویسی برای وثیقه پیش بینی نشده است ولی بانک‌ها عملاً به منظور اخذ وثیقه برای اعطای وام به مشتریان خود، از این نوع ظهرنویسی استفاده می‌کنند.
حقوق‌دانان، ظهرنویسی برات به‌منظور وثیقه را با عقد رهن[6] مقایسه نموده‌اند و به همین دلیل ایراداتی به این عمل حقوقی(ظهرنویسی برای وثیقه) وارد کرده‌اند. در نتیجه‌ی این ایرادات سوالی مطرح می‌شود که آیا توثیق برات و به طور کلی اسناد تجاری[7]و جهه‌ی‌ قانونی دارد یا خیر؟
نخستین ایرادی که در بررسی ماهیت حقوقی ظهرنویسی برای وثیقه  به چشم می‌خورد این است که ورقه‌ی برات به خودی خود ارزشی ندارد. بلکه ارزش آن از این امر ناشی می‌شود که نماینده‌ی طلبی است که در عالم خارج وجود دارد. از طرفی به موجب ماده‌ی 774 قانون مدنی، مال مرهون باید عین‌[8] باشد و رهن دین و منفعت صحیح نیست. با توجه به اینکه خود ورقه‌ی برات، عین تلقی نمی‌شود؛ آیا می‌توان آن‌را به رهن گذاشت؟! حقوق‌دانان در پاسخ به این ایراد، عقاید مختلفی را ابراز نموده‌اند.
یک عقیده این است که، توثیق اسناد تجاری را از جمله مصادیق اصل آزادی قراردادها(م.10 ق.م)[9] برشمرده‌اند.[10] ایرادی که بر این نظر وارد است، این می‌باشد که اصل مزبور در مقام بیان صحت قراردادهایی است که مخالف صریح قانون نباشند. حال اینکه قانون مدنی صریحاً رهن هرچیزی را که عین نباشد باطل می‌داند.[11]
عقیده‌ی دیگر آن است که ظهرنویسی اسناد تجاری(برات) برای وثیقه را در قالب نهاد حقوقی"معامله‌ با حق استرداد"[12] بگنجانیم و بدین ترتیب از جاری شدن اصول حاکم بر رهن و وثیقه در این موضوع بپرهیزیم. اما تمسک به چنین عقیده‌ای نیز در عمل مشکلی را حل نمی‌کند. بدین توضیح که گنجاندن ظهرنویسی برای وثیقه، در قالب،"معامله با حق استرداد" بدین معناست که ظهرنویسی برات مشروط باشد. یعنی ظهرنویس در برات  قید کند که دارنده‌، تنها در صورتی می‌تواند طلب خود را از وجه برات وصول نماید، که ظهرنویس به شرط مندرج در برات عمل نکرده باشد. بنابراین اگرچه ظهرنویسی مشروط برات، قانوناً صحیح و معتبر است، لیکن از آنجایی که اثبات تخلف ظهرنویس از شرط مندرج در برات، به عهده‌ی دارنده است و اثبات این مسأله هم، مشقات خاص خود را دارد؛ در عمل هیچ بانکی حاضر به قبول چنین براتی، بعنوان وثیقه نخواهد شد.[13]
اما عقیده‌ی دیگر برای صحیح جلوه دادن ظهرنویسی اسناد تجاری (برات) بعنوان وثیقه، این است که بگوئیم ورقه‌ی برات، به خودی خود یک نوع مال اعتباری[14]است، نه دین و طلب که قانون مدنی توثیق آن‌ها را باطل می‌داند. ایراد این نظر هم این است که حتی اگر برات را مال اعتباری قلمداد کنیم، بازهم مشمول ممنوعیت موضوع ماده‌ی 774 ق.م خواهد بود زیرا این ماده به صراحت اعلام می‌کند که مال مرهون باید "عین" باشد در حالی که برات عین نیست.[15]
در نهایت باید گفت؛ آنچه تاکنون برای تجویز توثیق اسناد تجاری عنوان شده است . کافی نمی‌باشد.
 
شکل ظهرنویسی برای وثیقه
ظهرنویسی برای وثیقه اغلب در بانک‌ها معمول است و بیشتر، تجار برای اخذ اعتبار(وام) بروات (جمع برات) خود را در بانک به وثیقه می‌گذارند. معمولاً برواتی که در بانک‌ها به وثیقه گذاشته می‌شوند، از طرف دارنده‌ی برات، به صورت سفید امضا ظهرنویسی می‌شوند[16] تا بانک بتواند در صورتی که مشتری اقساط وام اخذ شده را پرداخت نکرد، وجه برات را به حساب خود وصول نماید. بنابراین ظهرنویسی برای وثیقه به لحاظ شکلی تفاوتی با ظهرنویسی برای انتقال[17] ندارد. چون اشخاص دیگر اطلاعی از وثیقه بودن برات ندارند و در خود برات نیز قید نشده است که برای وثیقه است، در مقابل این اشخاص، بانک، دارنده‌ی برات به حساب می‌آید و باید مانند کسی که حقیقتاً مالکیت برات به وی منتقل شده است عمل نماید.
لیکن در روابط بین ظهرنویس(مشتری) و بانک، قراردادی حاکم است که به عنوان قرارداد وثیقه بین آن‌ها منعقد شده است. در همان قرارداد است که مشخص شده است فلان برات، بعنوان وثیقه‌ی باز پرداخت وام، نزد بانک می‌باشد.[18]

 

[1] ـ اسکینی، ربیعا؛ حقوق تجارت/برات، سفته، چک، اسناد در وجه حامل، تهران، انتشارات سمت، 1385، چاپ دهم؛ صفحه 11 و خزاعی، حسین؛ حقوق تجارت، تهران، مؤسسه­ی نشر قانون، 1385، جلد سوم، صفحه 36 ستوده تهرانی، حسن؛ حقوق تجارت، تهران، نشر دادگستر، 1387، چاپ 12، جلد 3، صفحه 21 و عرفانی، محمود؛ حقوق تجارت، تهران، انتشارات جنگل، 1388، چاپ اول، جلد سوم، صفحه 11 و 12 و افتخاری، جواد؛ حقوق تجارت 3، تهران، انتشارات ققنوس، 1380، چاپ اول، صفحه 43.
[2] - اسکینی، ربیعا؛ پیشین، صفحه 85 و خزاعی، حسین؛ پیشین، صفحه 87 و 88 و ستوده تهرانی، حسن؛ پیشین، صفحه 56 و 58 و افتخاری، جواد؛ پیشین، صفحه 91.
[3] ـ اسکینی، ربیعا؛ پیشین، صفحه 104 و خزاعی، حسین؛ پیشین، صفحه 111 و ستوده تهرانی، حسن؛ پیشین، صفحه 65 و عرفانی، محمود؛ پیشین، صفحه 36.
[4] ـ جعفری لنگرودی، محمد جعفر؛ ترمینولوژی حقوقی، تهران، گنج دانش، 1388، چاپ 22، صفحه 735.
[5] -  اسکینی، ربیعا؛ پیشین، صفحه 104 و خزاعی، حسین؛ پیشین، صفحه 111 و ستوده تهرانی، حسن؛ پیشین، صفحه 65.
[6] ـ رهن، قراردادی است که به موجب آن بدهکار مالی را به عنوان وثیقه به طلبکار می‌دهد.(ماده‌ی 771 قانون مدنی)
[7] ـ به طور کل و عام می­توان گفت اسناد تجاری، اسنادی هستند که بین تجّار ردّ و بدل می­شوند و در روابط تجارتی سندیّت دارند. در این تعریف کلّی، حتی دفاتر تجارتی موضوع ماده 6 ق.ت. و همچنین سهام شرکت­های سهامی و اوراق قرضه نیز می­گنجد. ولی معمولاً آنچه که بعنوان اسناد تجارتی در مفهوم خاص آن، معروف است؛ اسنادی هستند که از گردونه­ی روابط بین تُجار فراتر رفته و در روابط زندگی افراد غیرتاجر نیز مورد استفاده قرار می­گیرند.
( به موجب ماده­ی 1 ق.ت، تاجر کسی است که شغل معمولی خود را معاملات تجارتی قرار بدهد. ماده­ی قانون اخیر الذکر به ذکر مصادیق معاملات تجارتی پرداخته است.
شرکت تجارتی، مؤسسه­ای است که برای انجام مقصود خاصی تشکیل می­گردد. این شرکت به موجب قراردادی که در نتیجه­ی توافق چند نفر پدید آمده است، بوجود می‌آید. هر یک از این افراد مالی را بعنوان آورده به شرکت می­آورند که مجموعه‌ی این آورده­ها، سرمایه­ی شرکت را تشکیل می­دهد. تشکیل دهندگان شرکت در منافع و زیان­های احتمالی حاصل از بکارگیری این سرمایه، سهیم هستند. برخی از این شرکت­ها سرمایه­ی خود را به سهام تقسیم می­کنند. بنابراین، سهم قسمتی از سرمایه شرکت سهامی است که مشخص کننده­ی میزان مشارکت و تعهدات و منافع صاحب آن در شرکت سهامی می­باشد. (اسکینی، ربیعا، حقوق تجارت (شرکت­های تجاری)، تهران، سمت، 1385، چاپ دهم، صفحه 17 و مواد 1 و 24 قانون اصلاح قسمتی از قانون تجارت مصوب 1347 که جا نشین مواد 21 الی 93 قانون تجارت مصوب 1311 شده است)
[8] ـ اموال جمع مال است و آن چیزی می‌باشد که قابل استفاده بوده و ارزش مبادله‌ی اقتصادی و دادوستد داشته باشد. از دیدگاه قانون مدنی، مال ممکن است عین یا منفعت باشد. عین، مالی است که جنبه‌ی مادی دارد و به طور مستقل در خارج وجود دارد و قابل احساس با یکی از حواس ظاهره است؛ مانند زمین، کتاب و لباس. اما منفعت مالی است که استقلال ندارد و به تدریج از عین حاصل می‌شود مانند سکونت در یک خانه یا ثمره‌ی حاصل آمده از درخت.
البته لازم نیست که مال، محسوس و مادی باشد؛ بلکه حقوقی که ارزش مالی و اقتصادی داشته باشند نیز جزء اموال به شمار می‌آیند. مانند حقوق دینی که عبارتند از حقوقی که اشخاص بر ذمه‌ی دیگران دارند.مانند حق طلبکار نسبت به بدهکار. (صفایی، سید حسین؛ دوره­ی مقدماتی حقوق مدنی، تهران، 1384، چاپ 4، جلد 1، صفحه 123 الی 128)
[9] ـ ق.م: قانون مدنی
[10] -  ماده‌ی 10 قانون مدنی در بیان اصل حاکمیت اراده (آزادی قراردادها) مقرر می‌دارد: قراردادهای خصوصی نسبت به کسانی که آن را منعقد نموده‌اند در صورتی که صریحا مخالف قانون نباشند معتبر خواهند بود. (صفایی، سید حسین؛ دوره­ی مقدماتی حقوق مدنی، تهران، 1384، چاپ سوم، جلد دوم، صفحه 47)
[11] ـ اسکینی، ربیعا؛ حقوق تجارت/برات، سفته، چک، اسناد در وجه حامل، صفحه 105
[12] ـ معامله با حق استرداد عبارت است از هر قراردادی که موضوع آن مال غیر منقول بوده و این مال به عنوان وثیقه‌ی دین یا حسن انجام تعهد قانوناً در اختیار طلبکار قرار داده شود تا تحت شرایط قانونی و در صورت امتناع بدهکار از پرداخت دین، طلب طلبکار از محل فروش این مال تأمین گردد. (جعفری لنگرودی، محمد جعفر؛ پیشین، صفحه 664)
[13] ـ اسکینی، ربیعا؛ حقوق تجارت/برات، سفته، چک، اسناد در وجه حامل، صفحه 106
[14] ـ اموال اعتباری(غیر مادی) اموالی می‌باشند که نمی‌توان آن‌ها را با یکی از حواس ظاهره احساس کرد ولی دارای ارزش دادوستد بوده و قابل تقویم به پول هستند؛ مانند حق طلبکار نسبت به بدهکار.( صفایی، سید حسین؛ دوره­ی مقدماتی حقوق مدنی، جلد 1، صفحه 127)
[15] ـ  اسکینی، ربیعا؛ حقوق تجارت/برات، سفته، چک، اسناد در وجه حامل، صفحه 106
[16] ـ اسکینی، ربیعا؛ حقوق تجارت/برات، سفته، چک، اسناد در وجه حامل، صفحه 104 و خزاعی، حسین؛ پیشین، صفحه 112 و ستوده تهرانی، حسن؛ پیشین، صفحه 65.
[17] - ظهرنویسی وسیله‌ی انتقال مالکیت برات است که از طریق امضای برات توسط دارنده‌ی قبلی (ظهرنویس) و تسلیم آن به دارنده‌ی جدید صورت می‌گیرد. (اسکینی، ربیعا؛ حقوق تجارت/برات، سفته، چک، اسناد در وجه حامل، صفحه 85 و خزاعی، حسین؛ پیشین، صفحه 87 و ستوده تهرانی، حسن؛ پیشین، صفحه 56 و عرفانی، محمود؛ پیشین، صفحه 36 و افتخاری، جواد؛ پیشین، صفحه 91).
[18] ـ اسکینی، ربیعا؛ حقوق تجارت/برات، سفته، چک، اسناد در وجه حامل، صفحه 107 و خزاعی، حسین؛ پیشین، صفحه 112 و ستوده تهرانی، حسن؛ پیشین، صفحه 65.
 

 

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]
غیررشید کسی است که تصرفات او در اموال و حقوق مالی خود عقلائی نباشد و منظور از عقل، متعارف عقول است.[1] سفیه در فقه و حقوق مدنی به کسی گفته می‌شود که عادت او اسراف و تبذیر در خرج است و تصرفات مالی او عاقلانه نیست. [2] در قانون، واژه غیررشید با سفیه مترادف می‌باشد.[3]
در فقه، سفیه به معنای کسی دانسته شده است که اموال خود را در غیر اغراض صحیح (عقلائی) صرف می‌کند و ملکه یا صفت و حالتی در او وجود ندارد که موجب حفظ و نگهداری اموالش شده و مانع صرف آنها در راه‌های غیر عقلائی گردد. [4]
بدیهی است برخی مواقع انسان ممکن است در معاملات خود فریب خورده و مرتکب اشتباهاتی هم بشود؛ ولی این موارد استثنائی، دلیل بر سفاهت شخص نیست. سفه یک کیفیت نفسانی در انسان است که سبب می‌شود فرد غالبا اموال و حقوق مالی خود را در راه‌هایی که شایستگی اعمال عقلاء را ندارد، مصرف کند.[5]
 
 تفاوت سفیه و صغیر ممیز:
غیر رشید به کسی گفته می شود که پس از بلوغ، رشد کافی برای استیفاء حقوق مالی خود را کسب نکرده است یا بعد از تحصیل رشد، آن را از دست داده است. غیر رشید، در سنی حالت سفه بر او عارض می‌شود که نوعا می‌بایست رشید شده و از نظر عرفی، اقتضای رشد در او فراهم شده باشد، ولی مانعی موجب سفاهت او شده است.[6] در حالی که صغیر ممیز فردی است که هنوز به سن بلوغ نرسیده، ولی تا حدی قدرت درک و تشخیص و تمییز سود و زیان در معاملات را به دست آورده است. می‌توان گفت که هر غیر ممیزی، غیر رشید هم هست، اما هیچ ممیزی پیش از بلوغ، رشید محسوب نمی‌شود. در مرحله تمیز، فرد سود و زیان را از هم تشخیص می‌دهد، اما این تشخیص در او به صورت ملکه در نیامده است؛ این در حالی است که رشد یک ملکه و کیفیت نفسانی است که بعد از بلوغ پدید می آید.[7]
 
تفاوت سفیه و مجنون:
تفاوت بین سفیه و مجنون در این است که مجنون اصولا فاقد قوه ادراک و تعقل می‌باشد، در حالی‌که سفیه تا حدودی قوه درک و تشخیص دارد و حتی ممکن است دارای مدارج علمی و ارزش اجتماعی باشد، لیکن به دلیل ضعف قوای دماغی یا ضعف اراده، نمی‌تواند اموال خود را به طور عاقلانه اداره کند. در واقع او تنها فاقد عقل معاش است؛ یعنی در معاملات فریب می‌خورد و اموال خود را در راه‌های غیر عقلائی مصرف می‌نماید.[8]
 
سن رشد:
در حقوق اسلام، سن خاصی برای رشد معین نشده است. علت این امر این است که سن رشد در افراد مختلف، با توجه به وضعیت جسمی و روحی آنان، اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی و حتی تعلیم و تربیت شخص، متفاوت است. البته رشد، قبل از بلوغ به هیچ عنوان پذیرفته‌شده نیست و برای حصول رشد، بلوغ شرط است. بنابراین تعیین سن رشد به ولی یا قاضی واگذار شده است تا با توجه به مقتضیات زمان و اوضاع فردی و اجتماعی، به احراز رشد اقدام کند.[9] تشخیص سفیه بودن شخص، از راه مقایسه اعمال او با اعمال عقلائی دیگران به عمل می‌آید؛ بدین‌گونه که اعمال آن شخص از نظر عرف عقلا مورد سنجش قرار می‌گیرد؛ چنان‌چه عرف، اعمال و افعال او را همانند اعمال عقلای متعارف، و نه در سطح متوسط و عالی، تشخیص دهد، آن شخص رشید، وگرنه سفیه است.[10] از آنجا که مردم باید در روابط مالی خود به وسیله ساده‌ای، رشد طرف قرارداد را تشخیص دهند، قانونگذاران رسیدن به سن خاصی را نشانه ایجاد رشد قرار می‌دهند. اما نظر به این که برخی افراد تا پایان عمر نیز از این صفت بی‌بهره می‌مانند و از طرفی گاه اتفاق می‌افتد که قبل از این سن هم کودکی رشید شده باشد، خلاف اماره رشد را بعد از بلوغ می‌توان اثبات نمود.[11]
قبل از اصلاح قانون مدنی ایران نیز، رسیدن به سن هجده سال تمام، اماره رشد به حساب می آمد.[12] اما بعد از اصلاحات به عمل آمده در قانون مدنی، ماده 1210 مقرر می دارد: «هیچ کس را نمی توان بعد از رسیدن به سن بلوغ به عنوان جنون یا عدم رشد محجور کرد، مگر این که جنون یا عدم رشد او اثبات شده باشد.» بر اساس این ماده افرادی که به سن بلوغ می‌رسند، به لحاظ قانونی رشید محسوب می‌شوند، بنابراین قادر به تصرف در اموال و حقوق مالی خود می‌باشند. اما این نتیجه گیری با مفاد تبصره 2 همین ماده در تعارض است. چرا که طبق این تبصره، اموال صغیری که بالغ شده است را در صورتی می توان به او داد که رشد او ثابت شده باشد.
هیأت عمومی دیوانعالی کشور مورخ 3/10/1364، رأی وحدت رویه‌ای صادر نمود که ماده 1210 قانون مدنی را ناظر به دخالت صغار در هر نوع امور مربوط به خود دانسته است، مگر در مورد امور مالی که به حکم تبصره 2 ماده مرقوم، مستلزم اثبات رشد است. به عبارت دیگر، صغیر بعد از رسیدن به سن بلوغ و اثبات رشد می‌تواند نسبت به اموالی که از طریق انتقالات عهدی یا قهری قبل از بلوغ مالک شده مستقلا تصرف و مداخله نماید و قبل از اثبات رشد از این مداخله ممنوع است. اما برای مجاز شمردن دخالت سفیه در امور غیر مالی بر اساس این رأی، رسیدن به سن بلوغ دلیل بر رشد تلقی خواهد شد.
 
نقش حکم دادگاه در حجر سفیه:
عدم رشد سفیه ممکن است به ایام صغر او متصل باشد یا فرد بعد از رسیدن به سن بلوغ و رشد، این صفت را از دست بدهد و محجور گردد. این تفکیک در ماده 1218 قانون مدنی صورت گرفته که آثاری بر آن مترتب است. در مورد غیر‌رشیدی که عدم رشد او متصل به زمان صغر باشد، به حکم حجر دادگاه نیازی نیست، زیرا رشد امری حادث است که به اثبات و احراز نیاز دارد و در صورت عدم احراز رشد، حالت سفه و حجر استصحاب می‌شود.[13] اما در مورد سفیهی که بعد از احراز بلوغ و رشد به سفه مبتلا شده و عدم رشد او به زمان کودکی متصل نیست، این بحث مطرح است که آیا حجر او به حکم دادگاه نیاز دارد یا خیر؟
در حقوق امروز، هیچ فرد کبیر و رشیدی را بدون حکم دادگاه نمی‌توان محجور دانست، اما در مورد تأسیسی یا اعلامی بودن این حکم، ماده 70 قانون امور حسبی مقرر می‌دارد: «اثر حجر از تاریخ قطعیت حکم مترتب می‌شود، اما اگر ثابت شود که علت حجر قبل از تاریخ حجر وجود داشته، اثر حجر از تاریخ وجود علت حجر، مترتب می‌شود.» ماده 71 قانون یاد شده نیز اذعان می‌دارد: «در مواردی که علت حجر بعد از رشد حادث شده باشد، دادگاه باید ابتدای تاریخ حجر را که بر او معلوم شده است در حکم خود قید نماید.» از این دو ماده بر می‌آید که حکم دادگاه برای احراز حجر سفیهی که عدم رشدش متصل به زمان صغر نباشد لازم است، اما این حکم جنبه اعلامی دارد، نه تأسیسی؛ یعنی دادگاه احراز می‌کند که که شخص در زمان معینی در گذشته، رشد خود را از دست داده و محجور شده است.
 
اعمال حقوقی سفیه:
با توجه به ماده 1214 قانون مدنی، حجر سفیه مانند حجر صغیر غیر ممیز و مجنون، کامل نیست. حجر سفیه مخصوص امور مالی اوست، اما با این حال، سفیه در استیفای حقوق مالی خود، به طور مطلق محجور اعلام نشده است، بلکه معاملات مالی او منوط به اجازه ولی (اگر سفه متصل به صغر باشد) و یا قیم (اگر سفه بعد از بلوغ حادث شده باشد) خواهد بود. چنان‌چه معاملات او را سرپرست اجازه نماید، نافذ و در صورت رد او، باطل خواهد بود. در نتیجه سفیه دارای قصد انشاء معامله است و اهلیت انعقاد معامله را دارد؛ ولی قانونگذار برای رعایت غبطه و حمایت از منافع او و جلوگیری از سوء استفاده از وضعیت او، معاملاتش را غیرنافذ دانسته است، اعم از این که اجازه قبل یا بعد از معامله کسب شود.[14]
نکته قابل توجه دیگر این است که حجر سفیه در اعمال حقوقی مالی، در موردی است که بخواهد مالی را از دارایی خود خارج کند؛ اما در مواردی که خواهان به دست آوردن مالی به صورت بلاعوض یا مجانی و افزودن به دارایی خود باشد، می‌تواند مستقلا تصمیم بگیرد و حق خود را استیفاء نماید و نیازی به کسب اجازه از سرپرست ندارد. لذا می‌توان گفت حجر سفیه یک حجر نسبی است نه مطلق. [15]بنابراین غیر‌نافذ‌بودن اعمال سفیه مربوط به معاملاتی است که احتمال نفع و ضرر در آن وجود دارد. اما اعمال صرفا نافع سفیه، حتی بدون اجازه سرپرست صحیح می‌باشد و اعمال صرفا مضر او حتی با کسب اجازه از سرپرست باطل و بلااثر خواهد بود.[16]
 اما اعمال حقوقی سفیه، تا جایی که مربوط به امور مالی نباشد، نافذ است. مثلا می‌تواند بدون اجازه ولی، نکاح کند یا همسر خود را طلاق دهد.[17]
 
مسؤولیت مدنی سفیه:
غیررشید نیز مانند سایر محجورین مسؤولیت مدنی دارد و قانونگذار به دلیل عدم رشد او در امور مالی، امتیازی در این‌باره برای او قائل نشده است. ماده 1216 قانون مدنی مقرر می‌دارد: «هرگاه صغیر یا مجنون یا غیررشید باعث ضرر شود، ضامن است». در فقه اسلامی هم در باب ضمان قهری، تفاوتی بین رشید و غیررشید نیست.[18] به علاوه سفیه برخلاف صغیر غیرممیز، دارای قوه عقل و تمییز است، پس مانعی برای مسؤولیت مدنی او وجود ندارد.
نکته قابل ذکر دیگر این است که اگر کسی مال خود را به تصرف سفیه بدهد و سفیه آن مال را تلف یا ناقص کند، از آن جا که سفیه دارای قوه تشخیص، درک و تمییز است، باید مسؤول تلف مال مزبور باشد. در این جا مباشر (سفیه)، اقوی از سبب (صاحب مال) است و به این جهت، مسؤولیت بر عهده مباشر است. این نکته از ماه 1215 قانون مدنی قابل استنباط است، زیرا این ماده فقط صغیرغیرممیز و مجنون را در مورد ناقص یا تلف شدن مالی که به تصرف او داده شده است، مسؤول نمی‌داند و در مورد سفیه ساکت است. از این سکوت که در مقام بیان است، مسؤولیت مدنی سفیه را می‌توان استنباط نمود. بنابراین سفیه، مسؤول تلف مال است، اعم از این که مالک علم به سفه داشته باشد یا خیر.[19]
 
  مسؤولیت کیفری سفیه:
با توجه به تفاوت میان سفیه و مجنون، سفاهت از عوامل رافع مسؤولیت کیفری قلمداد نمی‌شود و سفیه، هر چند در تصرفات مالی محجور است، اما همچنان نسبت به آثار جزائی اعمال خویش مسؤول شناخته می‌شود. به طوری که اگر اقرار به جرمی نماید که مستلزم مجازات حد یا تعزیر باشد، محکوم به آن می‌گردد و اگر مرتکب قتل عمد شود، سفاهت وی مانع اجرای کیفر قصاص نخواهد بود. چنانکه در ماده ۲۳۴ قانون مجازات اسلامی آمده است: «اقرار به قتل عمد از کسی که به سبب سفاهت یا افلاس محجور باشد، نافذ و موجب قصاص است».
 
 

[1]- جعفری لنگرودی، محمد‌جعفر؛ ترمینولوژی حقوق، تهران، انتشارات گنج دانش، 1378، چاپ دهم، ص259، همچنین قانون مدنی، ماده 1208
[2] - صفائی، سیدحسین و قاسم زاده، سیدمرتضی؛ حقوق مدنی اشخاص و محجورین، تهران، انتشارات سمت، 1382، چاپ هشتم، ص239
[3] -همان
[4] - شهیدثانی، الروضه البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، قم، مرکز نشر دفتر تبلیغات اسلامی، 1367، چاپ سوم، ج1، ص416
[5] - ارشدی، علی‌یار؛ شرح حقوق مدنی ایران، تهران، نشر سایه روشن، 1384، چاپ اول، ص 249
[6] - باریکلو، علی‌رضا؛ اشخاص و حمایت‌‌های حقوقی آنان، تهران، انتشارات مجد، 1387، چاپ اول، ص 162
 -[7] صفائی، سیدحسین و قاسم زاده، سیدمرتضی؛ پیشین، ص 240
[8] - صفائی، سیدحسین؛ دوره مقدماتی حقوق مدنی، اشخاص و خانواده، تهران، موسسه عالی حسابداری، 1348، چاپ دوم، ج1، ص65
[9] - صفائی، سیدحسین و قاسم زاده، سیدمرتضی؛ پیشین، ص244
[10] - طاهری، حبیب الله، حقوق مدنی 1 و 2؛ قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1376، چاپ دوم، ج1، ص132
[11] - کاتوزیان، ناصر؛ اعمال حقوقی قرارداد-ایقاع، تهران، شرکت انتشار، 1371، چاپ دوم، ص 115
[12] - همان
[13] - صفائی، سیدحسین و قاسم زاده، سیدمرتضی؛ پیشین، ص241
[14] - باریکلو، علی‌رضا؛ پیشین، ص163
[15] - همان، ص163
[16] - مدنی، سیدجلال الدین؛ حقوق مدنی، بررسی مشخصات اشخاص و محجورین، تهران، انتشارات پایدار، 1385، چاپ اول، جلد7، ص 286
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]
سوگند در دادگاه به این معنا می‌باشد که شخصی برای اثبات محق بودن خود و صحت اظهاراتش، با گواه قرار دادن خداوند، سوگند یاد می‌کند و بدین وسیله یا ادعّای خود را ثابت می‌کند و یا در مقام دفاع از خود و اثبات واهی بودن ادعّای مدعّی، به آن متوسل می‌شود.[1]
این در حالی است که علی‌القاعده نمی‌بایست صرف گفتار اشخاص، به نفع او قابل استناد باشد، ولی ترتیب اثر دادن به گفتاری که به قید سوگند باشد، مبتنی بر جنبه‌ی دینی سوگند، یعنی ترس از خدای منتقم است، اگر چه نباید جنبه‌ی دنیوی آن یعنی بیم از مجازات سوگند دروغ را از یاد برد.[2]
سوگند به طور کلی به دو دسته‌ی عهدی و قضایی قابل تقسیم است.
سوگند عهدی (که در فقه به یمین العقد معروف است) به این معنا است که شخص عهد می‌نماید که ملتزم به انجام یا ترک عملی در آینده شود. مانند سوگندی که رییس‌‌جمهور یا وکلای دادگستری و دادرسان قبل از انجام وظیفه یاد می‌کنند. این سوگند، ارتباط مستقیمی با ادله اثبات دعوا ندارد و بنابراین از موضوع این بررسی خارج است.
سوگند اثباتی که یکی از ادله اثبات دعوا است و چون همیشه در حضور قاضی باید اتیان شود به آن سوگند قضایی گویند. سوگند قضایی به معنای گواه قرار دادنِ خداوند در دادگاه بر وجود یا عدم وجود امری است که اداکننده‌ی سوگند ادعّا می‌کند.[3]
سوگند اثباتی (قضایی) با توجه به نصوص قانونی به سه دسته تقسیم می‌شود: سوگند قاطع دعوا یا بتّی، سوگند تکمیلی و سوگند استظهاری؛ که در ذیل بررسی می‌شوند. سوگند دیگری با الهام از فقه، در ماده‌ی 5 آیین‌نامه‌ی ترتیب اتیان سوگند مورد اشاره قرار گرفته و آن "سوگند بر نفی علم" می‌باشد که در پایان توضیح می‌دهیم.
 
سوگند بتّی یا قاطع دعوا
سوگند بتّی، سوگندی است که، به تنهایی ادعّای خواهان را رد یا اثبات می‌‌کند و بنابراین قاطع دعوا می‌باشد.
سوگند بتّی زمانی جاری می‌شود که مدعّی، فاقد هر گونه بینه، گواهِ دارای شرایط و یا سندی است که بتواند ادعّای خود را ثابت کند و مدعّی‌علیه نیز منکر ادعّای مدعّی می‌باشد. در این صورت به درخواست مدعّی، قرار اتیان سوگند از طرف دادگاه صادر می‌شود که طی آن، منکر می‌تواند سوگند بر نفی استحقاق مدعّی یاد کند و بدین وسیله ادعّای او ساقط می‌شود.[4]
درخواست مدعّی می‌تواند شفاهی یا کتبی باشد. شرط درخواست سوگند از سوی مدعّی تا آن جا اساسی است که نبود آن، سوگند را از اثر می‌اندازد.[5]
نکته‌ای که توجه به آن بسیار مهم است اینکه درخواست سوگند را کسی می‌تواند مطرح کند که برای ادعّای خود دلیلی ندارد (و ادعّای او مورد انکار طرف مقابل قرار گرفته.) بنابراین بسته به مدعّی بودن هر یک از خواهان و خوانده ممکن است درخواست سوگند را هر یک از خواهان یا خوانده مطرح ‌کند. برای مثال ممکن است خواهان، مدعّی دینی باشد که خوانده منکر آن است، در این صورت خواهان درخواست سوگند می‌دهد؛ در همین فرض ممکن است خوانده دین را بپذیرد ولی مدعّی سقوط دین باشد که در این صورت، به درخواست خوانده قرار اتیان سوگند صادر می‌شود تا به موجب آن خواهانِ دعوای اصلی، سوگند یاد کند.[6]
طبق ماده‌ی 272 مفاد سوگند باید به گونه‌ای باشد که بتواند ملاک و مستند صدور حکم توسط دادگاه باشد. بنابراین سوگند، هر چند ممکن است تنها بخشی از موضوع دعوا را در برگیرد (برای مثال، اصالت سند مستند دعوا یا دفاع) امّا مفاد آن باید به گونه‌ای باشد که با اعلام آن، ادعّای مورد مناقشه به طور قاطع فصل شود.[7]
سوگند ممکن است بر سبب باشد، یعنی وقوع امری یا عدم آن، مثل معامله یا تعهد که منشاء دعواست؛ و یا ممکن است بر نتیجه باشد مثل وجود یا عدم دین، ملکیت و ... و در درخواست باید تعیین شود که مقصود درخواست‌کننده‌ی سوگند به کدامیک از این موارد است.[8]
برای مدعّی‌علیه نسبت به درخواست سوگند از سوی مدعّی، سه حالت متصور است که در ذیل هر یک را بررسی می‌کنیم.
 
1. پذیرش اتیان سوگند
در صورتی که مدعّی‌علیه، نسبت به ادعّای خود قطع داشته باشد و بر نفی استحقاق مدعّی سوگند یاد نماید، ادعّای مدعّی رد می‌شود و دادگاه حکم به بی حقی خواهان می‌نماید. اینکه آیا پس از اتیان سوگند، مدعّی می‌تواند با ارایه‌ی دلیل ادعّای خود را مجددا مطرح کند؟ نظر مشهور فقهای امّامیه بر این است که درخواست سوگند از سوی مدعّی و اتیان سوگند از سوی مدعّی‌علیه، نوعی مصالحه بوده و عدول از آن ممکن نیست و بنابراین این ادعّا از مدعّی پذیرفته نمی‌شود.[9] (در مقابل عده‌ای از حقوق‌دانان معتقدند که اصولا مدعّی پس از اتیان سوگند حق اقامه‌ی مجدد را دارد.)[10]
 
2. خودداری از ادای سوگند و رد آن به مدعی
مدعّی‌علیه می‌تواند از ادای سوگند امتناع ورزد و سوگند را به مدعّی واگذار کند، به این معنا که مدعّی با قسم خوردن، ادعّای خود را ثابت کند. در این صورت اگر خواهان سوگند یاد کند ادعّای او ثابت می‌گردد و در صورتی که نکول[11] کند ادعّای او مطابق ماده 273 قانون آیین‌دادرسی‌مدنی، ساقط خواهد شد. قانونگذار برای اینکه با ذکر عبارت «ساقط شدن ادعّا» تصور قرار سقوط دعوا پیش نیاید، در ادامه‌ی جمله اعلام داشته دادگاه به موجب ساقط شدن ادعّا حکم صادر می‌کند؛ بنابراین اگر خواهان، سوگند یاد نکند، دادگاه حکم به بی‌حقی او صادر می‌کند. نکته‌ی مهم در این زمینه اینکه، در این مورد مدعّی نمی‌تواند ضمن خودداری از ادای سوگند،آن را به مدعّی علیه رد کند.[12]
این سوگند  همان اثر سوگند مدعّی علیه را دارد؛ بنابراین، پس از ادای آن هیچ گونه اظهاری که منافی آن باشد پذیرفته نمی‌شود.[13]
 
3. نکول مدعّی‌علیه و آثار آن
هرگاه مدعّی‌علیه، از ادای سوگند خودداری کند و از اختیاری نیز که در رد سوگند به مدعّی دارد استفاده ننماید؛ و این مطلب را به دادگاه اعلام نماید، در چنین حالتی دادگاه سه بار به به مدعّی‌علیه اخطار می‌کند که ادای سوگند نماید یا آن را به مدعّی‌علیه رد کند، در غیر این صورت ناکل شناخته خواهد شد. هرگاه مدعّی‌علیه در پی هر یک از اخطارها، سوگند یاد و یا آن را به مدعّی رد نماید، تکلیف ادعّا، حسب مورد، تعیین می‌شود. امّا اگر مدعّی‌علیه بر موضع خود اصرار ورزد ناکل شناخته می‌شود. (اخطارهای دادگاه و پاسخ‌های وی در همان جلسه‌ای که برای ادای سوگند تعیین شده انجام و در صورت‌مجلس درج می‌شود و برای این منظور نیازی به تجدید جلسه نمی‌باشد.) هرگاه مدعّی علیه، علی‌رغم اخطارهای سه‌گانه دادگاه بر موضع خود اصرار کند، دادگاه ادای سوگند را به مدعّی واگذار می‌نماید که با سوگند وی ادعّایش ثابت و به موجب آن حکم صادر می‌شود، و با خودداری او از ادای سوگند، ادعّای او ساقط می‌شود.[14]
در فرض بالا در صورتی که مدعّی‌علیه از ادای سوگند خودداری کند و از اختیاری نیز که در رد سوگند به مدعّی دارد استفاده ننماید؛ و این مطلب را به دادگاه بیان ندارد در صورتی که سکوتش به خاطر عارضه‌ای مثل لال بودن باشد قاضی به وسیله مترجم یا متخصص مراد وی را کشف می‌نماید ولی در صورتی که سکوت وی به خاطر ایذای طرف مقابل می‌باشد، دادگاه طبق ماده 276 قانون آیین‌دادرسی‌مدنی ابتدا او را از عواقب شرعی، و قانونی کتمان حقیقت متذکر می‌شود و سپس طبق آن چه در بالا گفته شد، سه بار به او اخطار می‌دهد که در نتیجه استنکاف ناکل شناخته خواهد شد و در این صورت با سوگند مدعّی ادعّایش ثابت می‌شود. قانونگذار مراد از «عواقب شرعی و قانونی» ‌را بیان نداشته ولی در هر صورت قاضی، مکلف است قبل از اخطارهای سه‌گانه این مطلب را به مدعّی‌علیه تذکر دهد.[15]
کسی که قسم متوجه او شده است، ممکن است نه سوگند یاد کند و نه آن را به مدعّی رد کند امّا عدم صحت ادعّای مدعّی را به طریق دیگری ثابت کند. در این صورت او ناکل محسوب نخواهد شد؛ زیرا او در صورتی موظف به ادای سوگند یا رد آن به مدعّی است که نتواند عدم صحت ادعّای او را ثابت کند.[16]
 
عدم حضور در جلسه‌ی اتیان سوگند
پس از صدور قرار اتیان سوگند هرگاه شخصی که باید  سوگند یاد کند در جلسه‌ی دادرسی حاضر نباشد، در این صورت دادگاه تعیین وقت نموده و طرفین را دعوت می‌نماید. پس از آن هرگاه شخصی که باید سوگند یاد کند در جلسه‌ی مزبور بدون عذر موجه حاضر نشود، ناکل شناخته می‌شود. در صورتی که وی مدعّی‌علیه باشد، دادگاه سوگند را به مدعّی رد می‌کند و با اتیان سوگند او حکم صادر و الا دعوا ساقط می‌گردد. در صورت عدم حضور، نیازی نیست که دادگاه جلسه را تجدید و به او  اخطار مجدد کند، زیرا قانوگذار عدم حضور در جلسه‌ی مزبور را، با توجه به دعوت به جلسه و قید علّت و ضمانت اجرای آن، صریحا در حکم نکول قرار داده است.[17]
 
مهلت دادن به طرفین برای ادای سوگند
ادای سوگند به ویژه با توجه به باوری که نسبت به عواقب شرعی سوگند دروغ وجود دارد، امر خطیری است که نیاز به تعمق و تفکر دارد؛ از سوی دیگر ، تا پیش از اتیان سوگند، مدعّی حق دارد دعوای خود را با دلایل دیگر اثبات نماید و یا مدعّی‌علیه عدم صحت ادعّای مدعّی را به شیوه‌ی دیگری، جز اتیان سوگند، اثبات کند. [18]
بنابراین، طرفین می‌توانند درخواست کنند که دادگاه به آن‌ها برای ادای سوگند مهلت دهد. زمان این مهلت توسط دادگاه تعیین می‌شود؛ دادگاه مهلتی را اعطا می‌کند که موجب تضرر طرف مقابل نباشد. در این ارتباط می‌توان گفت با درخواست مهلت، تجدید وقت رسیدگی اجتناب‌ناپذیر است؛ چرا که سوگند باید در جلسه‌ی دادرسی باشد. از آن جایی که تعیین وقت اصولا زمان زیادی را می‌طلبد، در صورتی که مهلتِ طولانی موجب ضرر طرف شود، دادگاه می‌تواند وقت بعدی را خارج از نوبت تعیین نماید. به نظر می‌رسد، مهلت دادن به طرفین مخصوص همین نوع از سوگند می‌باشد و مربوط به سوگند استظهاری و تکمیلی نمی‌باشد.[19]
 
دعاوی قابل اثبات با سوگند بتّی
کلیه دعاوی مالی و سایر حقوق النّاس از قبیل نکاح، طلاق، رجوع در طلاق، نسب، وکالت و وصیت در صورتی که به وسیله‌ی شهادت قابل اثبات باشند، به وسیله‌ی قسم، مستند صدور حکم قرار می‌گیرند. بنابراین در دعاوی که باید با سند رسمی اثبات شوند، صدور قرار اتیان سوگند، منتفی است.
 سوگند باید از کسی خواسته شود، که ادعّا مستند به او می‌باشد، زیرا کسی را نمی‌توان ملزم به اتیان سوگند نسبت به واقع شدن یا نشدن امری نمود که منتسب به شخص دیگری است. [20]
ولی هرگاه کسی ادعّا کند طرف مقابلش عالم به امریست که مربوط به شخص ثالث است و طرف منکر شود، مدعّی می‌تواند از او بخواهد که سوگند یاد کند مبنی بر اینکه این امر را نمی‌داند. مورد کاربرد این قسم بیشتر در مورد عمل مورّث می‌باشد. مثلا چنانچه کسی از دیگری مطالبه‌ی مطلبی را نماید به استناد آنکه مورث او از او قرض نموده و خوانده منکر اطلاع از آن شود، در این صورت خواهان می‌تواند از خوانده درخواست کند که قسم یاد کند که از دین مورث خود باخبر نیست.[21]
 
رجوع از سوگند
اگر پس از ادای سوگند، اداکننده‌ی سوگند، اعلام نماید که او به دروغ سوگند یاد نموده است؛ چنانچه بر مبنای سوگند حکم صادر نشده باشد،  دادگاه بر اساس اقرار او حکم صادر می‌کند؛ امّا اگر حکم صادر، ولی مهلت اعتراض باقی باشد به نظر می‌رسد محکوم علیه بتواند به استناد اقرار حالف، از حکم صادره تجدیدنظرخواهی کند. و اگر حکم قطعی شده باشد، بعید نیست مجددا طرح دعوا برای استرداد آنچه که اداکننده‌ی سوگند به ناحق دریافت داشته ممکن باشد، زیرا در این حالت سبب دعوای مجدد اقرار است نه سوگندی که در دعوای قبل برگزار شده بود.[22]
 
ب) سوگند تکمیلی
در دعاوی مالی یا آنچه که مقصود از آن مال است چنانچه برای خواهان امکان اقامه‌ی بینه‌ی شرعی وجود نداشته باشد، می‌تواند با معرفی یک شاهد مرد و یا دوشاهد زن به ضمیمه‌ی یک سوگند ادعّای خود را ثابت کند.[23] این سوگند نیز مستلزم درخواست مدعّی است و دادگاه باید پس از آن، هرگاه درخواست را موجه تشخیص دهد قرار اتیان سوگند صادر نماید.
 
ج) سوگند استظهاری
در دعوای علیه متوفا، پس از ثابت شدن اصل حق، حاکم باید از مدعّی بخواهد که بر بقای حق خود قسم یاد کند. دعاوی که مستند آن‌ها سندرسمی است، از این قاعده مستثنا می‌باشند. تفاوت بارز این قسم با سوگند بتّی و تکمیلی در این است که این سوگند مستلزم درخواست مدعّی نیست.[24]

 

[1] . واحدی، قدرت الله؛ بایسته‌های آیین دادرسی مدنی، تهران، میزان، ۱۳۸۰، چاپ دوم، ص 47.
[2] . شمس، عبدالله؛ آیین دادرسی مدنی، تهران، میزان، ۱۳۸۱، چاپ دوم، جلد سوم، ص 264.
[3] . حیاتی، علی‌عباس؛ شرح قانون ‌آیین دادرسی مدنی [برای مرکز مطالعات توسعه قضایی]، قم، سلسبیل، ۱۳۸۴، ص 412 .
 [4] . زراعت، عباس؛ قانون آیین دادرسی مدنی در نظم حقوقی ایران،‌ تهران، خط سوم، ۱۳۸۳، ص885.
[5]   زراعت، عباس؛ همان، ص 883.
[6] .  حیاتی، علی عباس؛ پیشین، ص 412.
[7] . شمس، عبدالله؛ پیشین، ص 271.
[8] . زراعت، عباس؛ پیشین، ص 883.
 [9] . شمس، عبدالله؛ پیشین، ص 273.
[10] . زراعت، عباس؛ پیشین، ص 885.
[11] . از ادای سوگند خودداری کند.
[12] . مهاجری، علی؛ مبسوط در آیین دادرسی مدنی، تهران, فکرسازان، 1386، چاپ اول، جلد دوم، ص 474.
[13] . شمس، عبدالله؛ پیشین، ص 274.
 [14] . شمس، عبدالله؛ پیشین، ص 275.
[15] . زراعت، عباس؛ پیشین، ص 891
[16] . مهاجری، علی؛ پیشین، ص 476
[17] . شمس، عبدالله؛ پیشین، ص 276 و 277
[18]. شمس، عبدالله؛ پیشین، ص 277
[19]. مهاجری، علی؛ پیشین، ص 502
[20] . شمس، عبدالله؛ پیشین، ص 266
[21] . امامی، سید حسن؛ حقوق مدنی، چاپ هشتم، اتشارات اسلامیه، تهران، سال 1376، جلد ششم، ص 236
 [22] . مهاجری، علی؛ پیشین، ص 470 و 471
[23] .  مهاجری، علی؛ پیشین، ص 469
[24] . شمس، عبدالله؛ پیشین، ص 285

 

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

شرايط  ضمن عقد يا عقد خارج لازم 

مندرج در سند ازدواج 

شروطی كه به امضای طرفين رسيده باشد معتبر است

 

تذكر 

سر دفتر ازدواج مكلف است شرايط مذكور در اين قباله و مورد به مورد به زوجين تفهيم و آن شرطي معتبر است كه مورد توافق زوجين واقع و به امضاء آنها رسيده باشد. 

شرايط ضمن عقد يا عقد خارج لازم 

الف_ ضمن عقد نكاح / عقد خارج لازم زوجه شرط نمود كه هرگاه طلاق بنا به درخواست زوجه نباشد و طبق تشخيص دادگاه تخلف زن ناشی از تخلف زن از وظايف همسری يا سوء اخلاق و رفتار وی نبوده زوج موظف است تا نصف دارائی موجود خود را كه در ايام زناشوئی با او به دست آورده يا معادل آن را طبق نظر دادگاه بلا عوض به زوجه منتقل نمايد. 

ب _ ضمن عقد نكاح / خارج لازم  زوج به زوجه وكالت بلا عزل با حق توكيل غير داد كه در مورد مشروحه ذير با رجوع به دادگاه و اخذ مجوز از دادگاه پس از انتخاب نوع طلاق خود را مطلقه نمايد و نيز به زوجه وكالت بلاعزل با حق توكيل به غير داد تا در صورت بذل از طرف او قبول بذل نمايد. 

مواردي كه زن مي‌تواند حسب مورد از دادگاه تقاضاي صدور اجازه طلاق نمايد به شرح زير است:

1_ استنكاف شوهر از دادن نفقه زن به مدت 6 ماه به هر عنوان و عدم امكان الزام او به تأديه نفقه و همچنين در موردي كه شوهر ساير حقوق واجبه زن را به مدت 6 ماه وفا نكند و اجبار او به ايفاء هم ممكن نباشد.

2_ سوء رفتار و يا سوء معاشرت زوج به حدی كه ادامه زندگي براي زوجه غير قابل تحمل باشد. 

3_ ابتلاء زوج به امراض صعب‌العلاج به نحوی كه دوام زناشوئی براي زوجه مخاطره‌آميز باشد.

4_ جنون زوج در مواردي كه فسخ نكاح شرعا ممكن نباشد.

5_ عدم رعايت دستور دادگاه در مورد منع اشتغال زوج به شغلی كه طبق نظر دادگاه صالح منافی با مصالح خانوادگی و حيثيت زوجه باشد.

6_ محكوميت شوهر به حكم قطعی به مجازات 5 سال حبس يا بيشتر يا به جزای نقدی  كه بر اثر عجز از پرداخت منجر به 5 سال بازداشت شود يا به حبس و جزای نقدی كه مجموعا منتهي به 5 سال يا بيشتر بازداشت شود و حكم مجازات در حال اجرا باشد. 

7_ ابتلاء زوج به هرگونه اعتياد مضری كه به تشخيص دادگاه به اساس زندگی خانوادگي خلل آورد و ادامه زندگي برای زوجه دشوار باشد. 

8_ زوج زندگي خانوادگی را بدون عذر موجه ترك كند. تشخيص ترك زندگي خانوادگی و تشخيص عذر موجه با دادگاه است و يا شش ماه متوالی بدون عذر موجه از نظر دادگاه غيبت نمايد.

9_ محكوميت قطعی زوج در اثر ارتكاب جرم  و اجراء هر گونه مجازات اعم از حد و تعزير در اثر ارتكاب جرمي كه مغاير با حيثيت خانوادگي و شئون زوجه باشد.  تشخيص اين كه مجازات مغاير با حيثيت و شئون خانوادگی است با توجه به وضع و موقعيت زوجه و عرف و موازين ديگر با دادگاه است.

10_ در صورتی كه پس از گذشت 5 سال زوجه از شوهر خود به جهت عقيم بودن و يا عوارض جسمی ديگر زوج صاحب فرزند نشود. 

11_ در صورتی كه زوج مفقودالاثر شود و ظرف 6 ماه پس از مراجعه زوجه به دادگاه پيدا نشود.

12_ زوج همسر ديگري بدون رضايت زوجه اختيار كند يا به تشخيص دادگاه نسبت به همسران خود اجرای عدالت ننمايد. 

اگر زوجين شرايط ديگري دارند در ادامه مينويسند

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

شروط ضمن عقد كه زوجها و خصوصا مردها تصورشان بر اين است كه امضاي آنها الزاميست اصلاً الزامي نيست و به توافق طرفين بستگي دارد پيشنهاد من به جوانان و دختر ها و پسرها اين است كه بدانند چكار ميكنند و چه چيزهايي از همسر خود ميخواهند در ادامه اين شروط بندي قرار دارد كه در آنجا هر شرطي كه مخالف ماهيت ازدواج نباشد ميتواند گنجانده شود شايسته است كه زوجها بجاي احساساتي بودن به اين نكته توجه كنند كه ازدواج يك قرارداد هم هست و ممكن است روزي به محكمه كشيده شود بنا بر اين بايد قانون را بدانند بجاي اينكه در روز عقد و قبل آن كه مقدمات فراهم ميشود با حرفها و مراسم بي اهميت همديگر را به بازي بگيرند معقولانه جلو بروند و به فكر اين باشند كه يك عمر زندگي مشترك همه اش علاقه و محبت نيست و گاهي نا خوشي و نارضايتي و عدم تفاهم است . 

نكته قانوني اين است كه وقتي مرد در موردي به زن وكالت ميدهد به معناي اين است كه زن از اختيار و اراده مرد براي انجام كار استفاده ميكند يعني وقتي به دادگاه مراجعه ميكند و تقاضاي مهريه و طلاق ميكند اين اختيار و اراده مرد است كه اين خواسته را داشته تا هر وقت زوجه در شرايط مذكور قرار گرفت بتواند اقدام كند .چيزهايي كه بايد بيشتر مورد توجه واقع ميشد اصلا در اين موارد وجود ندارد .چيزي كه در ارتباط با اين شرايط بوضوح ديده ميشود اين است كه مراجعه زنها بواسطه اين موراد به دادگاه خيلي زياد است با استناد به اين مواد اگر مواردي محقق شود كه بنوعي هر كدام از اين شرايط را محقق كند زن هم ميتواند طلاق بگيرد و در عين حال محق است مهريه و نفقه خود را هم تمام و كمال دريافت كند .

نكاتي كه پيشنهاد ميكنم به طرفين تا در آن دقت كنند اين است كه اولا هر شرطي را امضا نكنند موارد بسياري بوده كه بر اثر نا سازگاري زن خود زن به دادگاه مراجعه كرده و عنوان كرده در عسر و حرج است هر چند بعد از مدتها كشمكش نتواند به خواسته خود برسد ولي مقدمات ناراحتي و درگيري در زندگي بواسطه همين شرط ضمن عقد بوجود آمده و تصور زن بر اين بوده كه زندگي نكردن و يك پول يكجا از مرد گرفتن شايد بيشتر به نفع او باشد تا اينكه با يك زندگي معمولي بخواهد صبر و تحمل را پيشه خود كند .

مورد بعدي كه معمولا اصلا به آن توجه نميشود اين است كه هر شرطي را ميتوان مطرح كرد و از طرف هر دو طرف ميتوان شرايطي را اضافه كرد و اين در خود سند عقد پيش بيني شده است .شرايط پيشنهادي بنده به عروس و دامادهاي جوان اينهاست كه به آن توجه كنند :

 

1- عقد با شرط صحت و سلامت جسمي و روحي عروس و داماد شكل مي گيرد .

2-عقد با شرط عدم اعتياد طرفين به هر گونه مواد اعتياد زا صورت ميگيرد .

3- در صورتي كه زن ناسازگاري كند و يا به تشخيص دادگاه زن در بروز اختلاف در امر زناشوئي و خصوصيت آرامش و سلامت زندگي مقصر تشخيص داده شود مرد وكيل و وكيل در توكيل است تا مهريه زن رااز طرف زن به خود بذل كرده و در صورتي كه بخواهد او را طلاق دهد.

اين سه مورد بسيار مهم ميباشد اما چه آثاري دارد : 

بر اساس بند اول و دوم آن بعد از عقد وقتي مشخص بشود هر كدام از طرفين بيماري ناجوري داشته اند و يا معتاد بوده اند و زمان عقد پنهان كرده باشند بدون طلاق و با فسخ نكاح از هم جدا ميشوند و خيلي راحتتر به حقوق خود ميرسند و اين كار بسرعت انجام ميشود از طرف ديگر كمتر كسي جرات ميكند سر طرف ديگر كلاه بگذارد چون در صورتي كه بدون صداقت جلو بيايد به هيچ چيزي نميرسد و همه چيز را هم از دست ميدهد .  

بر اساس بند سوم كه مشخصا حقوق مردها را در بر دارد و در مقابل 12 بندي است كه به زنها اختصاص يافته است هر گاه زن زندگي مشترك را رها كند و يا باعث اذيت و آزار شوهر بشود و يا راهي را در زندگي برگزيند كه مخالف صفت آرامش زندگي مشترك باشد مرد مهريه زن را به تشخيص دادگاه به خود ميبخشد و اگر خواست او را طلاق ميدهد .

شايد ظاهر آن يكمقدار مردانه باشد ولي در اصل صحت و سلامت زندگي را در بر دارد با اين شكل كمتر زني زندگي را بدون دليل ترك ميكند و يا اگر مهريه بخواهد از مرد بگيرد بايد با حسن رفتار و با صميميت اينكار را بكند و تصور نكند هر كاري بكند باز هم ميتواند مهريه از مرد بگيرد و در اين شرايط كه مهريه ها بالاست مرد در زماني كه زن مقصر مشكلات زندگي باشد دچار سر در گمي نميشود و از طرف ديگر زن هم حواس خود را در زندگي بيشتر معطوف به حسن معاشرت ميكند .

در صورتي كه مردي بخواهد شرايط زن را امضاء كند ميتواند بخواهد در مقابل تمام آن 12 شرط يك شرط مرد را امضا كند و اينها همه اختياري و با توافق طرفين ميباشد .

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

امروزه يكي از مشكلات ميان زوج‌هاي جوان كه به واسطه‌ي آن كانون‌هاي خانوادگي در همان سال‌هاي اول از هم مي‌پاشد، نبود صداقت و فريب خوردن يكي از طرفين يا اصطلاحا فريب در ازدواج است كه حجمي از پرونده‌هاي دادگاه خانواده را به خود اختصاص مي‌دهد.

طبق ماده‌ي 648 قانون مجازات اسلامي فريب در ازدواج جرم محسوب شده و فريب دهنده به مجازات خواهد رسيد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، با توجه به پرونده‌هاي موجود در دادگاه‌ها، بيشتر فريب‌هايي كه از جانب آقايان صورت گرفته، دروغ در بيان داشتن تحصيلات عاليه، شغل مناسب و يا حتي ادعاي فرزندي يكي از خانواده‌هاي معروف بوده است و در مقابل فريب‌هايي كه از جانب خانم‌ها صورت گرفته اكثرا مبتني بر پنهان كردن ازدواج در گذشته است كه با آشكار شدن اين موارد، فريب خورده شكايت خود را تحت عنوان فريب در ازدواج به دادگاه ارائه مي‌دهد.

قاضي محمدحسين نيكوكلام در ارتباط با فريب در ازدواج به خبرنگار ايسنا گفت: در مبحث نكاح با عنواني به نام فريب در ازدواج يا تدليس مواجهيم. بر مبناي ماده 438 قانون مدني تدليس عبارت از عملياتي است كه زن يا مرد يا شخص ثالثي انجام داده و موجب فريب در امر ازدواج شود.

ايجاد حق فسخ براي فريب‌خورده

اين قاضي دادگاه خانواده در اين خصوص گفت: بر اساس ماده 1128 قانون مدني اگر براي يكي از طرفين صفت خاصي شرط شده و بعد از عقد مشخص شود كه طرف مذكور فاقد وصف شده، بوده براي طرف مقابل حق فسخ خواهد بود. خواه وصف مذكور در عقد آمده باشد و يا عقد متقابلا بر آن بنا شده باشد.

وي درباره نكات اين ماده گفت: اول اينكه صفت خاص شرط شده داراي نفع، فايده‌اي عقلايي و مشروع باشد. دوم اينكه بايد صفتي باشد كه موجب ترغيب فرد شود يعني فرد با اتكا به اين صفت، با شخص ازدواج كند حال مي‌تواند اوصاف ظاهري باشد و يا درباره‌ي شخصيت مادي و معنوي فرد صورت گيرد.

دكتر ايراندخت نظري، وكيل دادگستري در اين زمينه به خبرنگار ايسنا گفت: در قانون مدني مقرراتي داريم كه اگر كسي طرفش را در ازدواج فريب دهد موجب ايجاد حق فسخ براي فرد فريب خورده مي‌شود.

وي گفت: فسخ ازدواج با طلاق فرق مي‌كند، در قانون مدني حق طلاق با مرد است و قانونگذار براي اينكه اين حق خيلي به صورت وسيع استفاده نشود و گاهي مورد سوءاستفاده قرار نگيرد، حق فسخ را ايجاد كرده است؛ يكي از موارد فسخ، فريب در ازدواج است كه در صورت تدليس طرف فريب خورده بدون اين كه بخواهد به سراغ طلاق رود نكاح را فسخ مي‌كند.

مجازات فريب در ازدواج

قاضي نيكوكلام درباره‌ي مجازات فريب در ازدواج به ايسنا گفت: دو راهكار موجود است. فرد فريب خورده يا مي‌تواند از طريق كيفري شكايت كند كه در اين صورت 6 ماه الي 2 سال حبس تعيين مي‌شود يا مي‌تواند اقدام حقوقي كرده تقاضاي حق فسخ كند. فسخ ازدواج تشريفات خاص طلاق را ندارد و فريب خورده مي‌تواند به راحتي طلاق را فسخ كند.

پورزاهدي، وكيل دادگستري در اين زمينه به خبرنگار ايسنا گفت: دادگاه در صدور حكم مجازات مجاز است كه ميزان حبس را بر ميزان حداقل يا حداكثر تعيين كند ولي همين دادگاه مي‌تواند به لحاظ جهات مخففه يعني با توجه به اين‌كه فرد فريب دهنده جوان بوده و داراي سوء‌سابقه نيست، جريمه را حتي تا ميزان 50 هزار تومان تخفيف دهد يعني كاملا بستگي به دادگاه دارد كه ميزان حبس و مجازات را به چه حدي تعيين كند.

مسعود خسروي، وكيل دادگستري در همين ارتباط اظهار داشت: فريب شايع در خانم‌ها اين است كه خانم سابقه ازدواج داشته اما كتمان مي‌كند يا شناسنامه المثني مي‌گيرد يا به نوعي خود را ازدواج نكرده معرفي مي‌كند. البته دادگاه به اين مسائل توجه چنداني ندارد و مجازات آنها را بالا تعيين نمي‌كند، معمولا براي اين گونه موارد حبس تعيين نكرده و فقط جريمه‌ي مالي براي آنها در نظر مي‌گيرد.

فريب‌هاي زياد و شكايات كم

خسروي گفت: در درصد زيادي از ازدواج‌ها فريب صورت مي‌گيرد اما تعداد كمي از آنها منجر به شكايت مي‌شود. معمولا دختر‌ها و پسرها متوجه نيستند دروغي كه قبل از ازدواج گفته شده فريب در ازدواج است و مي‌توانند طلاق بگيرند، علت آن هم نداشتن اطلاعات كافي است.وي در ارتباط با آمار و ارقام فريب در ازدواج نيز بيشتر پرونده‌هاي فريب در ازدواج را در تهران دانست و علت آن را هم زياد بودن جمعيت و آشنايي‌هاي كمتر خواند و يادآور شد: در شهرستان‌ها معمولا افراد، يكديگر را مي‌شناسند و به ندرت فريبي صورت مي‌گيرد.

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران

سرويس: فقه و حقوق - حقوق اجتماعي

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]
درباره وبلاگ

خوش آمدید ........................................ قبول وکالت در کلیه دعاوی حقوقی ، کیفری ، ثبت و... ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, در کلیه محاکم استان تهران ، البرز و یزد ..............................................
ترمينولوژي حقوق
امکانات وب
وب سايت حقوقدانان جوان ايران

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 77
بازدید دیروز : 37
بازدید هفته : 124
بازدید ماه : 114
بازدید کل : 207751
تعداد مطالب : 264
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

موسسه حقوقی چرخ کاریان

این صفحه را به اشتراک بگذارید